دیدی که او چگونه زما ‘ بی خبربرید
آنکه به گوش_ما ‘ سخن_عشق می دمید
ما گلشنی زعشق’ گشودیم سوی او
گویی که هیچ غنچه گلی را از آن نچید
درحیرتیم ازاو ‘ و سکوت_مداوم اش
آ یا صد ای نا له ی ما را ‘ دمی شنید
وان قطرههای اشک که ازگونه هاچکید
یاحالت_خراب وپریشان_ما’ به دید
گوینداگرکه کوه ‘ به کوهی نمی رسد
اما ‘ زآدم ست که آدم توان رسید
دانیم که روزگار بگردد به کام_ما
رنگ_شفق زبرهه ی خوش می دهد نوید
دکتر منوچهر سعادت نوری
Montreal 2008
بر گرفته از مجموعه سرودههای زنجیرها
xxx