یکی از معما های تاریخ بشر فتوحات برق آسای اعراب مسلمان شده در قرن هفتم میلادی است. علل بسیاری برای این پدیده تاریخی نقل شده که مهمترین بقرار زیر اند.
نخست اینکه روابط سیاسی و فرهنگی قبایل عرب جاهلی از جنس جنگ بود. عضویت در هر قبیله ای بمعنی شمشیر بستن و شمشیر کشیدن و مبارزه به سنان و بنان برای فخر و پیروزی قبیله خودی بود. وقتی اسلام جنگ میان مسلمانان را منع کرد قبایل عرب به نوعی بحران فرهنگی برخوردند. طی قرون متمادی اعراب در جنگ و تفاخر و رجز خوانی خود را تعریف کرده بودند. با ظهور اسلام چرخهای این سیستم ناگهان از حرکت ایستاد. جنگهای بین مسلمانان در دهه های بعد از پیامبر و ترور خلفا گویای این فضای پر چالش فرهنگی است. در این میان گسترش قلمرو حکومت اسلامی توسط جنگ مانند سوپاپ اطمینانی این انرژی فرهنگی و فیزیکی را به خارج انتقال داد. طبع اسلام بر اساس ایمان فردی بود و با گسترش از طریق حمله نظامی نمیساخت. قابل توجه است که ائمه شیعه اغلب خود را از این کشورگشائیها کنار میکشیدند. ولی واقعیت جامعه شناختی زندگی اعراب اسلام آورده شبه جزیره چنین بود که کشور گشائی را در آن زمان میطلبید.
ثانیاً دو امپراطوری ایران و روم شرقی بعلت جنگهای هفتصد ساله خود (از حمله کروسوس در 53 قبل از میلاد که توسط ارد اشک سیزدهم و سردارش سورنا دفع شد تا جنگهای سی ساله ایران و بیزانس که تا چهار سال قبل از حمله اعراب ادامه داشت) تا حد فروریختن تضعیف شده بودند. تبعه این دو امپراطوری نیز در اثر این جنگها روحیه خود را باخته بودند و اهتمامی به حفظ نظامهای موجود نداشتند. بعلاوه در دهه های ابتدای قرن هفتم روابط سیاسی ایران و روم شرقی با اعرابی که در مرزهای شبه جزیره میزیستند (قبایل لخمی و غسانی) بهم خورد و عملاً این بالشتک محافظ ایران و بیزانس نابود شد. در اثر این علل تاریخی اعراب با سرعت محیّرالعقولی قسمتهای وسیعی از امپراطوری روم شرقی را برای همیشه از آن جدا کردند و شاهنشاهی ایران را نیز بسهولت در هم نوردیدند.
قبائل مسلمان شده عرب به دین جدید خود که آنها را متحد و موفق نموده بود مفتخر بودند ولی در ضمن فتوحاتی بنام اسلام انجام میگرفت هنوز فخر قبلیه ای نیز هویدا بود. بعد از این فتوحات هم کم کم نوعی احساس برتری نژادی عرب بر عجم پدیدار شد. اما علیرغم برخی شایعات اعراب هرگز بفکر تحمیل اسلام بر ایران یا سایر اقوام مغلوب نبودند. نوع فاتحان عرب بیشتر در فکر گسترش فتوحات و جمع آوری جزیه بودند. داستان گسترش اسلام بزور شمشیر نتیجه فرافکنی تمدن مسیحی است که این دین را بزور به اروپا تحمیل کرد. قصد شارلمانی، اولین سلطان مسیحی بود که تاج خود را از پاپ دریافت کرد، این بود که مسیحیت را بر اروپا حاکم کند. او تنها در یک قتل عام در “وردِن” (782 میلادی) 4500 نفر از سران آنگلوساکسونها را بجرم مقاومت در برابر تعمید اجباری اعدام کرد. مثال نزدیکتر به عصر ما فتح مجدد اسپانیا است (1492 میلادی) است که به تبعید یا مسیحیت اجباری میلیونها مسلمان و یهودی آن سرزمین انجامید. بر عکس، اسلام آوردن مناطقی که اعراب آنها را فتح کردند تدریجی بود. شاهد این گزاره اینکه در پنجاه سال اول فتح ایران اعراب مسجدی در ایران نساختند. مورخین در این قضاوت مشترکند که پیوستن جمعیتهای مغلوب توسط اعراب به اسلام داوطلبانه بود. انگیزه پیوستن به اسلام در این مناطق دلزدگی از سلاطین رومی و ایرانی بود که با مالیاتهای سنگین و جنگهای بی پایان همه را خسته کرده بودند. بعلاوه سیستم های خشک طبقاتی در ایران و تبعیض مذهبی علیه مسیحیانی که بدلیل تعلقشان به مذاهب “منوفسایت[i]” تئولوژی قسطنطنیه (که در کنسول کلیسائی نایسیه تأیید شده بود) را نمیپذیرفتند نیز در پذیرش اسلام بسیار موثر بود. داستان آن کفشگر ثروتمند در شاهنامه که خواهش او از انوشیروان برای آموزش یافتن فرزندش رد شد نمونه وضعی بود که برابری خواهی اسلامی را برای ایرانیان جذّاب مینمود. از آنسو در تواریخ آمده که حتی در حین محاصره اسکندریه از سوی مسلمانان والی حکومت بیزانسی در شهر هنوز اساقفه منوفسایت مسیحی را در زندانهای شهر برای بازگشتن از مذهب خود و قبول تئولوژی رسمی امپراطوری شکنجه میکرد.
البته وضع ایران بعد از اسلام با بیزانس تفاوت بنیادین داشت. وقتی ایرانیان تصمیم گرفتند که اسلام بیاورند بر خلاف مناطق مفتوحه امپراطوری روم شرقی زبان و تقویم خود را حفظ کردند. از اینرو بر خلاف اقوامی مانند مصریان، ایرانیان هویت ملی خود را بعد از اسلام نیز حفظ کردند. هنوز هم ما به فارسی سخن میگوئیم و سال نو را بجای آخر ماه رمضان در اول بهار جشن میگیریم. بعد از اسلام، ایران هویتی دوگانه داشت و این دو نیمه ایرانی و اسلامی با هم بمدت سیزده قرن در روان و فرهنگ ایران همزیستی داشتند. اما این تعادل و همزیستی با ظهور مدرنیته بهم خورد. افراط و تفریط که به نفی فرهنگ ایرانی یا اسلامی میانجامید در این دوره نخست در ادبیات و سپس در برنامه های طوبائی و بعد در واقعیت سیاسی جلوه گر شد.
اکنون که در زمان حساس گذار به دوران مابعد مدرن و گذار به مردمسالاری و خشونت ستیزی رسیده ایم هویتهای دوگانه ایرانی واسلامی ایران دوباره در اثنای یافتن تعادلی جدید در جامعه مدنی آینده ایران اند. زیاده روها در هردوسو باید به بن بستهائی که به آن رسیده اند واقف باشند و بدانند که روح ایرانی همانگونه که در کیهان معنوی شعرائی چون حافظ و فلاسفه ای چون سهروردی هویداست ایران و اسلام را در نوعی تنش خلاق و زاینده و نه در تضاد و تنازع و یکه تازی میخواهد.
[i] در قرن چهارم میلادی که مسیحیت تبدیل به دین رسمی امپراطوری روم شد تدوین الهیات رسمی توسط کنستانتین اول به کنسولهای اساقفه محوّل شد. در نتیجه این مذاکرات که به اجماع در “کنسول نایسیا” منجر شد ذات حضرت مسیح (کریستولوژی) دارای دو طبع انسانی و الهی کامل و همزمان اعلام شد. در برابر آنها که ذات حضرت عیسی را اساساَ انسانی میدانستند که بعد ها به الوهیت رسیده (آرین ها) و یا آنها که او را کاملاً الهی میدانستند و ظواهر انسانی او را جزئی و بی اهمیت تلقی میکردند (منوفسایتها) فاسد المذهب دانسته شدند. هنوز هم مسیحیان قبطی مصر بر باور منوفسایتی خود باقی اند. برخی از عناصر ناساز با اجماع نایسیا در الهیات آسوری و ارمنی به چشم میخورد ولی کلیساهای ارتدکس، کاتولیک و پروتستان هنوز بر اجماع نایسیا باقی اند.
Ahmad Sadri is Professor of Sociology and James P. Gorter Chair of Islamic World Studies