از دل و جانم، ای ماه رخ زیبا، بر دلم، راهی بس نهادی
روح قادر ایزدی، گر بر سر رویت، جلوه بس نکرد، غم نباشت، ره دگر پیدا کن
بر دوزخ، و عالم فردوس، هیچ دو دلی، بر سر راهت
مژده دوستان، بس شکیبا کند، ان ره مروت، گر پریشانی دل، مزدور تباشد
خداوندا، ز این اصول علم، نه ریا باشد، و نه تملق
عشق من، در ره مولانا، و این شمس من، باشد، بس پریشان
در ره الهی، نیست هیچ مزدور، من دیوانه، بس پیاله ای در بر
عشقت را بر من پنهان، روحت بس جاودان، ولیکن، ای برادر، خوشی بر دلت، سر مده
هر دوستی، بر دشمنی، غالب این جسم، وجودم باشد
وجود من تویی، و روح تو من، همه بر یک، هست و نیست، بر جمع این عالم، وحدت و یک باشد