بوی آبادی

اهل این خانه نبودم هرگز.

آب در لانۀ موران افتاد

فتنۀ وسوسه در جانم رفت

برج و باروی بهم ریختۀ این وادی

نفسی خواند مرا.

 

من درین ویرانه

پی چیزی بودم:

قطره ای حکمت دلدادگی از جوی خلوصی شاید؛

رد پای شدگان ره بی پایانی؛

گرمی شعلۀ آتشکده ای مانده ز گرد ایام؛

پوستینی که در آن رنگ اصالت دیدم؛

یا خزانی که ربوده است روان از تن باغ.

 

از دم صبح فوردین پرسید

عهد و پیمانش کو؟

زمهریر است اینجا.

پس چه شد آمدن نرگس و گل در گلزار؟

جوشش زندگی و مهر فراوانش کو؟

 

با جنابش گویید:

شعله در خرمن گل افکندن

کوی و بازارچه ویران کردن

باد پاییزی کرد.

این دگر او نکند.

 

بی گمان میل بیابان و سحر خواهم کرد.

بامداد از افقی سیم جبین خواهم خواست

نظری در رخ افسردۀ دشت اندازد

و برای دل آبستن خاک

غزلی ساز کند

تا بزاید شاداب

روح سرشار حیات.

 

کسی اینجا دیده است

دم دیدار خور و روی بیابان صبور

چه مبارک سحری است؟

خبر آمدن نرگس شیدا به چمن؛

بوی آبادی گستردۀ باغ؛

چه مبارک خبری است؟

 

شاید اینجا پی بوی گل سرخی بودم

که دلی شاد کند

و روانی آباد.

باورم نیست چنین گردش ایام ولیک

وقت آن آمده تا

این خبر سازکنم.

 

بیست و یکم اسفند 1388

اتاوا

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!