وقتیکه یک انسان نیم بعدی مثل آیت 3 تا نقطه مصباح یزدیدی خواب نما میشود که امام زمان در ته چاه بو گندوی جمکران پنهان شده و ابلهانی مثل احمدی نژاد ماجرا را باور کرده و با هم قطارانش دقیقه شماری میکنند تا حضرت از چاه بو گندو به در آمده تا برای آقایان تخم طلا بگذارد، منهم برای کنجکاوی به سر چاه جمکران رفتم و با کمال تعجب هادی خرسندی را هم در آنجا ملاقات کردم. در قسمت اول شرح ملاقات من را با امام زمان مشاهده میکنید و در قسمت دوم دیدگاه هادی خرسندی را مطالعه بفرمائید
گزارش ملاقات من و هادی خرسندی با امام زمان در ته چاه جمکران
بر سر چــــاه برفتـــــم تا بگیرم پیغـــــــــام
تا رسیدن به تــــــــه چــــــــاه شدم بی آرام
چون رسیدم ته چاهی که زمان را می کشت
کودکی مات بدیدم خسته و بی انجــــــــام
گفتمش جمـــــله بر اینند که تو بــــاز آئی
تا امور همه دنیــــــــا تو کنی سوی زمــام
گریـــه ای کرد و چنین گفت ز بیغـوله چــاه
روح من خسته شده از همه این زجر مدام
این جماعت که چو تمساح به شیون شده اند
نه که مهری نه که عشقی یا که ابراز سلام
گر که حسن نظــــری هست طنـــابی باید
تا ز قعـــر ته چَـــه پـای زنم بر سر بــــــــام
از سر بــــــــــام بپاشم همــــــه ادرار به کل
تا بگویم که: جماعت جلوه چون است و کدام؟
بچــــه بودم بی خبر پـــای زدم بر سر چـــاه
پــــای لغزید و چنین گیر فتــــــــادم در دام
نه کسی آمده اینجــــــا تا که حالــــم پرسد
یا بپرسند چگـــــونه بودنم کـــــــــرده دوام
“زنده هستم” تا که انسان بزند گول خودش
خواب مستان چه شــــــده غیر تولای ظلام
آدمی وعـــده شیرین بکنــــــــد خرسندش
دین چو تریاک شده بهر جمــــــــاعت آرام
گر که تریاک چو سم است ولی ساکن درد
دل پر درد دهد دل به سر این اوهـــــــــام
نا امیــــــدی همه درد است و بلا و حرمان
خوش دروغی که کند قنـــد مکرر در کـــام
بودنم گشــته خیالی در حضور اذهـــــــان
وهـم اگر مُـــرد بگیرد قصه ام سوی تمام!
poetKamRan
و اما… بشنوید از هادی خرسندی
وطن علاف چاه جمکران شد/ خرافاتش کران تا بیکران شد/ ز فرط نا امیدی خلق محروم/ چنین با سر به چاه جمکران شد/ به او گفتند اقا در ته چاه/ چراغ خانه مستضعفان شد/ به او گفتند هر انکس انطرف ها/ شبی خوابید، صبحش کامران شد/ نه تبعیض و نه پارتی بازی انجاست/ که حضرت بی خیال این وأن شد/ اگر زخمی کسی هر جای خود داشت/ سحر با دست حضرت پانسمان شد/ اگر از گوش چپ دلخور کسی بود/ سحر در تیم خود دروازه بان شد/ اگر اواز اکبر را کسی خواست سحرگه عازم گلپایگان شد کسی گر شعر سیمین را طلب کرد/ سحر گه رهسپار بهبهان شد/ سر شب گر کسی تونل هوس کرد/ سحرگاهان مقیم کندوان شد/ کسی گر خنده زد بر این کرامات/ خدا با او همیشه سر گران شد/ نه تنها که خدا با او چپ افتاد/ که حضرت هم به باور بد گمان شد/ حقیقت دارد اینهایی که گفتم/ که چندین بار حضرت امتحان شد/ یکی، شب یک شتر از حضرتش خواست/ سحر گه صد شتر را ساربان شد/ شبی خوابید انجا یکنفر لال/ سحرگه صاحب شش تا زبان شد/ یکی از فرط چاقی غصه می خورد/ سحر یک تکه پوست و استخوان شد/ پشیمان شد ز سرقت یکنفر دزد/ شبش خوابید و صبحش پاسبان شد/ یکی شب قاطرش را بست انجا/ سحرگه قاطر او مادیان شد/ یکی هم چونکه نیت کرد بر عکس/ بجای بنز، پیکانش ژیان شد/ یکی حاج اصغر اقا منشی اش بود/ سحر سکرتر او ارغوان شد/ یکی زن داشت با همسایه ی هیز/ سحر همسایه ی او ناتوان شد/ ز چاه جمکران هر کس مدد خواست/ نیازش داده شد، بختش جوان شد/ اگر اینها دروغین بود و واهی/ حقیقت نیز یک قدری عیان شد/ یکی بیرق که خرچنگی برأن بود/ هماورد درفش کاویان شد/ از این هم حیرت اورتر، خلایق/: که هر عمامه، یک تاج کیان شد/ « خلایق هر چه لایق» باورم نیست در انجا که جفا با مردمان شد/ جفا با مردمان از سوی شیخان/ نه نام حضرت صاحب زمان شد/ بپرس از خلق نادان و گرسنه/ چنین، تحقیق تا کی می توان شد/ بگو پرهیز باید از خرافات/ که عمری مایه رنج و زیان شد/ بگو کافر شوید از مذهب جهل/ که بهر شیخ و ملا خود دکان شد/ بگو اقایتان در چاه نفت است/ که چاه جمکران تقلید از أن شد/ خوشا کز حرف هادی دل بگیرید/ مراد از حضرت پترول بگیرید/