زنجیری از سروده های نوروزی

بر گرفته از مجموعه سروده‌های زنجیرها 

 

فر د و سی
جهان انجمن شد ، بر تخت اوي
از آن  بر شده ،  فره ی بخت اوي
به جمشيد ، بر گوهر ا فشا ند ند
مر آن  روز را ، روزنو  خوا ند ند
بزرگان ، به شادي بيارا ستند
مي و رود و رامشگران ،  خوا ستند

عنصری
باد نوروزی همی در بوستان بت گر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ هم ‌چون کلبه ی بزاز پر دیبا شود
راغ هم‌ چون طبله ی عطار پرعنبر شود
افسرسیمین فروگیرد ز سر، کوه بلند
باز میناچشم و زیباروی و مشکین‌سر شود

منوچهری دامغانی
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار

حا فظ
ز کـــوی يـار می‌آيــد نسيـــم بِاد‌ ِ نــــــوروزی
ازيـن بـا د ار مدد خواهی چـــراغِ دل بر افــروزی
به صحـرا رو که از دامــن غبـار غـم بيفشـانی
به گلــــزار آی کـــز بلبــل غـزل گفتـن بيـــاموزی
سخـن در پـرده می‌گويم چو گل از پرده بيرون‌آی
که بيـش از پنج روزی نيسـت حکـم مير نوروزی

سعدی
مبارکتر شـب و خرم ترین روز
بـه استقبا لم آمد بخت پیروز
دُهلزن گو دو نوبت زن بشا رت
که دوشم قدر بود، امروز نوروز

فرخی سيستا نی
ز باغ ای بـاغبان مـا را همـی بــوی بهـا ر آيد
کليــد بـاغ مـا را ده که فــردامـا ن بـه کـار آيد
کليـــد باغ را فــردا هــزاران خـواستــار آيد
تو لختـی‌ صبـر‌کن چنـدان‌ که قمـری بـر‌چنار‌آيد
چـو انـدر بـاغ تــو بلبــل بـه ديـدار بهار آيد
تـو را مهمـان نـا خـوانـده به روزی سـد ‌هـزار‌آيد
بها رامسا ل پنـداری همی خـوش ‌تـر ز پار آيد
وزين خوش‌ تر ‌شود فـرد ا‌که خسـرو ‌از شکار‌آيد
بــدين شايستگی جشنی، بـدين با يستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی با د و نوروزی

خيا م نيشا بوری
بــــر چهـــره‌ی گل نسيـــم نـــوروز خوش ست
در صحــن چمـــن روی دل افـــروز خوش ست
از دی که گـذشت هــر چه گــــويی خوش نيست
خوش ‌باش و ز دی‌ مگو که امـروز خوش ست

ها تف اصفها نی
ز فيض ابـر آزا د ی زمين مرده شـد زنـده
ز لطـفِ بـا د نوروزی جهـا نِ پيـر شد بـرنا

ظهير فا ريا بی
ميمـون و خجستـه بـاد بـر تو
نوروز بزرگ و روز تحويل

سیا و ش  کسر ا یی
د ر گشودندم/ مهرباني‌ها نمو د ند م
زود دانستم، كه دور از داستانِ خشمِ برف وسوز
در كنار شعله‌يِ آتش
قصه مي‌گويد براي بچه‌هاي خود عمو نوروز
گفته بودم زندگي زيبا ست
گفته و ناگفته، اي بس نكته‌ها كاينجاست
آسمانِ باز؛ آفتابِ زر
باغ‌هاي گل؛ دشت‌هايِ بي‌دروپيكر

پیرایه یغمایی
نوروز بما نيد که ايّام شما ييد
آغاز شماييد و سرانجام شما ييد
نوروز کهنسال کجا غير شما بود
اسطوره‌ی جمشيد و جم و جام شما ييد
عشق از نفس گرم شما تازه کند جا ن
افسا نه‌ی بهرام و گل اندام شما ييد
هم آينه‌ی مهر و هم آتشکده‌ی عشق
هم صاعقه‌ی خشم ، بهنگام شما ييد

علیرضا  میبد ی
نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی ست
باقی ست جمع جانان تا این یگانه باقی ست
بار دگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی ست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی ست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی ست
گم کردمش ! نشانی ش یک کوچه تا  جوانی
پیداش کن پرنده ! تا این نشانه باقی ست
می چینمت ستاره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره ! تا بام خانه باقی ست
نور نگاه کورش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی ست
زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی ست
دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل در بلخ و بانه باقی ست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی ست
تازی وکینه توزی ، بخل وسیاه روزی
نفرین بر انکه عدلش با تازیانه باقی ست
عصر دگر بر آید این نیز هم سر آید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی ست
یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی ست
افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی ست

ویدا فرهودی
چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان
چه شودکه سـِحرنوروز،به غمان کهنه پیروز
ندهد دگر به بیداد، پر و بال ِ فتنه این سان
برسد صدای عاشق، به شفاعت شقایق
به هر آن کجا که شاید، برسد صدای انسان

منوچهر سعا دت نوری
نوروز_ دلفروز پر ا کند عطر عید
گل شد ‌پد ید و بلبل_ شیدا ز ره رسید
گر سال کهنه  هیچ به جزغم نیا فرید
بنگر به سال نو که زشا دی دهد نوید

xxx

A Chain of Selected Poems on Spring & Know Rooz composed by some Iranian Poets

Hafez: “Morning breeze, its fragrance will exhale/ The old world will once again youthfully sail/ Tulip will bring a red cup to the meadows/ Narcissus’ eyes from poppy will grow paleWhen would nightingale put up with such abuse/ In the chamber of the rose cry and wail”: Translated by Sh. Shahriari 2000
 

Hafez: “The days of spring are here! The eglantine, the rose, the tulip from the dust have risen/ And thou, why liest thou beneath the dust?/ Like the full clouds of Spring, these eyes of mine/ Shall scatter tears upon the grave thy prison/ Till thou too from the earth thine head shalt thrust”: Translated by G. Bell 1897 

Khayyam: “The sun with its morning light the earth ensnare/ The king celebrated the day with a wine so fair/ The herald of dawn intoxicated would blare/ Its fame and aroma, for time having not a care”: Translated by Sh. Shahriari 1998 

Mowlana Rumi: “Spring is nigh, spring is nigh/ Beautiful spring has come by/ The whole world is green and fresh/ Tulips raise their heads up high”: Translated by Sh. Shahriari 1998

xxx

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!