چرا جایزهایی نظیر نوبل به قهرمانان کشتار دزدی و فساد نمیدهند؟
ما بسیاری از فضایل منفی هم داریم که قهرمانان آن خوشبختانه و یا متاسفانه جایزه ای دریافت نمیکنند. مثل بی انصافی و شرارت و بدجنسی و آدمکشی. خود خواهی و تمامیت طلبی؟ البته کسانی که این فضایل منفی اخلاقی را دارند خود بخود مقامهای مهمی را تصاحب میکنند و با زور چپان کردن فکر و راه خود و یا برای دزدی هیزی و غارت مسلط به مردم میشوند. اینان شاید احتیاجی به یک جایزه هم ندارند چون کار خودشان را قبول دارند و محتاج نیستند که دیگران کارشان را تایید کنند.
مثلا اگر جایزه ای برای ابلهی و آدمکشی و نسل براندازی و استفاده از سلاحهای شمیایی می بود میبایست به صدام حسین بقول مرحوم مستطاب امام رااحلمان صدام حسین کافر به او داده میشد. و یا اگر جایزه ای برای دیوانگی کامل و جنون وحشیانه و قتل وغارت کشتار میبود بایست به حضرت آقای ولی عصر آلمانهای نازی به جناب مستطاب آدولف هیتلر داده میشد. ولی نه بیچاره آقای صدام حسین کافر جایزه ای گرفت و نه آقای هیتلر جایزه ای دریافت کرد. خوب اگر برای گرفتن جایزه نبود پس اینان چرا اینکار ها را کردند. لابد فکر میکردند که کاری خوب و درخور جایزه دارند انجام میدهند؟ نمیدانم اینان میدانند که کارشان بداست و باز هم انجام میدهند و یا اینکه شعور این را هم ندارند که بدانند کارشان مورد تایید نیست و هیچ جایزه ای دریافت نخواهند کرد جز لعنت و نفرت و فحش و ناسزا. پس چرا به آزار مردم بینو میپردازند. کسانیکه مردم را آزاد میدهند و آزادی های آنان را میستانند و با کلام و سخن و مهربانی با آنان طرف نمیشوند. چه فکر میکنند؟ بهانه هیتلر بارکشتار یهودیان آلمانی چه بود؟ آیا فکر میکرد دارد کاری درست وخوب و قابل جایزه گرفتن انجام میدهد؟ آیا این قدرت فکری را نداشت که عملش زشت و غیر انسانی است. میلیونها انسان را کشتن… آیا شعور یک پشه هم اینرا قبول دارد؟ البته آقای رییس جمهور مردمی و خاکی ما قبول ندارد که ایشان شش میلیون انسان یهودی را کشته و و پنجاه میلیون دیگر را هم بعد یا همزمان مثلا شهید کرده اند.
یعنی جمعیتی حدود ایران را آقای هیتلر میکشد و لابد فکر میکند که کاری خوب هم انجام داده و مستحق گرفتن جایزه هم میباشد. تازه اگر جلوگیری نمیشد ایشان میخواستند خیلی بیشتر از اینها آدمکشی کنند. و لابد اگر در سر قدرت هم بودند برای خودشان جایزه ای هم درست میکردند. ولی چون منکوب شد و شکست خورد جایزه اش هم مالیده شد.
دختران و زنان بایست تاوان زیبایی های خود را بدهند یا آنان را به مواد مخدر آلوده میکنندو یا آنان را برده جنسی میکنند و یا آنان را وادار مینمایند از ورزش و آزادی خود صرف نظر نمایند و در کسیه های نایلونی و یا پارچه ای محفوظ باشند تا چشمان بی عفت و بی غیرت مردان آنان را نخورد؟ آیا یک زن بتنهایی میتواند مثلا فاحشه بشود؟ اگر یک مرد فاحشه ساز او را دنبال نکند و او را به این راه نکشاند آیا خودش به تنهایی میتواند بدکاره بشود؟ زنان هم اگر فنون جنگی را آموزش ببینند براحتی میتوانند از خود و از بدنشان دفاع کنند ولی عوض آن بایست در چاقچور ها خود را قایم کنند تا به دست یک نااهل نیفتند.
این مردان هستند که به زنان تجاوز میکنند ولی متاسفانه تنها زنان بیشتر مواقع بایست تاوان خیانت مردان و تجاوز آنان را پس بدهند. آیا تا بحال زنی توانسته است به مردی تجاوز به زور کند و مثلا اورا فاحشه بسازد؟
متاسفانه بی انصافی اجتماع و بی عدالتی بیشتر وقت ها قربانی را تنبیه میکند. شاید زورش به ظالم ها نمیرسد پس اقلا قربانی بینوا را تنبیه بایست کردن. مثلا همین کسانی که مواد مخدر وارد میکنند سران آنان همیشه در رفاه و ناز و نعمت زندگی میکنند و تنها قرباینان و خرده فروشان و پادو ها تنبیه میشوند. یا نمیشود مردان و پسران را طوری تربیت کرد که به زنان ودختران ومادران دیگران مثل دختران و خواهران و مادران خود و بهمان نظر نگاه کنند آیا انجام این کار شق قمر است؟ یا همانطور که بیک کبوتر زیبا و یا تاووس زیبا و یا یک گل زیبا نگاه میکنند به این مخلوق و شاهکار آفرینش هم نگاه کنند؟
شاید جدا سازی دختر و پسر از بچگی کاری اشتباه باشد و این دو با هم مانوس و دوست نمیشوند و شاید همیشه در پی آزار هم باشند. اگر آندو از کودکی با هم مانوس و بزرگ شوند شاید بهتر بتوانند با هم دوست و هم صحبت گردند و مشگلاتی کمتری داشته باشند. مدرن سازی مسجد ها و آوردن مردم و همه مردم به آن شاید یکی دیگر از راههایی باشد که بتوان اعتماد پسر و دختر را بهم جلب کرد. اخلاق و خوبی با زورچپان سازی بدست نخواهد آمد.
خسرو دیروز به دیدن من آمد و ماجری زندگی اش را گفت. شاید اکنون دوستان نادیده ای باز بمن ایراد بگیرند که چرا مرتب از مشگلات مردم مینویسم. خوب مشگلات است که بایست حل شود آرامش و موفقیت و رفاه که مشگلی نیست که در باره آن بتوان بحث کرد. بهر حال خسرو نالان بود که به علت دو دینه بودن خانواده اش نتوانسته بود که یک ازدواج معمولی داشته باشد. مادرش مسلمان دو آتشه و پدرش هم یک بهایی خوب بوده است. نمیدانم که چرا این دو با این همه اختلاف مذهبی با هم عروسی کرده بودند. بهر حال علاوه بر مشگلات دولتی و مذهبی قانونی و آزار اقلیت ها توسط مردم عامی. یک مشگل دیگر هم سر راه من بود. بهایی ها به مناسبت مسلمان بودن مادرم از ازدواج با من طفره میرفتند و کنار میکشیدند. و مسلمانها هم به خاطر بهایی بودن پدرم با من ازدواج نمیکردند. این بود که خیلی از شانس ها را من از دست دادم و خیلی ها با من سر همین موضوع مذهب ازدواج نکردند. پدرم پزشک و مادرم هم پرستار لیسانسیه بود. من نمیتوانستم با یک دختر در این حدود ازدواج کنم. خودم هم فوق لیسانس مهندسی داشتم. با زیاد شده سن و امتناع دختران بهایی و مسلمان با ازدواج مجبور شدم که از طبقاب بسیار پایین همسری بگیرم. البته سعی کردم که با دختران یهودی و مسیحی و یا زردشتی هم مراوده داشته باشم ولی متاسفانه کار بجایی نکشید.
مادر همسرم شش کلاسه سواد داشت و پدرش هم در همین حدود. البته موقع ازدواج بمن گفتند که هر دو دیپلمه دبیرستان هستند. همسرم هم دانشجو بود و نتوانسته بود درسش را تمام کند. از همان اول زندگی من هرچه میگفتم براحتی و با بی ادبی میگفتند که من دروغ میگویم و وقتی مجبور میشدم با ارایه دلیل و مدرک و نشان دادن کتاب و فرهنگ ثابت کنم که درست میگفته ام تازه ناراحت میشدند. متاسفانه این بی ادبی و بی احترامی والدین همسرم بمن روی بچه ها هم اثر گذاشت و آنان هم حرفهای مرا جدی نمیگرفتند. وکار بجایی رسید که پسرم هم درست حرف پدر بزرگش را میزد و عملا میگفت که من دروغ میگویم و اشتباه میکنم. پدر بزرگ به بهانه اینکه بزرگتر است وتجربیات زیادی دارد همیشه اینطور میخواست نشان دهد که درکش از زندگی و سیاست و اقتصاد وشناخت مردم خیلی بیشتر و بهتر از من است. البته تا مادامیکه من نمیدانستم که وی دیپلمه نیست خیلی تعجب میکردم که چطور یک نفر دیپلمه دبیرستان این قدر پرت و پلا میگوید. بعد ها که باجناغ وی بمن گوشی داد که وی تنها شش کلاس سواد رسمی دارد تازه متوجه شدم که خوب او نمیتواند که درک بهتری داشته باشد ولی او همچنان پافشاری میکرد به سبب اینکه سن او بیشتر است خیلی بهتر و بیشتر درک میکند؟ و خودش را چیزی نظیر دکتر میدید. به قول معروف نخوانده ملا شده بود.
این موضوع آنقدر روی بچه ها اثر گذاشت که آنان هم فکر میکردند پدر بزرگشان خیلی فهمیده است. متاسفانه بعد از آمدن به آمریکا همسر من که از نظر فکری خیلی با من فاصله داشت و چندین ماه هم بین ما جدایی افتاده بود با یک پزشک ایرانی دوست میشود و طرف به او خیلی راه میدهد و از او تعریف میکند که چه هیکل زیبایی دارد چه چهره قشنگی داری و خیلی خوشگل هستی و هیچ فکر نمیکند که او مادر چهار بچه است و شوهر دارد. همسر من که از تملق گویی های وی خر کیف شده بود فکر کرد که اگر از من تلاق بگیرد مرد پزشگ او را به عقد خودش در خواهد آورد. که این کار نشد. ولی در عوض بچه های مرا از من دور کرد. پسرم که متاسفانه از کودکی خیلی شکمو و پر خور بود و من اورا پرهیز شدید میدادم ناگهان به آزادی خورد و خوراک افتاد و دیگر هرچه و هر چقدر که میخواست میخورد. هنگامیکه با هم بودیم او یک روز یک کیلو نوتلا را به تنهای خورد و یک روز دیگر یک شیشه عسل یک کیلویی را خورد. البته آن وقت به او میگفتم که پرویز جان این خوراکی بیش از حد برای توچاقی خطرناک میاورد و به قلب و جسم تو صدمه میزند. یادت هست که یک دوست ما که خیلی میخورد و یک میلیارد بود و حتی هر شب چند تا نان خامه ای میخورد در زیر سن پنجاه سالگی از شدت چاقی مرد.
حالا سعی کن کم بخوری و خودت را خوب کنترل کنی. تا مادامیکه با هم بودیم به زور و فشار و با نصیحت او را قانع میکردم ولی از وقتی مادرش از من جدا شد. نه گذاشت که آنان پهلوی من بیایند و نه با من مراوده ای داشت عملا بچه ها را از من جدا کرد. گفتم خسرو جان من پرویز را میبنم و از قول تو از او خواهش میکنم که مواظب خودش باشد. گفت امیر بیچاره نمیتواند به درستی راه برود. این قدر سنگین شده است که قدرت راه رفتن را ندارد. امیدوارم که به زودی مجبور نشود روی صندلی چرخ دار بنشیند. متاسفانه پدر برزگشان با خورد کردن احترام و ابهت من بعنوان پدر مرا در حدود یک برادر کوچکتر برای پسرم پایین آورد و این پایین آوردن اولین زیانش را به همان پسرم زد. او حرفهای مرا کم ارزش میدانست و هرچه من میگفتم عکس آنرا عمل میکرد و بخودش ضرر میزد. و با من مثل یک رقیب رفتار میکرد. همانطوریکه پدر برزگش بامن مثل یک رقیب رفتار میکرد. متاسفانه این دوستی خاله خرسه پدر بزرگ و مادر بزرگ به بچه های من صدمه زد. آنها دوستی و مهر کودکی را کنار گذاشتند و به مناسبت کم فرهنگی و بی فرهنگی که از طرف پدر بزرگ و مادر بزرگ به آنان آموزش داده شده بود مرا کنار گذاشتند. و اولین ضرر نمایان آن گندگی بیش از حد پسر من و چاقی مریضی واری اوست. که دشمن دانا به از نادان دوست دشمن دانا بلندت میکند بر زمین میزندت نادان دوست. حالا که پدر بزرگ مرا باصطلاح خودشان کنار گود گذاشته است لابد از چاقی بیش از حد پسرم راضی است. زیرا فکر میکند که بدینوسیله مرا ناراحت خواهد کرد.
گفتم خسرو جان این بشر ابله هست و خودش را عقل کل میداند. و فکر میکند که همه چیز میداند نشنیده ای که به آنجا رسد دانش من که بدانم هنوز که نادانم. متاسفانه بشر یاد نگرفته است که با هم مهربان خوب باشد و با هم همکاری و همیاری کند. قوه ابلهانه تمامیت خواهی و خود برتر بینی باعث سقوط این بشر است.
ببین اگر تمامی دانشمندان غیر دینی و دینی و تمامی فلاسفه و دانش پژوهان واقعا دور هم جمع شوند و بخواهند با هم همکاری کنند. آیا همه آنان میتوانند در عظمت بزرگی و کوچکی این عالم دلیلی روشن بیاورند. ببین یک پشه و یا یک مگس که آنقدر بی ارزش است ولی در وجود او دستگاه تولید مثل دستگاه تنفسی دستگاه گوارشی و دستگاه گردش خون و قلب و … هست. و اینها درس مثل یک کامپیوتر ساخت دست بشر کار میکنند و انرژی میگیرند وادامه حیات میدهند. از آن کوچکتر ذره و یا اتم است که اگر درون آنرا بشکافی آفتابی درونش بینی. در بزرگی هم که اگر ما میلیون ها سال نوری با سرعت نور حرکت کنیم باز به انتهای نخواهیم رسید. پس هیچ کس هیچ نمیداند. و چون نمیدانند ره افسانه زدند. ما هم درست در برابر این دنیا مثل همان کبوتری هستیم که از تلویزیون رادیو و موبایل های ما اطلاعی ندارد. مغز و عقل ما محدود است. منتهی خود خواهی ها و تمامیت طلبی ها انسانهایی را دیکتاتور میکند که تا دیگران را به بند بکشند. و همیشه خود همان دیکتاتور هم قربانی ظلم خودش میشود.
ایکاش ما یاد میگرفتیم که با همیاری وهمکاری و احترام بهمه زندگی را برای هم شیرین بسازیم نه با خودخواهی های خود و تمامیت طلبی ها زندگی را بخود و دیگران تلخ کنیم. خسرو گفت ایکاش امیر اینکار میشد.
بعد دیدم که چقدر مشگلات ما شبیه بهم است اگر مشگل یکی را حل کنیم همان نسخه برای حل هزاران مشگل دیگران میتواند مورد استفاده قرار بگیرد. ایکاش همه ما بخصوص رهبران ما عاقل و فهمیده میشدند و از تاریخ درس میگرفتند و با استادان صالح دلسوز مشورت میکردند. و در عوض جاه مال و مقام و ثروت های نجومی بفکر مردم و آسایش و رفاه آنان و دانش و فرهنگ بودند. نه در فکر دزدی هیزی وغارت و تمامیت طلبی و کشت و کشتار. آلهی آمین یا رب عالمین. خدایا از دیو دد ملولم و انسانم آرزوست و به تو که هستی تو در فکر من جای نمیتواند بگیرد پناه میبرم.