در پاسخ به دعوت نگارش مجموعه: ایران، آزادی بیان
کیانوش فقط حرفی داشت برای گفتن
نه تفنگی، نه فشنگی، نه به دستش دشنهای بود.
و ایدهای داشت برای نگاشتن
نه جنگی، نه دعوایی، نه به خون کس تشنهای بود.
کیانوش قلمی داشت از برای نوشتن
نه یالی، نه کوپالی، نه برج عاجی داشت.
کاغذ پارهای همه زندگیش بود،
نه به دینار و درهم احتیاجی داشت.
کیانوش تنها قلبی داشت برای تپیدن
شوری به سر و دردی به جان داشت.
بغضهایش همه فرو خورده بود و
خشمی ناپیدا از این خفقان داشت.
***
اکنون کیانوش را میبینم،
چمباتمه زده در کنج چهار دیواری
ذهنش همچنان میدرخشد در تاریکی
آرام زیر لب آوایی میخواند نامفهوم،
که دیوارهای زندان را به تعظیم وا میدارد.
اسفند ۸۸