یکی بود یکی نبود و به خاطر همین یه جریانی جلو چشم همه یه جائی توی همین دنیا در حال ادامه بود , جریانی که ارتکاب به خراب کاری واسش معمولی بود و اطلاع داشتن درست و حسابی هم به صورت سنتی توش حرام شده بود . حالا بگذریم که فریب کاری و لاپوش کاری کردن اثار جنایت واسش عادی شده بود , و از بد قضا از یه چند وقت پیش اتفاقی قرعه ائی به خاطر همین به نامه یه چیزی به اسم ولایت فقیه افتاده بود , و ولایتش هم قانونی بود ولی دیگه از او مطالبی بود که طبق علاقهً هیچ کسی اتفاق نیفتاده بود ؛ ولی زورکی بود , وبه خاطر همین یه جوری عادی یه شیشپر تیز دستش گرفته بود, و هر توله سگی که میو میوئی میکرد زخمی کرده بود , و جالب اینه که تلنگر هم به خاطر همین دردش گرفته بود ؛ چون خیلی چیزائی بود که هیچ جا نبود ولی اونجا خیلی معمولی بود . یکیش عادت ندشتن به عدالت خوشحلی بود یا یکی دیگش هم شاید جر و دعوای سی ساله ائی که اتفاقاً با دست بوسی به یه مقام دینی شروع شده بود , و البته مقامش هم اونقدر مقدس بود که زور داشت همیشه یادمون بده از قدیم چی چی نجس شده بود , یا بگه چه کسی به حق پنج تن ذلیل شده بود , چون حفظ هر باستانی بجز داستانه خوده حضرت حروم شده بود.ولی هنوز یه چیزائی اونجا بود که هیچ جای دیگه نبود , مثلاً اظهارعلاقه به یه عقیدهً دیگه هم به یه شکلی بقیه جاها معمولی شده بود, و حق داشتن یه نوع دونستنی دیگه به شکل اضطراری واسه کسی ممنوع نشده بود , یا به قول محسن تایپ روحی واسه ممنوع کردن شاشیدن ته آب یه چیزه واقعی بود , ولی حروم کردنش به دستور هیچ کسی نبود و به خاطر فهمیدنش یارو از همون اول چیزی هم بیشتر از بقیه ندونسته بود , یا هرکی راس راسی جنایت کرده بود توی گوشهً زندان یه جائی کز کرده بود , و کسی هم که فقط حقش رو خواسته بود زیر شکنجه توی یه دخمه ائی کشته نشده بود .ولی یه چیزائی اونجا فتو فرآون بود که هیچ جای دیگه اینجور نبود , مثلاً خراب کردن در و دیوار چند هزار ساله توی مرامش بی تربیتی به بشر حاضر نبود , یا برداشتن کتاب تاریخ از درس بچهً شیش ساله واسه رایج کردن اطاعت محض جزو هیچ کدوم از قوانینش نبود ؛ و داشتن رفتار چند هزار ساله هم واسه زور گفتن اصلاً یه چیزه جالبی نبود , یا تفکر زندگی کردن در اعماق مرگ فقط اونجا مختص به اجنه نبود .ولی یه اتفاقاتی جای دیگه افتاده بود که اونجاها هنوز خبری از این چیزا نبود؛ مثلاً تفاوت طرز گفتار داروین با یه آدمی صد سال قدیمیتر از خودش چند وقتی بود که شناخته شده بود , و جنک و دعوا واسه فهمیدن زورکی هم از همون چند وقت پیش تا حالا تموم شده بود , و حتی درخت و ماهی هم حقوقشون واسه زندگی کردن محترم شناخته شده بود , چه برسه به تنبیه کردن کسی با قلوه سنگ به قصد قتل به جرم محتاج بودن به نونه شب که یه چیزه زننده شده بود.ولی یه چیزائی هم بود که همه جا بود و بودنش هم اونجا اتفاقی نبود؛ مثلاً همه جا کشته شدن یه آدمی با گلوله وسط خیابون به اسم شهید شدن شناخته شده بود , وشیوع بیشترش توی یه محوطه واسه شروع یه تکامل الله وکیلی به حقیقیی تبدیل شده بود , و از طرفی نشستن روی سرنیزه هم یه کاره احمقانه ائی تصور شده بود, و با همهً این حرفا نزدیک شدن به گربه ائی که از دست صاحب خونه توی کَنجی گیر افتاده بود از قبل با گنَی لازم شناخته شده بود , یا برداشتن یه نفر آدم خلاف کار از تخت حقیقت واسه همه یه کاره واجبی شناخته شده بود. حالا دیگه دونستن اینی که کی به کی بود چی به چی بود کاره همون آدمی نبود که با رفیقش حرف زده بود