دیکتاتور ها بایست سرنگون شوند. شما حتما داستان ضحاک ماردوش را خوانده اید و باز هم میدانید که راد مردی بنام کاوه آهنگر که از ظلم این ستمگر دوران خسته شده بود و دیگر مرگ برایش زندگی بود و ترس و واهمه ای نداشت و زندگی برایش تنها یک زندان بود رستاخیز کرد و با دیدن شجاعت خیره کننده یک آهنگر مردم وحشت زده و ترسان هم ترس را کنار گذاردند و پشت این قهرمان راه افتادندو بی تفاوتی و بمن چه گویی پایان یافت و همدلی و همیاری و اتحاد پایه گرفت. باز بارها دیده ایم که عده ای جان برکف و شجاع خواسته اند که علیه دیکتاتور ها برخیزند و یا برخاسته اند ولی چون حمایت عمومی نداشته اند و چون میان آنان هم جاسوسان و خاین ها برخورده بودند. رساخیزشان عملی نشد. همان مارشال رومل یا همان افسری که خواست هیتلر را بکشد.
شاید بودن مار برشانه های زضحاک یک افسانه باشد و لی سمبلی واقعی است این دیکتاتور ها هستند جوانان بیگناه را سلاخی میکنند و از بین میبرند. اعدامهای بیهوده و کشت و کشتار های غیر انسانی همان مارهای سر دوش دیکتاتور ها هستند. دیکتاتورها با تکیه بر عده ای جوان خام و یا افراد حریص و طماع و گرسنه گان ثروت و مکنت و شهوت به تخت و تاج میرسند. جوانان خام را چون آدمک ها با دادن اسلحه به جان مردم میاندازند و آدمکش ها و دزدان حرفه ای را استخدام میکنند تا به جنایت و حکومت ترس و و حشت و کشت و کشتار ادامه دهند. سلاخی کردن و کشتن و شکنجه کردن یک راه معمولی برای سکوت و وحشت است که مردم جرات مخالفت نداشته باشند. دیکتاتورها ممکن است با استخدام دیوانه گان کارهای ناشایست دیگری را نیز توسط آنان انجام دهند. مردم تا مادامیکه عرصه به آنان زیاد تنگ نشده است و تا مادامیکه که فکر میکنند آنان در امان هستند. سکوت میکنند. و خیال میکنند که این شتر دم درب خانه آنان نخواهد خوابید و یا مرگ حق است ولی برای همسایه.
خودتان شاهد بودید که اول همان کسانیکه مثلا انقلاب کرده بودند و شاهد حقی و قسمتی از حکومت و انقلاب را میخواستند به جلادان سپرده شدند. مثل گروه های چپ و یا مارکسیست های اسلامی و مجاهدین و غیره. مردم گفتند ما که مجاهد و یا مارکسیست اسلامی که نبودیم پس بما کاری ندارند. بمن چه بمن چه. بعد شروع به غارت اموال مردم کردند و برای هر کسی بهانه ای تراشیدند یکی را بعنوان اینکه دوستانت شاه دوست بودند و یکی را بعنوان اینکه در دوره شاه مقام علمی داشتی و یکی را بعنوان اینکه با دربار رابطه داشتی ثروتهایشان را که شاید هم از راه حلال بدست آمده بود ربودند و برای خود نه برای مردم ذخیره کردند. باز مردم گفتند که بما چه ما که اینکار ها را نکرده بودیم. بعد هم گفتند که ما برای شما چند نفر را انتخاب میکنیم تا شما از این چند نفر که ما دست چین نموده ایم یک نفر را انتخاب کنید. و بقیه ماجری. یک دیکتاتور هرچقدر هم خوب با هنر مقتدر و کار دان و مردم دوست و حتی مومن و سالم و حتی بی اعتنا به مال و شهوت و قدرت باشد و هر قدر هم که او یک انسان ایده آل باشد باز انسان است و ممکن است یک نوع مرض ویک نوع ناراحتی به وی حمله کند و وی را از راه راست به بیراهه بکشاند.
و یا متملقان اطراف وی آنقدر بوی احترام های کاذب و شیادانه بگذارند و آنقدر به او تلقین کنند که سرت و فکرت با دیگران فرق دارد و تو یکه و مانندی نداری تو فرستاده خدا و شاید هم خود خدا هستی و یا تو لیاقت این را داری که تمامی عالم به زیر نگین رهبری تو در بیایند. و اینقدر از این وسوسه و شایعه ها در گوش دیکتاتور بیچاره بخوانند که وی خود را گم کند و فکر کند که او واقعا چیزی بجز یک انسان است. و امر حتی بخود وی مشتبه شود و یک عروسک بی اراده در دست اطرافیان نا اهل در آید. آقای اردشیر زاهدی با شهامت مطلبی را گفت که خیلی ها نگفتند او گفت که ما همه اطرافیان شاه خیانت کردیم و آنطور که میبایست حقیقت ها را به شاه نگفتیم و او را منزوی کردیم و از حقایق به دور نگه داشتیم و برای اینکه مقام و ثروت خود را حفظ کنیم نوعی مصلحت اندیشی را بکار بردیم. متاسفانه این مطلب در باره سایر دیکتاتور ها هم صادق است طوری به او کرنش وتعظیم و تکریم میکنند که او خود را شخصی والا و برحسته میبیند و فکر میکند از همه مردم سر است. در حالیکه در کشوری که اینهمه نویسندگان آگاه و مترجمین زبر دست دانشمندان و فلاسفه پر آوازه استادان و دبیران دانشپژوه . مردان و زنان کاری و کار دان هستند کار را به دست یک مشت ابله و بیسواد و غیر متخصص میسپارند تا آن کشور را تبدیل به ویرانه ای کنند. کنار زدن اشخاص صادق وخیر خواه و بکار گماردن یک مشت مداح و ابله که فقط بله قربان گویان هستند کاری اشتباه است که دیکتاتور ها برای خاطر اینکه به آنان مسلط باشند انجام میدهد یک دیکتاتور بایست بوسیله یک شوری رهبری ویک شوری مردمی حراست شود.
البته در مواقعی که به بودن یک دیکتاتور لزومی هست. مثل ایام جنگ وغیره. حکومت بایست در دست یک شوری و یک مجلس و باشد آنهم برای مدتی محدود نه نا محدود که تبدیل به یک دیکتاتوری شود. هیچکس نبایست به تنهایی برای کشوری تصمیم بگیرد. یک عده از نمایندگان مردم که بدون صافی و تنها بوسیله مستقیم مردم انتخاب شده اند آن هم برای مدتی محدود بایست برای انجام کار ها با مشورت اقدام کند. این نهایت ابلهی است که کار چندین میلیون نفر را به دست یک دیکتاتور بدهند زیرا ممکن مردک بیچاره دیکتاتور دیوانه شود جنونهای مختلفه به او حمله کنند جنون آنی به او حمله ور شود. حتی یک شوری هم بایست مرکب از طبقه های مختلف افراد یک کشور باشند که از طبقه خود بتوانند دفاع کنند و در همه این شوری ها بایست نسبت مناسبی از زنان هم شرکت داشته باشند زیرا آنان مادران جامعه هستند و بایست جامعه و فرزندان خود را از گزند بعضی از پدران سرکش و خود خواه مواظبت نمایند. حس خود خواهی و خود محوری بایست بکل از بین برود و به آرای و عقاید هم احترام بگذاریم و خود را تافته بافته جدا از دیگران فرض نکنیم که ما همه برگهای یک گیاه و یک درخت هستیم و اگر بعضی ما در یک مورد صاحب نظر هستیم دلیلی وجود ندارد که در تمامی موارد نخبه باشیم همه چیز را همه گان دانند. اگر کسی روحانی خوبی بود دلیل این نیست که بدون تحصیل دانش پزشکی پزشک خوبی هم باشد و مسلم است که هیچ مومنی فرزند خود را وقتی که مریض است پهلوی یک روحانی خوب نمیبرد بلکه نزد یک پزشک حاذق میبرد. مگر اینکه روحانی خوب نباشد و بدون دانش پزشکی او را اغوا کرده باشد که میتواند مثلا با دعا لوزه چرکین شده و یا سینه پهلوی فرزندت را مداوا کند. که این از ابلهی مردی است که فرزند خود را به یک روحانی برای معالجه میسپارد. تمامی مهره ها بایست در جای خود قرار داده شوند و تعویض مهره کاری درست نیست.
روشن است که قرار گرفتن یک روحانی بدون دانش در رشته دیگر در راس یک مرکز که احتیاج به دانش و خبرگی و تجربه دارد تمامی آن دستگاه را ویران خواهد کرد. خود خواهی و تمامیت طلبی کاریست که به خرابی و ویرانی پایان خواهد پذیرفت. داشتن شوری ها و مشورت های علمی و عملی کار را براه راست و خوب هدایت خواهد کرد. و دیکتاتوری و خود خواهی و کنار گذاشتن اشخاص سالم برای یک کشور خطرناک است. داشتن صافی ها برای تصدی یک شغل کاری بیهوده است و کار دانایان را از کار دور میکند و متملقان و چاپلوسان را بر سر کار میآورد. بایست تمامی گروه ها و تمامی افراد یک کشور در ساخت یک کشور همراه وهمگام باشند و به رای اکثریت ولو اینکه اشتباه هم باشد گردن نهنند و این تقصیر مردم است که مردم را ناآگاه بار آورده اند تا یک عده نالایق را بسرکار ببرند. اگر همه مردم و یا لااقل اکثریت مردم دانا باشند مسلم است که فردی دانا را برای اداره مملکت بر خواهند گزید این فرد در تحت رهبری یک شوری رهبری امکان اینکه خطا های بسیار مهم بکند بسیار کم خواهد شد. کنترل افرادی که شغل های مهم دارند نیز بایست مرتب انجام گردد که برق پول و طلا و شهوت مقام و قدرت ثروت و زنان زیبای روی تشنه ثروت آنان را از راه راست به بیراهه نکشاند. انسان موجودی ضعیف است و این قدرت پول و امکانات ثروت و شهوت مقام و آسانی به آغوش کشیدن دلبران فتان و زنان زیبا روی تشنه قدرت و ثروت ممکن است هر انسانی را به بیراهه بکشاند و دل شیر میخواهد و رای عظیم که فرد وسوسه نشود.
مردی نیمه گرسنه و بی خانمان که تنها آرزویش یک بستر نرم ویک اتاق خوب بوده است و یک غذای کافی در اثر وقایعی به قدرت میرسد و نیمی از اروپا را تحت حکمرانی خود قرار میدهد. هرکه با او اندک مخالفتی کند سر به نیست میکند و هر که در برابرش عرض اندام کند وحشیانه بدست عوامل خود فروشش کشته میشود. حالا این دیوانه سرمست از قدرت و ثروت دیگر قابل کنترل نیست و دنیا را بخاک و خون میکشد. و بیش از پنجاه میلیون نفر به دست مردی به هلاکت میرسند که تا چند سال پیش یک نیمه ولگرد و یک بیخانمان بود. جوان ابله و قلدر و لاتی در اثر دری به تخته خوردنی ناگهان رییس جهموری کشوری میشود و شروع به کشت و کشتار میکند به سایر کشور ها حمله و میلیونها تن را بخاک وخون میکشد. دست آخر هم بدست یک بچه سرباز و یا یک نوجوان که لباس سربازی بتن دارد از سوراخی بیرون کشیده میشود و مثل یک ابله و یک دزد و جانی اعدام میگردد. پیرمرد روحانی در اثر دق دوقی به قدرت و ثروت میرسد. ناگهان به یک مرد خون آشام تبدیل میشود و ضحاک مار به دوش میشود. مردم را به بدبختی خود فروشی و بیگانه پرستی و اعتیاد رهبری میکنند و جوانان را از علم و دانش به دور میکند و از بالندگی و پیشرفت آنان ترسناک میشود و همه را به جوخه های اعدام میدهد تا خود راحت باشد. میلیونها انسان را سر به نیست میکند و گورستانها را بهشت برین میکند. تا اینکه کاوه آهنگری پیدا میشود و با پتک خود بر سر دیوانه پیر افسون شده شیطان میکوبد و مغز چرکین او را متلاشی میکند.
مارهای ضحاک فرار میکنند و آنان که مغز سر جوانان را میبلعیده اند خود فراری میشوند. اطرافیان شهوت پرست و دزد ضحاک از دور او پراکنده میشوند و برای دوباره در دست گرفتن قدرت وسوسه ها میکنند به زنان و دختران باکره تجاوز میکنند به دزدیها و غارت های خود ادامه میدهند. آلتهای ننگین وزهر آلوده خود را بمیان پای جوانان بی گناه دست بسته فرو میکنند تا غرور و شخصیت آنان را برای همیشه بشکنند و آنانرا در ردیف روسپیان و منحرافان بگنجانند ولی مردم شریف این قربانیان شهوت و آز و دیوان هفت سر را در پناه خود میگیرند آنان را معالجه میکنند و به آنان میگویند که آنان در ردیف بد کاران نیستند چون به زور به آنان تجاوز نامردانه و غیر انسانی شده است آنان همردیف زخمیان و قربانیان جنگ هستند. اگر مثلا شمر سفاک که امام محبوب حسین را بشهادت رسانید اگر بر فرض به او تجاوز هم میکرد باز او همان امام حسین و سرور شهیدان کربلا بود و از مقام ومنزلت او در اثر وحشیگریهای بیشتر شمر کاسته نمیشد. با این دلداریها امید میرود که روح انسانی دوباره به مردم دمیده شود و این دو روزه زندگی را به قتل غارت و آزار دیگران نگذارنند. امید است که روح عشق و دلدادگی و محبت و دوستی دوباره بر مردمان بتابد و همه ما در زیر سایه مهر و دوستی و با عنایت بهم و با احترام به عقاید هم با هم در دوستی و مهر ومحبت زندگی کنیم و زندگی را برای هم آسان و شاد بسازیم و از دیکتاتور و تمامیت خواهی دوری گزینیم. و بامهر و عدل با هم رابطه برقرار نماییم. همه پیامبران هم همین را گفته اند . حضرت علی میفرماید که در عفو لذتی است که در انتقام نیست. اگر دین ندارید لااقل مردمی آزاده باشید.