نمیدانم میدانی
از بی سامانی، بی یاری، بی رویائی، تنهائی
دیپرست شدم
شدم روانی
گریه کردم
افتادم در سایهء سیاهی
هر روز رفتم به یک رستورانِ ایرانی
تا تونستم خوردم نون پنیر سبزی
بورانی
سالاد شیرازی
قرمه سبزی
کباب سلطانی (به به چه کبابی)
بستنی اکبر مشتی
حالا
بی سامانی، بی یاری، بی رویائی، تنهائی
اُن تاپ آو دت
آی گات تو فت
نمیدانم
میدانی
(با عرض معضذرت از جناب آقای اورنگ گلیخوانی، و غلتهای املائی)