من آن اسب سیاه اندیشه ام،
من آن شیدا ی تاخت،
آن گران پای دشتهای پویا ی،
من آن مرکب فخر انسانی ام.
من از آنسوی اسطورهها میآیم،
از ازل، از الست،
من از بی نهایت زمان،
من از بی مرزی و تطور و زایش اندیشه،
من از همه جای همه جا میآیم.
من آن رهپیما ی اعصار و قرون،
فاتح زمین،
دشتها را در نوردیده ام، دریاها را شنا کرده ام،
و بر تا رک قلّه ها
بازتاب فخر کائنات را در چشم آفتاب به تماشا نشسته ام.
من مرکب سواران فاتح،
دلیرن و راست قامتان،
راد مردان و عیاران،
راهیان عظمت و مهر و دانایی،
من مرکب پادشاهان زیبایی ام.
من آن عزیز اثیری،
آن سبکپا ی دشتهای اهورائ،
آن تبلور شکوه و نا میرا یی،
من ایرانم، گمگشته در تجا هل و تزویر
سرگشته در سیاهی شب،
من در انتظار ظهور کهنه سوارانم.