در لاله عمر، ای پریسا، عشقت بی نهایت
گل گفتی، ز مجنون دل من، لیلی ام برخاست، ارامش کن
ز این رویای طلایی، عشق ما بس عریان
چه خدایی باشد، و چه نه، مگذار ای عزیز، کاین لطف محبت، شودت رسوا
تو منی، و من توام، ز این عالم
هر حرف، ز عشق تو، روح من باشد، و نه چیز دگر، ای پرستو
خداوندت بر سر جا، قرآنت اشفته، همه بگذار کنار
کوچه مستی، و این عالم هستی، در بر گیر، و نه ایزدت، ونه پروردگار
گر مولانا، بر سر دل، عشقت را رها دید
بر شمست گریزان، عشقت در بدن گیر، دعایت به جا، و لیکن ای برادر، چیز دگر، بر روحت، مباشد نعمت