ژاله قائم مقامی، اولین شاعر فمینیست دوران مشروطیت

 چندی پیش با «دیوان ژاله» بانو عالمتاج قائم مقامی متخلص به( ژاله) آشنا شدم، بعد از خواندن چند اشعارش، بیتاب خواندن بقیهء دیوانش بودم. در لابلای اشعارش با زنی آشنا شدم که مورد خشم و زن ستیزی دوران خود بود. در تنهایی جانگذاز و دوری از فرزندش، احساسات خود را با نگاه موشكافانه و ديد شاعرانهء دقيق و جزءنگر كه بازتابش در همان زندگی محدود و بستهء او، و در ارتباط با اندك اشيای پيرامونش ميتوان دید. شرح و حال زیستن و افکار آزاده‌ و قلم توانمندش، مدتها ذهن مرا بخود مشغول کرده بود. بعد از خواندن دیوانش، گنجکاو بودم که بدانم بزرگان ادبیات او را چگونه دیده اند، برای جستجو به وب سایتهای مختلفی مرتبط شدم و نظریات متفاوتی را در بارهء آن بانوی ارجمند بدست آوردم. عالمتاج، در جسارت فکر و اندیشه پیش کسوت فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی است! یکقرن پیش از این می‌زیسته، ٢٢ سال پیش از پروین اعتصامی و ٥٠ سال قبل از فروغ چشم به جهان گشوده بود. چکیده ای از زندگی ژاله به قلم زنده یاد «دکتر غلامحسین یوسفی» و« حسين پژمان بختياری» را به یاد آن بانوی آزادیخواه ارجمند، برای قدردانی از او و شادباش روز زن تقدیمتان میکنم. در اینجا، از تک تک خوانندگان این بلاگ تقاضا دارم که نام عالمتاج قائم مقامی (ژاله)را در محافل مطرح کنند، و یا اشعار او را بصورت ایمیل برای دوستان خود بفرستند و همچنین از بانوان ایرانی تقاضا دارم با استفاده و تکرار اشعار او، یاد و راه او را گرامی  و زنده نگهدارنند.

عالمتاج قائم مقامی( ژاله) اولین زن شاعر فمینیست در دوران مشروطه است كه با زبان زنانه سخن گفته و سال ها پیش از نیما طرح شعر نو یا به عبارتی شعر شكسته را در كار های خود پیاده كرده است. ژاله‌ در اشعارش جسورانه از شرایط بد زن و حقوق او دفاع میکند و به جنس مردهای زن ستیز تاخته و از زندگی زناشوئی و شوهر و حتی خانوادهء خود انتقاد کرده است . عالمتاج قائم مقامی( ژاله) در اسفند ماه سال ۱۲۶۲ هـجری  شمسی در اواخر دوره قاجار در فراهان متولد شد، و در ٥ مهرماه  سال ١٣٢٦ در سن ۶۳ سالگی در تهران درگذشت و در امامزاده حسن تهران به خاکش سپاردند.

 ژاله جزء شاعران بزرگ گمنام است، او مادر پژمان بختیاری شاعر غزل سرای معاصر است. کسی از شاعری او خبر نداشت! بعد از مرگش، پژمان بختیاری تصادفا در لابلای کتابهای مادرش، یاداشت ها و اشعار به جای ماندهء او را پیدا و جمع آوری میکند و در اوائل سال ١٣٤٦ در تهران( مصادف با مرگ ناگهانی فروغ فرخزاد) و فقط در یک هزار نسخه توسط  ناشر آن «ابن سينا» به چاپ میرساند. هيچ بازتابی در جامعه فرهنگی و هنری هم درباره كتاب «ژاله» نشد. متأسفانه «ديوان ژاله» هنگامی در تهران منتشر ميشود، (آن هم در نسخه های معدود) كه فروغ فرخزاد از اين جهان رفته است و بی شك پيش از آن هيچ يك از شعرهای ژاله را در مجله «يغما» (كه از نشريات بسيار محافظه كار ادبی آن روزگار بوده) نديده است. پژمان بختياری در سال ١٣٥٣ وفات میکند، و اسم ژاله نیز دیگر به میان نمیاید، حتی در سطح دانشگاهی. اما در سال ۱۳۶۹، استادی چون «دكتر غلامحسين يوسفی»  بعد از ٤٣ سال پس از مرگ ژاله و ٢٣ سال بعد از چاپ دیوان او، به او توجه ميكند و درباره اش مينويسد، انطوری که شایستهء آن سالار زن بود.

*** چاپ دوم كتاب« دیوان ژاله» را ناصر زراعتی، در ديماه ١٣٧٨ در سوئد به چاپ رساند.***

متاسفانه، ژاله بیشتر اشعارش را از بین برده بود و فقط کمی از اشعارش باقی مانده است، دیوانش ۹٠۷ بیت بیشتر ندارد و از آن پیداست که به ادبیات پارسی تسلط  کامل داشت. او  شاعر بزرگی است، اشعارش تازه و امروزی و زنانه است و از آینه و شانه و چرخ خیاطی و سماور و سفره عقد و شوهر و فرزند و احوال زن بیوه و مظلومیت زن ایرانی سخن میگوید. جمعی از زنان، در طول حیات خود، در ایران مردسالار رنج برده و خاموش مانده اند، و معدود زنانی مانند ژاله توانسته اند ناله های دل دردمندشان را در اشعارشان سر دهند.

 ژاله کیست!؟

عالمتاج(ژاله)قائم مقامی؛ دختر ميرزا فتح الله، نبيره ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير و شاعر و نويسنده دوره قاجار و مادرش مريم خانم، دختر معين الملك بود. نام عالمتاج را به پیروی از شأن و منزلت خانوادگی بر او نهادند، و ژاله نامیست که او بعدها برای امضای اشعار خود برگزید تا از گزندها مصون بماند و یا شاید هم از سر بیزاری معنای عالم تاج! به گفتهء او:
***تاج عالم گر منم بی‌گفتگوی …… خاک عالم بر سر عالم کنید***

 او از پنج سالگی در خانه شروع به درس خواندن كرد. به دليل استعداد سرشارش علاوه بر آموختن فارسی و عربی، به تدريج صرف و نحو و معانی و بيان و منطق و نقد شعر و مقدمات حكمت و تا حدی نجوم را فرا گرفت. عشق به علم و دانش تا آخر عمر با او بود، و اوقات او با خواندن کتابهای ادبی، تاریخ و نجوم سپری میشد . شوق و ذوق مطالعهء اشعار بزرگان ادبیات را بسیار دوست میداشت. سبك شعر او كه متأثر از منوچهری، ناصر خسرو، خاقانی و مولوی است، در اشعارش به چشم ميخورد.  در سن ١٥ سالگی خانواده او با انبوهی از مشکلات مادی روانه تهران شدند. و همانجا بود که بر حسب سنت زمانه و الزام پدر به نزدیکی با نزدیکان و صاحب منصبان دربار، هنگامی كه عالمتاج هنوز شانزده سال داشت به لحاظ ديد سنتی جامعه آن روز نسبت به زن، پدرش به قصد حل مشکلات مالی خویش، او را مجبور کرد که تن به ازدواجی ناخواسته بدهد، و ژاله با دوست پدرش که مردی چهل و چند ساله و نسبتاً بيسواد، به نام عليمرادخان ميرپنج از رؤسای خوانين بختياری، و بيگانه با ذوق و ادب، ازدواج كرد. به تعبير ژاله  «وصلت سياسی» بود. علاوه بر ازدواج، دردهای ديگری نيز زندگی او را آشفته كرد، در همان سال ازدواج، نخست مادرش درگذشت و سی و نه روز بعد پدرش.

در آن روزگاری که ازدواج برای هر زنی آغاز تسلیم بی‌چون و چرا به سرنوشتی بود که خانواده و شوهر برای او رقم می‌زدند، اختلاف ژاله با همسرش از اولين سال تولد فرزندش شروع شد و كم كم به جايی رسيد که ژاله بندهای آن ازدواج را گسست، و پس از ٧ سال از زندگی مرفه و آسوده شوهر به در شد. به خانه پدری برگشت که دیگر ثروت و مکنتی نیز در آن باقی نمانده بود و خانوادهء شوهرش حق دیدن یگانه فرزندش را از او گرفتند. بعد از اين او در خانواده بايد از برادری اطاعت ميكرد. سالی يك يا دوبار به تهران ميرفت اما از ديدن فرزندش همچنان محروم بود. پسر ژاله نه ساله شده بود كه عليمرادخان درگذشت. پس از مرگ او فرزند او نيز زير نظر پسر عمه اش حاج عليقلی خان سردار اسعد و پس از او جعفر قلی خان سردار اسعد به سر ميبرد.  بعد از گذشت سال ها وقتی پسرش بيست و هفت ساله شده بود، بالاخره مادر توانست او را ببيند و از این پس با هم زندگی كردند. اين رنج ها و به دور بودن از محبت و ديدار فرزند و ديگر نابسامانی ها و مهمتر از همه ناكامی و آزردگی روح شاعر، دل او را در هم ميفشرد و تأثراتش را به وضوع در اشعارش میتوان دید.

 به گفتهء حسين پژمان بختياری شاعر معاصر و فرزند اين پيوند؛ زندگی ناسازگار پدر و مادر را در مقدمه ای كه بر ديوان ژاله نوشته چنين به قلم آورده است: «مادرم در آغاز جوانی بود و پدرم در پايان جوانی، مادرم اهل شعر و بحث و كتاب بود و پدرم مرد جنگ و جدال و كشمكش، مادرم به ارزش پول واقف نبود و پدرم بر عكس پول دوست و تا حدی ممسك بود، مادرم از مكتب به خانه شوهر رفته و پدرم از ميدان های جنگ و خونريزی به كانون خانوادگی قدم گذارده بود. مادرم توقع عشق و علاقه و كرم و همنوايی به افراط داشت و پدرم منتظر حد اعلای خانه داری و شوهر ستايی و صرفه جويی و فرمانبرداری بود…» بنابراين طبع حساس ژاله در زندگی با ناكامی سختی روبه رو شد كه تلخی آن سرتاسر زندگی اش را در برگرفت.

 باشد که بیش از اینها نام و یادش را گرامی بداریم.

حقوق زن و مرد

مرد اگر مجنون شود از شور عشق زن، رواست
زان که او مردست و کارش برتر از چون و چراست

لیک اگر اندک هوایی در سر زن راه یافت،
قتل او شرعاً هم اَر جایز نشد، عُرفاً رواست

بر برادر، بر پدر، بر شوست رَجم‌‌ او از آنک*١
عشق دختر، عشق زن، بر مرد نامحرم خطاست

همسر یاران رها کن، زن‌برادر، زن‌پدر
مرد را شاید، وَرَش فرمان حرمت ز انبیاست

لیک زن گر یک نظر بر شوهر خواهر فکند،
خون او در مذهب مردان غیرت‌وَر، هَباست

کار‌‌‌ بد، بد باشد اما بهر زن، کز بهر مرد،
زشت، زیبا، ناروا جایز، خطاکاری سزاست

کار مردان را قیاس از خویشتن ای زن! مگیر
در نوشتن، شیر شیر و در نیستان، اژدهاست *٢

ز اتحاد جان زنهای خدا، گفتار نیست
بُس سخنها ز اتحاد جان مردان خداست *٣

نیست زن در کار بد بی‌باک، ور خود علتش،
ترس شو یا باس دین، یا نقش عفت یا حیاست *٤

لیک مرد از کار بد، نه شرم دارد، نه هراس
زان‌که خودخواهیش حاکم، شهوتش فرمانرواست

مرد پندارد که میل زن فزون از اوست، لیک
اتهامش بی‌اساس و ادعایش نابجاست

بشنو از من، جنس زن را زن شناسد، مرد نه
وانچه می‌بندند بر زن، اتهامی ناسزاست

مرد غیرت دارد و بر طبع مردان غیور،
سخت باشد گر زنش چون ماهِ نو، ابرو نماست

آن‌که زن را، «بچه‌ها» یا «خانه‌ی ما» داده نام،
چون تواند دید کان عورت به مردی آشناست؟

خاص مردان است این حق‌های از مذهب جدا
مذهب ما گرچه اکنون در کفِ  زورآزماست

این کتاب آسمانی، وین تو، آخر شرم دار!
این تو، این آیین اسلام، آن‌چه می‌گویی، کجاست؟

کِی خدا پروانه‌ی بیداد را توشیح کرد؟
کِی پیمبر جنس زن را این‌چنین بیچاره خواست؟

گر محمد بود، جنّت را به زیر پای زن،
هِشت و با این گفته، مقداری ز جنس مرد کاست

گر پیمبر بود، زن را هم‌طراز مرد گفت
وی بسا حق‌ها که او را داد و اکنون زیر پاست

خود طلاق ما به دست توست، اما آن طلاق،
گر ز دین، داری خبر، مردود ذات کبریاست

آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر هست و «اَن خِفتُم» ز پی *٥
آیتِ «لَن تستَطیعوا» نیز فرمان خداست *٦

چون تواند مرد، عادل زیست با زن‌های خویش؟
کاین یکی زشت است و پیر، آن یک، جوان و دلرباست

آیتِ «مَثنی ثُلاث» اَر جُزئی از حق‌های توست،
آیتِ «لَن تَستَطیعوا» نیز از حق‌های ماست

رو بدین فرمان نظر کن، تا بدانی کان جواز،
تابع امری محال است اَر تو را عقل و دَهاست.

***

١- رَجم: سنگسار، سنگباران

٢- اشاره به شعر مولوی :
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن، شیر شیر

٣- هم اشاره به شعر مولای:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد، جان‌های مردان خداست
٤ـ باس: وحشت
٥ـ (سوره‌ی نساء آیه‌ی ٣): دو یا سه یا چهار زن بر تو مباح است، اما اگر بترسی که قادر بر اجرای عدالت میان آن‌ها نباشی، پس به یک زن قانع باش.
٦ـ (سوره‌ی نساء، آیه‌ی 129): محققاً نمی‌توانی بین زنان خود عدالت به‌کاربندی، گو این‌که بر آن حریص باشی

چندین شعر ژاله را بصورت کامنت اضافه میکنم که بلاگ خیلی طولانی نشود.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!