ازسرودههای عبدل قادر بلوچ
باز بیست ودو بهمن می آید چارهای نیست جز تکرار :
آن مرد را آوردند. آن مرد را با «ایرفرانس»آوردند .
قطب زاده هم آمد ولاکن اورا بردند .
بازرگان نخست وزیر گردید. بنیصدر رییس جمهور شد. خلخالی را حاکم شرع کردند. کرمعلی میوه فروش سردار سپه شد .
بابا آب داد. ماما نان داد. من که فراری شدم، یکی اول یکی بعداً جان داد .
دارا وسارا پناهنده شدند. کبری و صغری خواهر بودند. کبری سنگسار شده است. صغری «رفیوجی» است. مراد و کرامت دوست بودند. مراد در جبهه شربت شهادت نوشید. کرامت جزو معلولین است .
ایران کشور ماست. کشور ما خیلی بزرگ است. ما سه رییس جمهور، دو فرمانده، یک پادشاه و دهها چلبی داریم .
آن مرد شاعر بود. این زن نویسنده بود. آن پسر دانشجو بود. این دختر هنرمند بود. آنها همه حلقه های یک زنجیر شدند .
آن گاوک پیشانی سفید، که حیوان است اما چون انسان است و «جسم سختش» شهرهای ایران و جهان است، سعید مرتضوی، دادستان تهران است .
این عراقی که شاهرودی است، رییس قوه قضاییست .
آن مرد که خندان است رییس جمهورِ اصلاح طلب یک ملت گریان است .
این برج و بارو که به آسمان است مال شورای نگهبان است .
رفسنجانی که هیچ کارهای است، رییس مصلحت نظام است .
حضرت رهبر کمافی السابق رهبر مستضعفان جهان است .
این چاه که میبینید چاه جمکران است. آن دولت که میبینید دولت امام زمان است .
غنی شدن اورانیوم حق ملت مسلمان است. در دبی و شارجه و بحرین صحبت خرید و قروش دختران ایران است .
این کارنامه نظام است. آن دو ستاره درخشان یکی بهشت زهرا دیگری زندان است .
مملکت همان ایران است اما دارالخلافه در تهران است .
انتخابات مال کافران است. ولاکن چهار سالی یک بار، شرکت در آن وظیفه هر مسلمان است .
اینجا جمهوری اسلامی است. آنجا جهان است .
اینجا بیست و دوی بهمن آنجا عصر ارتباطات است .
ما در دهه ی فجر زندگی میکنیم. آنها در سده ی اینترنت .
در خانه ما هر کس یک شهید دارد. در خانه آن ها هر کس یک قایق تفریحی .
دارا در پیتزا فروشی کار میکند. سارا به فیزیوتراپی میرود. گردن او در تظاهرات کج شده است .
دارا و سارا به فرزندان خود فارسی یاد میدهند و برای آن ها نوار ایرانی میخرند. من به یک نوار آنها گوش داده ام :
آباد باشی ای ایران/ آزاد باشی ای ایران/ از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران