سه سیلاب شش حرف
به همین سادگی
امروز افتادم
تا باز امروز
از افتادن حرف بزنم:
از این لحظه بی ادعا
ساده، وقتی که خدا
زیر پای آدم را خالی کرد.
یک وقت دیدم هیچ چیز
دیگر نمی تواند سرم را توی هوا . . .
اصلاً هیچوقت تعادلی در کار بوده؟
عجب! اینکه نمی افتاد این همه سال!
به همین سادگی؟
می
اف
تی.
باور هم گاهی آدم را نمی تواند نگه دارد:
تالاپ!
خیلی راحت
وسط مسابقه سگ دو
وقتی بهتر از همیشه می دوی
عضله پایت یکهو. . .
یا وقتی بی خیال دنیا
توی هپروت باورهایت بال …
آسمان الاکلنگ
به همین سادگی.
امروز می خواهم
این لیوان را کج . . .
نترس
آبها می ریزند
(آبها را نمی شود جمع …)
زیر پایت را می کشند
من که تصمیم داشتم از این به بعد جهان را
صاف… ببینم
پس چه اتفاقی دارد توی دنیا
می
اف
تد؟
درهمین سه سیلاب
آسمان زیرت می گیرد
و با همه چرخهایش از رویت . . .آخ
امروز می خواهم از این لحظه سریع السیر
از این لحظه مجنون
که گردش خون معکوس
می شود حرف بزنم
آمادگی قبلی نمی خواهد
پیر و جوان نمی شناسد
همه می توانند
به جای سر، پا در آورند
خیلی راحت
کمکی که مچ پا پیچ . . .
یک سنگریزه
کوری آنی
یک مانع کوچک یا بزرگ
بالا پایین رفتن نرخ سهام
سُری جاده
سقوط دولت دلخواهت
کفش نامناسب
انحراف به چپ یا راست
پریشانی انتخاب همسر شغل
پوست پرتغال
سرگردانی میان ردیفهای کالا
کمبود خواب ضعف موضعی
ناپدید شدن یک دوست
خستگی دائمی
افتادن تیرکها
شنیدن یک کلمه مزاحم
جدی گرفتن یا نگرفتن شایعات
مهاجرت
نوسانات احساس،
عزیز من
خوردن یک سیب هم کافی است.
و گاهی کاملاً بی دلیل
سرت می گیرد به زمین.
امروز می خواهم از این لحظه نجیب
این لحظه سر به زیر
حرف بزنم:
یکدفعه درمی یابی لختی
باور به قوانین جاذبه آسان نیست.
به بهشت تف می کنی
می ری زی
بالاخره یکی باید تاوان دانش را بدهد.
این گودال
زیرت خوابیده بود و باور نداشتی
تا تال
لاپ
حتی نفسهایت تنهایت می گذارند.
تنها می مانی
با یک حلقه خار بر سرت
فقط خدا نکند خدا
زیر پای آدم را خالی کند.