هیچوقت یک ملت و یا یک کشور را یک نفر نباید اداره کند زیرا ممکن است بیماری جنون به او دست بدهد و از قدرت در دستهایش استفاده های بی شعور بکند. همیشه بایست برای انجام کاری یک شوری مردمی تشکیل شود و تصمیم گرفته شود مردم که گوسفندان نیستند که یک نفر برای آنان تصمیم بگیرد و هر کاری که خواست انجام دهد.
متاسفانه همانطوریکه از گفتار آقای اردشیر زاهدی برداشت میشد یک مشت آدمهای ولو والا ولی دست بوس و بله قربان گو دور شاه را گرفته بودند و او را از دیدار مستقیم با مردم منزوی کرده بودند. من سیاستمدار نیستم ولی کارهایی که شد همه درست نبود. هیچوقت به عکسهای آن دوره نگاه کرده اید که انسان های والا و حتی دانشمند تا کمر برای دست بوسی شاه خم میشدند. از یک طرف اینطور مردم دور شاه به او احترام خیره کننده میگذاشتند از طرف دیگر او را از مردم جدا کرده بودند. همه مردم در آنزمان همه اشکالها را از شاه میدانستند و تبلیغات وسیع علیه شاه به مردم اینطور قبولانده بود که اگر شاه برود ایران بهشت برین خواهد شد.
وعده های سرخرمن که همه چیز صلواتی و مجانی میشود و پول نفت بین مردم تقسیم میگردد. انسانها بطور کلی خودخواه و بعضی ها خیلی خود بزرگ بین هستند و فکر میکنند که تافته بافته جدا از دیگران هستند. جوانان ایران یا بیکار بودند یا پشت در دانشگاه ها برای رسیدن به داخل آن خود را آماده میکردند. دختری شش سال تمام کنکور داد تا بالاخره قبول شد. متاسفانه شاه برای جوانان مدارس فنی و حرفه ای و دانشگاه های کافی تهیه نکرد. برای جوانان کار و تفریحات سالم مهیا ننمود و شاید مشاوران دلسوزی هم نداشت که اینکار را به وی گوشزد نمایند. شاه در ابتدا میان مردم میرفت به شهرستانها سرکشی میکرد سر کلاسهای درس مینشست با بچه ها گفت گو مینمود در پیش آهنگی به میان جوانان میرفت.
ولی متاسفانه اینکار ها را کنار گذاشت حتی یک بار خانم ملکه ثریا بوی گفته بود که چرا بیشتر با مردم تماس نمیگیرد. مثلا دبیرستانها اغلب دبیر زبان و ریاضی نداشتند و بچه با خوشحالی در زنگ این دو درس در حیاط مدرسه وقت کشی میکردند و یا حداکثر بازی مینمودند. همه میدانید که علم و دانش اگر در کودکی و نوجوانی آموزش دهد خیلی پربار خواهد بود تا در سن های بالا تر. ثروتمندان برای بچه هایشان معلم خصوصی میگرفتند ولی خانواده های متوسط بچه هایشان بسبب نداشتن دبیر کم سواد بودند و حد اکثر با نمره های بسیار کم قبول میشدند. و پشت کنکور در جا میزدند و یا اگر بخارج میرفتند هم گرانی برایشان و برای خانواده هایشان کمر شکن بود و هم کمبود دانش از رقابت آنها میکاست. این بودکه سرخوردگی در خارج را باز از چشم شاه میدیدند.
مجبور میشدند که به ایران برگردند بدون اینکه بتوانند درسهای خود را در خارج تکمیل نمایند. البته دانشجویان ایرانی بسیار با هوش و یا ثروتمند فرق میکردند آنها وسیله داشتند معلم خصوصی میگرفتند و درس خود را هر طوری بود تمام میکردند تمام مشگل ما سر بچه های خانواده های متوسط و با هوش متوسط بود. مثلا ما دبیر زبان و ادبیات فارسی داشتیم تاریخ و جغرافیا و فقه و حتی علوم طبیعی هم در تمامی دوران دبیرستان داشتیم و دبیران هم خوب و هم با تجربه بودند. ولی دبیر زبان و دبیر ریاضی یا نبود و یا اگر بود معلوماتی نداشت که بتواند خوب تدریس کند. من تنها در کلاس هفتم و در کلاس دوازدهم دبیر تمام وقت زبان و ریاضی داشتم و بقیه سالها ما فاقد دبیر تمام وقت بودیم تنها در موقع امتحانات معلمی میآمد ویک امتحانی میکرد و میرفت.
شاه از اینهمه انرژی جوانان استفاده نکرد و آنان را بکار نگرفت. این بودکه اکثر جوانان طبقه متوسط و فقیر همه مشگلها را از چشم شاه میدیدند و با او بد بودند. مشگل دیگر این بود که شاه همه گروه ها را کنار گذاشته بود. چپی ها راستی ها مذهبی های چپی و ملیون و سایرین همه به حاشیه رانده شده بودند و تنها یک سری آدمهای بله قربان گو دور او را گرفته بودند. مثلا یک استاد ممتاز دانشگاه همیشه خود را غلام جان نثاراو خطاب میکرد. و در عوض دانشجویان با عنوان بدی از او یاد میکردند. پادشاه یک کشور نسبتا فقیر نبایست شکوه و ثروت و قصر های خود را برخ مردم بکشد و خود را از مردم جدا بکند.
در سیاست خارجی شاه بسیار خوب عمل میکرد و تمام کشورها ایران را بعنوان یک کشوری که دارد بسرعت جلو میرود میشناختند. ولی متاسفانه شاه در سیاست داخلی خوب عمل نکرد. شاید فرزند او که با مردم عادی در تماس است بهتر بتواند مردم را درک کند. و میبینید که مثل سی سال پیش که خود را پادشاه میخواند حالا میگوید که او هم یک شهروند عادی ایران است و برای آزادی مردم میخواهد فعالیت کند. متاسفانه عده ای حریص و طماع و بی انصاف و جانی میخواهند بر تمامی مردم حکومت کنند و هر چه هست برای خود بردارند و میلیارد شودند و دیگران در آتش فقر بسوزند.
و در اثر همین بله قربان گویی ها متاسفانه آنها هم به همان دام خواهند افتاد. اولین کسی که به آنها از پشت خنجر خواهد زد همان چاپلوسان دور بر هستند. ولی تمامی مشگلات از دربار نبود. مردم هم بی انصاف و بیمروت شده بودند. دوستی ها و محبت ها از بین میرفت و همکاری و همیاری جایش را به زرق و برق و تجمل پرستی داده بود. کسانی که دستانشان به دم گاوی بند بود از هر طرف کش میرفتند تا ثروتمند شوند. کسی بفکر ملت و پیشرفت نبود. و چون شاه هم بمیان مردم نمیرفت از اینکار ها هیچ اطلاعی نداشت و کسی نبود که آنان را کنترل کند. یک آدم سه شغل داشت و یکی دیگر با همان مدارک بیکار بود چون آشنا نداشت و یا آشنایانش رفته بودند. دزدیها و فساد ها و اجحاف ها همه بنام وی نوشته میشد.
حتی در قدیم هم شاه چشم و گوش داشت که به میان مردم میرفتند و یا آنطور که شینده ایم شاهان صفوی با لباس مبدل به میان مردم میرفتند. و خودشان اطلاعات دست اول کسب میکردند. و بالاخره شاید هم بیماری در اواخر وی را بیشتر از کارکردن بهتر باز مانده شده بود. خوی دیکتاتوری شاید در هر کسی باشد از کودکی که میخواهد از مهر پدر و مادر سو استفاده کند و آنان را بنده خود بسازد. یا پدر و مادر که میخواهند فهم خود را به زور به کودک بقبولانند. پدری که مسلمان متعصب است آنقدر پسرش را در نماز خواندن و روزه گرفتن زیر فشار میگذارد که پسر در سن بیست سالگی کمونیست تمام عیار و ضد مذهب و دین میشود. یا پسر یک کمونیست دو آتشه آنقدر به گوش فرزندانش عقاید مارکس و لنین را زور چپان میکند که بچه ها در بیست یک سالگی از کشور ایران فرار میکنند و به اروپای و یا آمریکای کاپیتالیست میروند. مردم همه بایست با هم برای اجتماع کار کنند .
دوستی عدالت و مکافات و انصاف بایست باشد. دانش و تربیت بایست برای همه در دسترس باشد. کار و فعالیت بایست راه اندازی شود با پولهای از فروش نفت بایست کارخانه های مادر وارد کرد و این پولها صرف دانشگاهها و صنایع زیر بنایی بشود. نه اینکه بحساب آقایان برای آخرت آنهم در بانکهای کافرستان گذاشته شود که آنان همه را بالا بکشند. مگر پولهای صدام را به او دادند؟ دزدی و فساد وغارت اموال مردم که با کار بدست آورده اند بایست ریشه کن شود. مالیاتها بایست متعادل باشد و کسانی که از راه های غیر قانونی ثروت های نجومی کسب کرده اند بایست حساب پس بدهند. از کجا آورده ای. دینها پیامبران فلاسفه انسان دوست همه برای این آمده اند که ما بهتر و در صلح و صفا زندگی کنیم و نه در جنگ و آتش و حسادت و کینه توزی و نفرت و بی احترامی متاسفانه ما دینها را فلسفه ها را هم وسیله جنگ و نفاق کرده ایم.
ما بایست فرزندان دیگران را هم چون فرزندان خودمان دوست داشته باشیم و به مردم خدمت کنیم و نه مال اندوزی نماییم و خودمان و خانواده خود را در معرض نفرت قرار دهیم. تقلب دروغ فساد و دورویی و تملق گویی و دزدی و تمامی کارهای زشت بایست ریشه کن شود. با عوض کردن شاه با خمینی دیدید که هیچ چیز برای اکثریت مردم بهتر نشد. گروهی به آب و نانی و به ثروتهای زیادی رسیدند ولی اجتماع بهتر نشد. مردمی که برای آزادی بیشتری مثلا انقلاب کردند همان آزادیهای نسبی را هم از دست دادند. اگر رشوه خواری در زمان شاه یواشکی و با خجالت و اکراه بود . اکنون روشن و واضح طلب میشود. نتیجه این انقلاب شکوهمند این بود که ما اکنون میلیونها معتاد داریم میلیون ها آواره میلیونها بیکار. بیایید برای خاطر خدا فقط برای خدا و دوستی و مهربانی کار کنید عبادت بجز خدمت خلق نیست به عبا عمامه دلق نیست. مردم امانت به دست شما سپرده شده اند با آنان چنان رفتار کنید که میخواهید اگر آنان قدرت داشتند با شما رفتار میکردند. ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی باز تا باز که اورا بکشد آنکه ترا کشت.
در اجتماعی که ظلم و دیکتاتوری حکومت میکند حتی خود دیکتاتور هم در امان نیست و براحتی میشود توسط دیگری کشته و نابود شود. ظلم همه را نابود میکند حتی خود شخص ظالم را دیدید که استالین تمامی رهبران ارشد شوروی را کشت و یا به سیبری فرستاد تا از سرما سیاه شوند. و دست آخر خودش هم بدست رفقا مسموم شد. عبدالکریم قاسم که خانواده سلطنتی عراق را بخاک و خون کشید خودش همه به وضعی شنیع کشته شد. و سربریده اش را به مردم از تلویزیون عراق نشان دادند. با این عمر های کوتاه و با این همه مشگلات و با بودن اینهمه امراض که حتی سلاطین هم از آنان در امان نیستند آیا دنیا واقعا ارزش آن دارد که انسان ظلم کند؟ کسی که برای مردم کار میکند هم خودش و هم نامش تا ابد بخوبی یاد میشود. ولی شیادها بزودی پایین کشیده میشوند و بالاخره روزی تار و مار میشوند. و نامشان همشه با نفرت یاد میشود. به امید آن روزی که همه نفرت ها و دورویی ها و دشمنی ها و به احترامی ها ریشه کن شود مسلمانان در کلسیا ها نماز بخوانند و مسحیان در مساجد نیایش کنند. همه با هم برادر وار و خواهر وار زندگی کنند و برای راحتی و آسایش هم بکوشند.
یهودیان در معابد زرتشی دعا کنند و زرتشتیان در معابد بودایی به سوی پروردگار دست بلند کنند. ای اهل دنیا همه شما چون گلبرگهای یک گل هستید. به چشم حسادت و غرور و آقایی بهم نگاه نکنید. همه شما از آب وخاک درست شده اید و بعد از مدتی بهمان خاک باز میگردید. خیام میگوید یک چند به کودکی تا استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که چه شدیم از خاک برآمدیم و بر خاک و یا برباد شدیم. به رویت نناز که به تبی بند است و بمالت نناز که به شبی بند است. ثروتمندان فقرا امانت های من هستند از آنان بخوبی پذیرایی کنید و برایشان کار و زندگی برنامه ریزی نمایید. چه خوب میشد که همه ما با هر عقیده و هر مسلکی با هم دوستانه و برادروار رفتار میکردیم. و زندگی را بخودمان و دیگران تلخ نمیکردیم. قدر محبت ها را میدانستیم و بعد از خوردن آب کوزه را نمیشکستیم و بعد از کمک که بما میشد بروی کمک کننده پنجه نمیکشیدیم. در صوریتکه عدالت برقرار شود همه ما یا حداقل اکثریت در رفاه و امنییت بسر خواهند برد. شاید تنها یک اقلیت بسیار کوچکی گرفتار باشند که آنهم را میشود برطرف کرد.