برخلاف نظر عده ای که فکر می کنند «حکومت اسلامی هر عيبی دارد اما مستقل است»، اين روزها، تنها با نگاهی گذرا به نوشته های دوران انقلاب مشروطيت و شرحی که آن ها از استقلال در برابر استعمار می دهند، و مقايسه آن با وضعيت کنونی ايران، به راحتی می توان دريافت که ايران، دوباره و همچنان، گرفتار استعمار، با معنای کلاسيک آن، است و حاکمان نشسته بر صندلی های قدرت در ايران همانگونه که شاهان قاجار سرسپرده و تسليم دست بسته ی قدرت های روسيه و انگليس بودند اکنون نيز تسليم قدرت روس و (حالا به جای انگليس بگيريم) اتحاديه اروپا هستند.
شيوه ی برخورد کنونی اين استعمارگران با ايران نيز (البته با توجه به تفاوت زمانی و فضای بين المللی ناشی از حضور اعلاميه حقوق بشر گرفته تا قدرت های فاش کننده و بازدارنده ی رسانه ها) چندان تفاوتی با شيوه های آن دوران ندارد. همان گونه که در آنزمان در فقر، بدبختی، و ناآگاهی نگاهداشتن مردم و تحميل فرامين دست و پا گير مذهبی و توسعه خرافات در جامعه ی ما برايشان مطلوب ترين شرايط چپاول را فراهم می کرد اکنون نيز چنان می انديشند و چنان عمل می کنند. و همان گونه که شاهان قاجار برای هر حرکت و تصميمی بايد از استعمارگران تقاصا می کردند تا راه و چاه را نشانشان دهند اکنون نيز حاکمان ايران کاملا و سفت و سخت گوش به فرمان آن ها هستند. و جالب است که می بينيم، همان گونه که در آن هنگام روسيه در دست اندازی بر منابع و ثروت های مردم ما چهره ی گستاخ تر، بی رحم تر و عريان تری داشت و کمترين اهميتی به نظر مردم دنيا نمی داد اما انگليسی ها ژست متمدن داشتند و اعمال خودشان را در ظاهر و در پوشش مذاکره بر ما تحميل می کردند، اکنون نيز روسيه فاتحه ای برای نظر کسی نمی خواند و کشورهای اروپايی سعی دارند چهره ی قانونی و متمدنانه ای به اعمال خود بدهد.
به اين نکته اضافه کنم اين واقعيت تلخ را که، در طول تاريخ استعمار، هميشه بدترين شکل آن که استعمار پنهان خوانده می شود نصيب ما شده است؛ چرا که استعمارگر آشکار دشمنی است که به زبان ما سخن نمی گويد، با فرهنگ ما آشنا نيست، و مردم به راحتی درک اش می کنند و عاقبت هم روزی آن را از خانه و ملک خود بيرون می کنند. مثل هندوستان، و مثل خيلی از کشورهای آفريقايی. اما استعمار پنهان دشمنی است نامريی که در خانه ی ما پنهان است و ما او را نمی بينيم، يا دشمنی است که ماسک حاکمان بومی را بر صورت دارد و با دست آن ها به چپاول سرزمين مان مشغول است.
البته همين استعمار پنهان هم دارای دو گونه بوده است؛ يکی آن دسته از استعمارگرانی اند که منافع شان را در اين می ديده اند و می بييند که مردم را در رفاهی نسبی نگاه دارند تا کاری به کار آن ها نداشته باشند، و يکی هم آن دسته ی ديگری که ما دچار آن بوده ايم و هستيم، بنياد گرفته بر اين سخن پتر کبير که گفته است:« مردم ايران بايد چنان در فقر و فلاکت دست و پا بزنند که هر بلايی سرشان می آيد صدايشان در نيايد».
و همينجا بگويم که، به اعتقاد من، يکی از وظايف مهم جامعه شناسان و متفکران اجتماعی و سياستمداران وطن دوست و انساندوست، به خصوص در اين لحظه های تاريخی سرزمين مان ـ باز کردن و روشن کردن چهره های استعمار در شکل های گوناگون آن برای مردم است؛ همان گونه که در انقلاب مشروطيت نيز بودند کسانی که به چنين مهمی دست زدند هرچند که در آن روزگار، به خاطر نبودن رسانه های عمومی و گسترده ی امروزين، صدايشان کمتر به گوش مردم می رسيد اما به هر حال تا اندازه ای موثر واقع شد.
اما اين مقدمه را آوردم تا به ضرورت توجه به وجه استعمارزدگی حاکميت کنونی ايران اشاره کرده و، به اهميت وجود شعارهايی در مورد آن و نقش اين گونه شعارها و قدرت کارسازی آنها در پيشبرد هدف های آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی مردم تاکيد کرده باشم.
و همين طور نشان دهم که نگرانی های رهبران حکومت اسلامی از شنيدن اين شعارها، اثبات اين واقعيت است که حاکمين موجود در ايران، که بر اراده ی مردمان و بر حاکميت ملی سرزمين خود تکيه نکرده و برای ماندگاری در قدرت به ديگران و بيگانگان تکيه می کنند، حکم خدمتگزارانی را دارند که نه تنها بايد مطيع اوامر ارباب خود باشند بلکه حتی از اين که کسی به اربابانشان ناسزا بگويد نيز آشفته شده و به هراس دچار می شوند. هراس آن ها نيز البته از منطقی چند برخوردار است.
يکی اينکه اربابان ممکن است تصور کنند که اين خدمتگزاران قدرت خود را از دست داده اند و ديگر نمی توانند مردمان را کنترل کرده و، پس، بهتر است آنها را عوض کنند.
دوم اينکه ناسزا گفتن تظاهر کنندگان به «ارباب» موجب می شود که مردمان ديگر هم که خبر از تسلط واقعی اربابی بيگانه بر جان و مال و زندگی خود ندارند متوجه شوند. برخی از نوشته های دوران انقلاب مشروطيت اين نوع هراس حاکمين را به خوبی نشان می دهند. در اين نوشته ها آمده است که در اوج استعمار زدگی شعار «مرگ بر شاه» (که قبلاً خطر زندان و مرگ بهمراه داشت) در مقابل خطرات ناشی از طرح شعار «مرگ بر روسيه» و يا «مرگ بر انگليس» يا نمايندگان آن ها، از اهميت افتاده بود و مزد به گيران ايرانی سفارت های اين دو کشور، همراه با پليس خودی، مردم را در کوجه و خيابان به خاطر اين «جسارت» کتک می زدند و به زندان می انداختند.
و امروز هم ما از شاهدان عينی می شنويم و در تصاوير فيلم های مستند می بينيم که در «روز قدس» کتک زدن مردم از آنجا شروع نشد که شعارها به نفع رهبران اپوزيسيون بود، يا حتی از آنجايی شروع نشد که شعار مرگ بر ديکتاتور را سر دادند. اما آنجا که مردم، در برابر شعار «مرگ بر آمريکا» ی حکومتی ها، شعار «مرگ بر روسيه» را فرياد کردند هجوم خشن به سوی آن ها آغاز شد.
اکنون هم، در آستانه ی روزهای ديگری که برای تظاهرات تعيين شده، شاهد آنيم که در سخنان گردانندگان حکومت اسلامی، يکی پس از ديگری، انتقادی تهديد آميز بگوش می خورد مبنی بر اين که چرا مردم شعار مرگ بر آمريکا را (که در زمان انقلاب شعار اصلی بود ) رها کرده و شعار مرگ بر روسيه را سر داده اند؟ آن ها می دانند که، با همه ی تهديدها و آزار و زندان و شکنجه، احتمال اين که مردم به خيابان بيايند همچنان زياد است و، پس، بهتر است به هر صورت که شده شعارهای آن ها را کنترل کرد؛ شعارهايی که به خصوص در وضعيت کنونی و مساله انرژی هسته ای و احتمال انواع تحريم ها، می تواند برای آن ها جنبه ی حياتی پيدا کند ـ آن هم تحريم هايی که شايد قرار است، مثل هميشه، کشورهايی مثل روسيه و چين و برخی از کشورهای اروپايی جلوی آن را بگيرند.
در دو سه روز اخير، سخنان رهبر حکومت اسلامی از سويی، و سخنان لاريجانی، رييس مجلس اسلامی، از سوی ديگر، در خود نشانه هايی از ترس آن ها از بازگويی اين چنين شعارهايی را دارند. آيت الله خامنه ای در همين مورد می گويد: «من پيغام دادم، گفتم اين را شما داريد شروع می کنيد، اما نمی توانيد تا آخر کنترل کنيد؛ می آيند ديگران سو استفاده می کنند. حالا ديديد که آمدند و سواستفاده کردند. مرگ بر اسرائيل را خط زدند. مرگ بر آمريکا را خط زدند. معنای اين کار چيست؟» و لاريجانی هم ادامه می دهد که: «اين چه معنی دارد که روی شعار مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسرائيل خط می زنيم؟ بهتر است کسانی که تلاش می کنند برخی شعارها را به سمت روسيه و چين ببرند، توجه خودشان را به آمريکا و اسرائيل به عنوان دشمنان شناخته شده ی ملت قرار دهند، چرا که سابقه ی دشمنی آنها در طول تاريخ برای ما روشن است».
و اين «ترس از شعار» را بايد معنا کرد و فهميد.معنا و فلسفه شعار چيست؟
«شعار» سريع ترين و کوتاه ترين وسيله ی پيام رسانی است. ندايی، يا حتی علامتی، است که گروهی از مردمان معترض ـ برای رساندن منظور خود از اعتراض ـ از آن استفاده می کنند. گاه يک خط شعر، يا يک جمله ی موزون جاری بر زبان ها، و گاه حمل نشانه و رنگی که جنبه ی نمادين يافته، چنان نيرو بخش و با قدرت می شود و چنان کاری انجام می دهد که يک ارتش مقتدر هم توانايی انجامش را ندارد.
در کشورهای متمدن معمولاً شعارها را بر پلاکارت هايی می نويسند و در کوچه و خيابان می گردانند؛ چرا که اولاً اکثريت مردمان اين کشورها سواد خواندن دارند و نيازی به فرياد کردن آن شعار نيست، و دوم اينکه شلوغ کردن و فرياد زدن در اين کشورها مردمان را خوش نمی آيد و همگان ترجيج می دهند که حرف حساب، يا اعتراض و انتقاد درست، را در آرامش بشنوند و نه در هياهو و شلوغی.
نوع شعار هم در کشورهای مختلف فرق می کند. مثلاً، شعارهای «مرگ بر فلان» و «زنده باد بهمان»، که هيچ چيز جز خشم گوينده را بيان نمی کنند، در کشور های متمدن بندرت شنيده می شوند و بيشتر خواست ها بر محور برکناری شخص از قدرت، يا فاش کردن اعمال شخصی نشسته در قدرت می گردد. چرا که در اين کشورها، حاکميت با مردم است و حاکمان از طريق صندوق رأی انتخاب می شوند و، در نتيجه، آگاهی دادن به رأی دهندگان اهميت حياتی دارد. اما، در کشورهای ديکتاتوری و به خصوص کشورهايی که رشد آگاهی و دانش مردمان در سطح نازلی قرار دارد، شعارها بيشتر بر محور «مرگ بر» و «زنده باد» تنظيم می شوند و نه بر اساس خواست های معنادار و دموکراتيک.
نکته ی جالب آن است که خود حکومت های ديکتاتوری نيز در چگونگی شکل گيری شعارها دخالت دارند. مثلاً، شما در کشورهای اروپايی و آمريکايی نمی بينيد که ـ حتی در اوج درگيری با کشورهای ديگر ـ يکی از حاکمان يا نمايندگان مجلسين به تبليغ شعارهايی چون «مرگ بر فلان شخص يا کشور» بپردازد و يا مردمان را برای سوزاندن نام و پرچم کشورهای ديگر تهييج کنند. يا آقای پاپ، رهبر مذهبی ميليون ها انسان در دنيا که هر کلامش می تواند آدميان بسياری را در سراسر دنيا برانگيزد، هرگز به پيروانش نمی گويد که شعار «مرگ بر فلان کشور مسلمان» سر دهند و يا بروند و پرچم فلان کشور مسلمان يا يهودی و يا لامذهب را بسوزانند. زمينه ساز اينگونه شعارهای متمدنانه نيز نه تنها قوانين اين کشورها هستند که بر احترام به ملت های ديگر و دولت هاشان (که ظاهراً نماينده مردمان خود هستند) تأکيد می کنند، بلکه مجريان قانون و مخاطبان رهبران سياسی و مذهبی اين جوامع هم، با درکی که از حقوق بشر و احترام به انسان دارند، چنين شعارهايی را برنمی تابند.
بدين ترتيب، نوع شعارهای هر گروه از يکسو می تواند ميزان دانش و پيشرفت افراد آن گروه و طرفدارانشان را نشان دهد و، از سوی ديگر، اهدافی را که در پشت اين شعارها وجود دارد را بروشنی آشکار سازد.
اهميت شعار در روزگار ما
طرح شعارهای اعتراضی مسلماً تاريخی به قدمت اجتماعی شدن انسان دارد و، همپای آشنا شدن انسان با حقوق طبيعی و قانونی خود، به صورت وسيله ای مؤثر در حق خواهی مردمان عمل کرده است. اما، به نظر من، در دوران ما، شعارهايی که برآمده از اعتراض های همگانی هستند از قدرت و کاربردی به مراتب بيش از همه ی تاريخ برخوردارند. يعنی، از آنجا که در زمانه ی ما توسل حکومت ها به سياستی به نام «چارديواری، اختياری» قابل قبول نيست، و حاکمان کشورها ـ از رهبران بزرگترين و قدرتمندترين سرزمين های دنيا گرفته تا گردانندگان کشورهای کوچک و ضعيف ـ ديگر نمی توانند هر کاری دلشان می خواهد بکنند، و خلافکاری هاشان بلافاصله مورد اعتراض مردمان ديگر نقاط دنيا هم قرار می گيرد، هر حکومتی ناچار است که تا آنجا که می تواند دست به انجام کارهايی نزند که مورد خواست و احترام حداقلی از مردم خودش نيست و می تواند صدای اعتراض آنها را بلند کند ـ حتی اگر بتواند صدای دادخواهی آن ها را، با وارد کردن ـ مثلاً ـ اتهام جاسوسی و تخريب، و با کتک و زندان و شکنجه و اعدام برای مدتی ساکت کند.
اين سياست دوگانه ی تظاهر به داشتن محبوبيت در بين مردم و، در عين حال، سرکوب و ساکت کردن آن ها تا جايی می تواند موثر باشد که تعداد دادخواهان کم است. اما وقتی تعداد معترضان آنقدر شد که امکان زدن و کشتن همه ی آن ها در ميان نباشد، ناگزير روند رسوايی آن حکومت آغاز می شود.
در اين ميان، بهترين و موثرترين کار مطرح کردن شعارهايی است که نشان دهند اين مردم حق طلب برای چه به پا خواسته اند. روشنايی اين پيام موجب می شود که حمايت افکار عمومی کشورهای مختلف دنيا (حتی اگر دولت هاشان اهل سازش و زد و بند باشند) جلب شود.
شعارهای موثر
هر کلمه با خود باری عاطفی را حمل می کند؛ باری که در درک اکثر مردمان دنيا تقريبا اثری يکسان دارد. مثلاً، ما در هر کجای دنيا و به هر زبانی از «عشق» سخن بگوييم سخن ما برای هر شنونده ای که روانی سالم دارد با عطری خوش همراه است. به هر زبانی که از آزادی بگوئيم شنوندگان را خوشنود می سازيم ـ مگر آن که شنونده خود کشنده ی آزادی باشد. به هر کسی و به هر زبانی که از «مهر» و «مهربانی» بگوئيم دل شنونده را روشن می کنيم. پس، بهتر آن است که از استقلال بگوييم، از حق، از صلح و آشتی، از زادگاه، از مردمان، از زيبايی و شور و اشتياق؛ و به مدد اين واژهای دلپسند بر جان مخاطب خود تلنگری مثبت بزنيم.
توجه داشته باشيم که کلماتی هم وجود دارند که همواره در شنونده متمدن واکنش عاطفی منفی به وجود می آورند؛ کلماتی همچون قتل، شکنجه، خيانت، دروغ، جنگ، زندان و مرگ ـ که شنيدنشان آدمی را رنجور می کند.
به اين ترتيب، من فکر می کنم شعارهايی که در آنها خواست آزادی و استقلال در مقابل ديکتاتوری و وابستگی خانه دارد، شعارهايی که در مقابل خشونت و انسان ستيزی حاکمان از انسانيت و انساندوستی می گويند، و شعارهايی که در آنها خواستاری کنار گذاشته شدن حاکمان ديکتاتور و نجات و رهايی مردمان مطرح است و، کلاً، شعارهايی که نشاندهنده ی درک حقوق بشر طراحان و گويندگان خود هستند در مردمان امروز دنيا اثرات شگرفی دارند؛ به خصوص اگر که اين شعارها بر پلاکارت ها و به زبان های مختلف نيز نوشته شده باشند.
به هر حال، شعارها و رفتارهای شرکت کنندگان در تظاهرات ويترين نمايش دهنده ی مقدار فرهنگ و تمدنی است که آن ها در جان خود حمل می کنند و به جهانيان نشان می دهند که اگر فردايی رهبران اين تظاهرکنندگان به قدرت رسيدند در راستای چه اهدافی حرکت خواهند کرد: مرگ يا زندگی، بايد يا شايد، عشق يا نفرت، تک رنگی يا رنگارنگی؟
۳۱ اکتبر ۲۰۰۹