پاسخش دادم که آنرا خوانده ام
در شگفتیها من از آن مانده ام
که چنان وارسته مرد بی ریا
که همی بودی به گیتی کیمیا
یکسره از لون دیگر کرده اند
پیروی اندیشۀ خود خوانده اند
سلک اشکم باره گیّ خویش را
تشنگیّ قدرتی بی خویش را
یکسره در چهرۀ او دیده اند
ای بسا راه تباهی رفته اند
با دو چشم کوچک مادی نگر
در گلستانی چنین گشته نظر
بعد از آن با های و هوی گیردار
مرغ عنقا شاید آرد در شکار
دست و فکر کوته رندی بخیل
کی تواند چید خرما از نخیل
فکرت بیمار بیگانه ستا
کی توانستی شدن داروی ما
آن که هرگز می ندیده باغ را
ازکجا داند که آن است دلگشا
او که غیر از خویشتن چیزی ندید
کی از این چالش در آید روسپید
کی توانستی کند کشفی شگرف
آن که راند زورقی بر بحر ژرف
صید مروارید دور از دست اوست
گرچه روزی چند اندر جستجو ست
صید مرارید و اشکار صدف
جستجوی کنه ایجاد وهدف
کار انسان دلآورد قوی ست
در میان مردم ارچه منزویست
این بشر بهر هیاهو آمده
نی برای دیدن رو آمده
آن که دزدد میوه ها را با چراغ
رحم نارد بر گل و بر سرو باغ
جمله در بازار مکاره برد
پردۀ حقی به غازی می درد
من پی افغان و دردی دیگرم
تا که اسرار “ان الحق” بر درم
نه پی کام خود و نه گوهرم
شادکامی می دهم؛ غم می خرم
خرمی می جویم و دل-راستی
نی کژی، نا راستی، نی کاستی
من سخن از راستی خوش می زنم
زین سبب دریوزه گیها می کنم
سیزدهم آبانماه 1388
اتاوا