نمی آید به دیدارم
آنکه بود دل آرامم
آنکه بود ابر و بارانم
فضای دشت عرفانم
نماز عشق بحرانم
امید شام غریبانم
آن یار خراباتم
که خونی کرد چشمانم
بخندید به آشفتگی حالم
چه بازیها نکرد با جانم
بگفت از راز وجدانم
از درد عشقی که بیمارم
از رویائی که بیدارم
مرا کرد استاد این عالم
آنچه نکرد ویرانم
اورنگ