تمامی نامها این داستان عوض شده است تا به کسی برخورد نکند. حتی مکانها هم با نام دیگری بکار رفته اند تا حالت خصوصی نداشته باشند. در ضمن مسلم است که همه دختران ژاپنی یک نوع روش ندارند و همه پسران چینی هم یک فرم نیستند. در هر جا بد وخوب با هم هستند. فرزین میگفت که در کلاس زبان انگلیسی با سه دختر ژاپنی آشنا شده است که نامهای آنان میهو کو هیکارو و ایریکو بودند. میهوکو دختری با نمک و شیطان و بسیار ظریف اندام بود هیکارو هم یک دختر معمولی کوتاه قد بود ولی اریکو از آن دو نفر کمی بلند تربود. و به نظر باهوشتر هم به نظر میرسید. آنها یک دوست دیگر هم داشتند که نامش مامکی بود.
این دختران سرزمین آفتاب درخشان با من خیلی زود صمیمی شدند و باصطلاح دوست نزدیک گردیدند. بطوریکه مشگلات و اتفاقات زندگی خودشان را برای من تعریف میکردند واز من که مثلا انگلیسی بیشتری میدانستم و دستور زبان بهتری یاد داشتم کمک درسی میگرفتند. کم کم دوستانه ما عمیق تر شد و مامکی در نزدیکی خانه ما یک اتاق اجاره کرد. و از من خواهش کرد که موقع رفتن به دانشکده او را هم باخودم ببرم و بیاورم. قبلا او با اسکیت به کلاسها میرفت و بعد از مدتی دوچرخه ای خرید و حالا هم که در نزدیکی خانه ما بود از من تمنا داشت که او را به کلاسها برسانم. وی میگفت که اگر خوب انگلیسی یاد بگیرد در ژاپن به او کارهای خوب خواهند داد. هر آخر هفته این چهار دختر ژاپنی دور هم جمع میشدند و من و یک دانشجوی فرانسوی دیگر را هم دعوت میکردند زیرا ما هر دو ماشین داشتیم و به آنان برای خرید و گشت و گذار کمک میکردیم.
جمع شش نفری ما هر هفته تشکیل میشد و با هم راجع به کارهای درسی و دیگر مطالب صحبت میکردیم. میشل دانشجوی فرانسوی هم زبان انگلیسی را خوب میدانست و کمک خوبی برای دختران ژاپنی بود. میشل که به هیکارو علاقه مند شده بود سعی میکرد که با نزدیکی بیشتر و دعوتهای زیادتر او را بخود علاقه مند سازد ولی مثل اینکه هیکارو تنها میخواست از این علاقه استفاده کند و هیچ نظر جدی به میشل نداشت. ولی میشل امید ها خود را از دست نداده بود و سعی میکرد که دل مجبوب ژاپنی را بدست آورد. میشل جوان پاک وخوب بود و اهل کثافتکاریها نبود که مثلا تنها بخواهد هیکارو را بعنوان عروسک جنسی داشته باشد بلکه میخواست با او رابطه دوستی و صمیمی داشته باشد و با او مثلا ازدواج نماید. هیکارو به میشل نه نگفته بود ولی آری هم پاسخ نداده بود این بود که میشل در برزخ بین بیم و امید زندگی میکرد.
یک روز اریکو با حالتی پریشان بخانه ما آمد و گفت که دوست پسر چینی او او را مرتب آزار میدهد و بعد از مقاربت او را بباد کتک میگیرد که چرا قبلا با پسر ها و مردهایی دیگر هم مقاربت کرده ای و محکم به آلت زنانگی او با مشت و لگد میکوبد. بطوریکه یک بار مجبور شده است به بیمارستان برود. وی با دوست پسر خود زندگی نمیکرد و فقط برای دیدار به منزل او میرفته است. آنها با هم مدتها خوب ومهربان بودند که ناگاه پسر چینی که دانشجوی فوق لیسانس هم بوده دچار توهم میشود و میگوید که او در مافیا خدمت میکند و میتواند براحتی انسان ها و بچه ها رابکشد و یا سر به نیست کند. و بطور وحشیانه بعد از عشقبازیهایش با اریکو دختر بیچاره را به زیر باد کتک میگیرد و مرتب به ناز او با مشت و لگد میکوبیده که چرا با مردان دیگری هم قبلا رابطه جنسی داشته است.
اریکو که برای وی از عشقبازیهای قبل خود گفته بوده اکنون بایست تاوان آن عشق بازیها را بدهد. وی پسر چینی را بسیار حسود و بی اختیار کرده بود. اریکو بمن گفت که میترسد که به آپارتمانش باز گردد زیرا ممکن است که پسر چینی دیوانه او را بکشد. آنها مدتها با هم دوست بودند و بهم خیلی علاقه مند شده بودندو میخواستند با هم ازدواج هم بکنند. حتی اریکو نام فامیل پسر چینی را که خان بود به نام فامیل خود اضافه کرده بود. پسر چینی به اریکو از لحاظ درسی خیلی کمک هم کرده بود ولی حالا جریان عوض شده بود و وی مرتب از اریکو بهانه میگرفته است که چرا قبلا با مردان دیگری رابطه زنا شویی داشته است. و مرتب وی را به زیر ضربات مشت و لگد خود میگرفته است. بطوریکه اریکو عاشقی را فراموش میکند و از وی با وحشت میخواهد بگریزد. و مثلا بمن پناه آورده بود تا او راحمایت کنم.
من به اریکو گفتم که میتواند فعلا در خانه ما بماند تا من با پسر چینی صحبت کنم. اریکو بعد از این بعلت ترس و وحشت زیاد به پلیس هم مراجعه میکند و آنان پسر چینی را تهدید میکنند که دست از سر اریکو بردارد و برود و کار به دادگاه هم میکشد و دادگاه هم به پسرک اخطار میدهد که حق ندارد به اریکو نزدیک شود. ولی اریکو میگوید وقتی او نزدیک شود و مرا بکشد خوب آمدن پلیس بچه درد من میخورد؟ تا پلیس بیاید که او وقت کافی دارد که مرا سر به نیست کند. من بالاخره یک روز پسرک را گیر آوردم با من خیلی با ادب رفتار کرد و التماس میکرد که هر طور هست اریکو را راضی کنم که به نزد او برگردد. میگفت که اشتباه کرده است و میخواهد بدی هایش را جبران کند. او اریکو را خیلی دوست دارد. من با اریکو هم صحبت کردم ولی او که خاطره کتکهایی که خورده بود و مجبور شده بود به بیمارستان برود نمیتوانست فراموش کند. در ضمن پسرک به نوعی خود را یک فرد مافیایی میخواند حالا من نمیدانم در رویا عضو مافیا شده بود و یا واقعا به آن گروه وابسته بود. اریکو میگفت که مرز بین راست و دروغ رویا وحقیقت در او از بین رفته است او فکر میکند که رویاهایش واقعی هستند.
اریکو که برای خاطر حمایت به من نزدیکتر شده بود میخواست که در تحت حمایت من قرار بگیرد و چیزی مثل یک برادر حامی برایش باشم.من هم از اینکه میدیدم میتوانم یک دختر بی کس خارجی را در برابر یک عاشق دیوانه و کتک زن حمایت کنم اینکارو این وظیفه را قبول کرده بودم.بهرحال من به پسرک گفتم ببین اریکو تو را دیگر نمیخواهد و از تو وحشت دارد و خاطرات بدی برایش بجا گذارده ای. هنوز میگوید که آلت زنانگی اش از شدت حمله های تو درد میکند و مجروج است چطور توقع داری نزد تو برگردد. برو و یک دختر دیگر شکار کن اریکو را ول کن. با سو ظن به من نگریست و گفت پس شما میخواهید اریکو را برای معشوقه گی خود بردارید. و با او رابطه برقرار کنید. گفتم فعلا که اریکو زخمی و ناراحت است او اول بایست خوب معالجه شود بعد خودش میتواند تصمیم بگیرد که چه کند. ولی پسرک خیلی پررو بود و ول کن معامله نبود. او مرتب اریکو را دنبال میکرد و مثلا او را ترسانده بود که میخواهد اورا بکشد.
و اریکو هم این مطلب را باور داشت. این بود که از ترس به تنهایی از آپارتمانش بیرون نمیامد. میشل هم که یک جوان مذهبی بود فکر میکرد که وظیفه دارد اریکو را حمایت کند و این بود که بیشتر وقت با ماشین خود به آپارتمان اریکو میرفت و او را به جاهایی که وی میخواست میبرد. ولی اریکو همچنان در وحشت پسرک چینی بسر میبرد. من هم اغلب به کمک اریکو میرفتم و پسرک را میدیدم که دارد زاغ سیاه اریکو را چوب میزند. و همیشه در پی دخترک ژاپنی است مثل اینکه از وی طلبکار است. و به هیچ عنوانی ول کن معامله نیست. میشل و من مرتب به اریکو سر میزدیم که احساس تنهایی و وحشت نکند. اریکو از من خواست که در خانه خودمان برایش یک اتاق بگیرم تا از معشوق غدار قدیم فاصله بیشتری بگیرد. من هم با مسولان صحبت کردم و اتاق نزدیک من را به او کرایه دادند.
حالا اریکو و من و میشل خیلی نزدیکتر بهم شده بودیم. اریکو خیلی مهربان بود به خانه ما سروضعی خوب داده بود. اغلب غذا میپخت و تمیز میکرد. شبها به اتاق من میآمد و باهم فیلمهای درسی تماشا میکردیم. کم کم خودش را بمن میچسبانیدو دستهای من را در دست های گرمش میگرفت. رفته رفته بمن نزدیک تر شد و سر وگردن مرا میبوسید و مرا در آغوش خودش میگرفت. و روی رانهای من مینشست و مرا میبوسید. من هم فکر کردم که وی بمن علاقه مند شده و میخواهد با من جدی باشد. من هم شروع به نوازش و بوسیدن او کردم. کم کم احساس گرم عشقی سراسر وجود من را هم فرا گرفت و به اریکو گفتم که دوستش دارم. ناگهان مثل جرقه از بغل من بیرون پرید مثل اینکه این جمله دوستت دارم برایش خیلی ناگوار بود و شاید خاطره های پسر چینی را زنده میکرد.
گفت من تو را مثل برادر میبوسیدم و دوست داشتم. بیا من را به یک رستوران که میشل در آنجاکار میکند ببر تا اورا ببینم. من که از نحوه برخورد او یکه خورده بودم گفتم باشد و او را به پهلوی میشل بردم. میشل ما را دعوت کرد که شام را با هم بخوریم و بعد بخانه برگردیم. من نمیدانم که در فکر اریکو چه میگذشت خیلی شل کن سفت کن در میآورد یک روز یک دوست صمیمی بود و یک روز فاصله میگرفت و دوباره نزدیک میشد. من هم که فکر میکردم که او واقعا مرا مثل یک برادر دوست دارد همین حد را نگه داشتم. اکنون من نمیدانم که آیا من میبایست بیشتر جلو میرفتم یا نه ولی میشل بمن گفت که این دختران ژاپنی خیلی سکس پرست هستند و به آلت کنده و دراز بیشتر اهمیت میدهند تا به عشق وعاشقی و دوست داشتن. آنان خیلی سطحی هستند ومیخواهند فقط سکس داشته باشند و خوش باشند.
و برای همین من هم فاصله خود را با اریکو که فکر میکردم بمن علاقه مند شده است زیاد تر کردم. اریکو کم کم میشل را که آنهمه به او خدمت و کمک کرده بود کنارزد و بعد هم بعد از گرفتن فوق لیسانس خود حتی مارا دعوت به جشن تحصیلی خودنکرد. با آنکه میگفت که مرا مثل یک برادر دوست دارد و من و میشل همیشه هر کاری که میخواست برایش انجام میدادیم بدون خدا حافظی ما را ترک کرد و به جزیره خود او کیناوا رفت. بیچاره میشل که این قدر اریکو را دوست داشت. و شاید او با همه بازی میکرد تا کارش بگذرد وخرش از پل رد شود.