گلستان سعدی شیرازی
************
حکایت
یکی را از دوستان گفتم امتناع سخن گفتنم به علت آن اختیار آمده است در غالب اوقات که در سخن نیک و بد اتفاق افتد و دیده دشمنان جز بر بدی نمیآید گفت دشمن آن به که نیکی نبیند.
نور گیتی فروز چشمه هور زشت باشد به چشم موشک کور
حکایت
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی باری پدرش گفت ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی گفت ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.
حکایت
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همیکرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی
.
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمیدل بجوید دو صاحبدل نگهدارند مویى
همیدون سرکشی و آزرم جویی یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام بتر زانم که خواهى گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانى
حکایت
یکی را از حکما شنیدم که میگفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.