Admitting and accepting our weaknesses make us more human not less.
زندگی هریک از ما معمای رویش از ناتوانی به ناتوانی است، از ناتوانی یک نوزاد به ناتوانی یک سالخورده. در طول زندگی ما، خستگی، بیماری و تصادفات پیش می آیند. ضعف بخشی از وجود هر یک از ماست. اگر در زمان ناتوانی، دیگران از ما روی برگردانند، ضعف آشیانه سردرگمی و در هم ریختگی می شود. اگر وقتی ناتوان هستیم، دیگران ما را همانگونه که هستیم بپذیرند، به حرف ما گوش بدهند، به ما اهمیت بدهند و هنوز ما را دوست داشته باشند، ضعف آشیانه آرامش و شادی می شود.
بعضی افراد از مشاهده ناتوانی خشمگین می شوند، حتی گریه ناشی از ناتوانی یک نوزاد هم آنها را عصبانی می کند. ضعف و ناتوانی، عصبانیت و سنگدلی را در آنها بیدار می کند. خطر دیگری هم هست که کمتر به نظر می آید: ضعف می تواند افراد را به سمت عشق تصاحب کننده سوق دهد. اما، ناتوانی و ضعف می توانند دلهای ما را به مهربانی و دل سوزی نیز باز گشایند که ما به رویش و بهزیستی افراد ناتوان اهمیت بدهیم.
انکار ضعف بعنوان بخشی از زندگی مانند انکار مرگ است، زیرا ضعف برای ما یاد آور نهایت ناتوانی یعنی مرگ است. خردسالی، بیماری، احتضار و مرگ همه مراحل متفاوت ناتوانیند که چون به نظر ما با زندگی در تضادند، آنها را نفی می کنیم.
اگرما ناتوانی خود و واقعیت مرگ را نفی کنیم، بخواهیم که همیشه قوی و سرپا باشیم، ما بخشی از وجود خود را نفی می کنیم و در توهم و خیالات زندگی می کنیم. انسان بودن یعنی پذیرش خودمان همانگونه که هستیم، ترکیبی از ضعف و قدرت. انسان بودن یعنی پذیرش و دوست داشتن دیگران همانگونه که هستند. انسان بودن یعنی با یکدیگر پیوند داشتن، هر کس با ضعفها و تواناییهایش، چرا که ما به یکدیگر نیاز داریم. ناتوانی، وقتی به رسمیت شناخته شود، پذیرفته شود و ارایه شود، در قلب تعلق و همدلی قرار دارد.
ناتوانی قدرت اسرار آمیزی دارد. فریاد و اعتمادی که از ضعف سرچشمه می گیرند، میتوانند به قلب ما نفوذ کنند. آنکه ضعیفتر است، می تواند قدرت عشق را در آنکه قویتر است بیدار کند. آیا آنانکه قویترند، با عشق پاسخ می دهند چون ناخود آگاه بخشی از خود را در وجود آنکه کم توان تر است می بینند؟ آیا بنوعی می دانند که روزی خواهد آمد که آنان نیز توان خود را از دست خواهند داد و درخواست کمک، بازشناخت و عشق خواهند کرد؟
از “به سوی انسان تر شدن”