دخترک آواره صاحبقرانیه

دوستی داشتم که بسیار ادعای خوبی و انسانیت میکرد و همشه از مهربانی و خوبی و کمک به افراد دم میزد. و واقعا هم اینطور بود و خیلی مهربان و مثلا با انصاف بود. بدهی هایش را به آسانی میپرداخت و خوش حساب بود. ولی در اثر مرور زمان گویا به مشگلاتی برخورد کرد. حالا مثل اینکه نوبت این بود که از خوش حسابی هایش سو استفاده کند. این بود که دیگران به راحتی بوی پول قرض دادند چون او را آدم خوبی و خوش حسابی میدانستند. او اینبار تا آنجا که توانست از مردم پول گرفت و بهر بهانه ای که شده بود از مردم و دوستانش دستی پایی پول گرفت. وقتی تمامی سرمایه و پس اندازهای دوستان و آشنایانش را گرفت شروع به رقاصی نمود. هر روز بهانه میآورد که بایست بوی وقت بدهند.

خلاصه با دست دست کردن و امروز و فردا کردن سرمایه و پس اندازهای مردم و دوستانش را گرفت و پس نداد. آخر سر هم گفت بروید از طریق دادگستری طلب های خود را وصول کنید. بقول خودش یک عمر خوش حسابی و خوبی کرد تا بتواند این چنین سرمایه انبوهی را از مردم کش برود. وی میگفت من خوش حسابی میکردم تابتوانم کلاهی بزرگ سر دیگران بگذارم. راستی که انسان یاد آقای پرویز خطیبی و شهر بلخ اومیافتد که همه چیز وارانه است. یکی با خوبی وخوش حسابی دانه پاشی میکند تا یک سرمایه کلان بدست بیاورد. یکی آدمکشی میکند و آنرا به حساب دیگران میگذارد. یکی دزدی میکند و با نهایت پررویی و مثل سنگ پای قزوین گناه خود را بحساب دیگران میگذارد. یکی میگوید که من محبوب مردم هستم و مردم مرا انتخاب کرده اند و به اعتراض های مردم اهمیت نمیدهد.

کشورها به پادشاه یک کشور هزاران تهمت دزدی دروغگویی تروریستی فساد آدمکشی تقلب و بی شعوری و حماقت و بی عرضگی میزنند بعد هم با همین شخص میخواهند پشت میز مذاکره بنشینند. بابا ایوالله. شما که در بی انصافی دست پادشاه شهر بلخ را هم از پشت بستید.

مثل اینکه آدمهایی که به قدرت و شوکت میرسند کر و کور هم میشوند. و یا اینقدر در رویاهای خیالی و پوچ خود غرق هستند که حقیقت را نمیبینند.

و یا شهوت مقام و دولت و احترام و دست بوسی های و پا بوسی ها مغز آنان را از کار انداخته است. آنان میلیونها نفر گرسنه را نمی بینند. مثلا ملکه ماری آنتوانت که شنید مردم میگویند که نان ندارند که بخورند. گفت اینکه ساده است من هم وقتی نان ندارم بخورم شیرینی میخورم. خوب این شاهان ظالم و دیکتاتورها هم این چنین هستند. کور و کر و مغزشان هم از کار افتاده است. این قدر چاپلوسان و درباریان به آنها تملق میگویند که فکر میکنند که علی آباد هم یک کشور مترقی و پیشرفته شده است. این ها مثل اینکه متعادان و آوارگان و متعرضان را نمی بینند و گوش هایشان هم فریادهای آنان را نمی شنود. و عقل آنان هم از کار افتاده و چرت و پرت میگویند. درحالیکه مطلبی میگویند واین مطلب هم چاپ شده است و سندیت دارد براحتی آنرا حاشا میکنند.

پرویز میگفت که بعد از کار در یک شرکت خصوصی حدود ساعت هشت شب زمستان در نزدیکی صاحبقرانیه شمیران رانندگی میکردم تا به تجریش بروم که خانه ما آنجا بود. دختر جوانی داشت پیاده میرفت و در آن هوای سرد و برفی برایش ترمز کردم که سوار شود. دختر جوان که بسختی شانزده ساله می نمود در حالیکه از فرط سرما و شاید هم گرسنگی میلرزید سوار ماشین من شد. پرسید که شما خوراکی در ماشین دارید؟ گفتم آری و مقداری خوراکی که با خودم میبردم به او دادم وی آنها را با ولع تمام خورد و بعد از مدتی گفت من جا ندارم شما جا دارید. من متوجه شدم که دختر بیچاره مجبور به تن فروشی است. گفتم من فقط خواستم شما را برسانم و نظر دیگری ندارم. با شرمساری گفت شما چقدر خوب و مهربان هستید. این دولتی ها که خیلی بد هستند. گفت که پدرش را اخراج کرده اند. و برادرش فراری است. چون دوستان کمونیست داشته است. خودش هم کلاس یازده بوده که مجبور شده ترک تحصیل کند وبه تن فروشی بپردازد.

گفتم که چرا کار دیگری نمیکند. او گفت که کار میکرده است و صاحب کار که زن و فرزند داشته یک روز به زور به او تجاوز میکند. بعد هم او را تهدید میکند که در دولت دست دارد و او را آزاد خواهد داد اگر از این موضوغع به کسی چیزی بگوید و یا فکر شکایت کردن بیفتد. وی بکارت خود را از دست داده و دیگر امیدی به زندگی ندارد و دلش میخواهد بمیرد. زیرا پدرش متعصب است و او نمی تواند به چهره پدر نگاه کند. می ترسد اگر پدرش بفهمد که او بی بکارت است و به او تجاوز شده است شاید سکته کند. دختر ادامه داد که فکر میکند حامله هم شده است. چون بیشتر از یکماه است که خون ریزی نداشته است.

به پدر و مادرش گفته که خدمتکار یک خانه بزرگ است. ولی دروغ گفته او جایی برای خوابیدن ندارد. دختر بعد از گفتن این مطلب ها شروع به گریه کرد.

میگفتند که شاه بد است و درد مردم را درک نمیکند ولی حالا که ما یک کارگر زاده را به ریاست برگزیده ایم و مردمی که این قدر برای انسانیت و آزادی جان فشانی کرده اند و میلیونها نفر بی جهت کشته و یا شهید شدند. و یک عده فقیر به ثروت و مکنت و قدرت رسیده اند چرا بایست مردم فقیر را فراموش کنند و آنان را به امان خدا در بیابانها رها سازند. آیا این عدالت است؟ سکوت سنگین مسولان چه معنایی دارد. چرا عوض قدرت طلبی و تمامیت خواهی و همه چیز خواهی و جمع ثروتهای بیکران به فکر مردم نیستند. یکی را بنام بهایی آزاد میدهند و یکی را بنام چپ گرا ودیگری را راست گرا و دیگری را مذهبی میانه رو و یکی را بنام ملی گرا و شاه پرست . آیا موقع آن نرسیده است که همه مردم در سازندگی و ثروت و کار و منافع کشور سهیم باشند و تنها یک عده نباشند که از همه مواهب استفاده و سو استفاده میکنند و بقیه در آتش فقر و بیکاری و بی امنیتی و بی تفاوتی میسوزند. آیا مسولان این همه متعاد و بیکار و متعرض وناراضی هارا نمیبینند. آیا کشتار بهایی ها چپی ها راستی ها و حالا خودی ها دردی را میتواند دوا کند.

بیایید چشمها و گوشها یتان را باز کنید و شهوت مال و منال و دزدی و هیزی و تمامیت خواهی و رویاهای بچگانه خود را کنار بگذارید. و همه با هم ایران را دوباره بسازیم و نه اینکه آنرا ویرانه ای غمناک بسازیم. از این دختران جوان که قربانی خود خواهی های جامعه و طبقه دزد و ثروتمند شده اند زیاد هستند. آنان را دریابید فکر کنید که آنان هم دختران و فرزندان خود شما هستند آیا میخواهید که ثروت افسانه ای باد آورده خود را به گور ببرید و یا برای وارثان باقی بگذارید که صرف عیش وعشرت و خرید مواد مخدر شود. زندگی را برای خود و دیگران شیرین سازید. با قتل وغارت هیچوقت بجایی نخواهید رسید و اگر هم بجایی برسید بدانید که موقتی است. ای رهبران مردم را دریابید که دنیا و آخرت را بردید. وخود را جای همان بینوایان بگذارید. سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!