از ماست که بر ماست

از ماست که بر ماست هدف من از نوشتن خاطرات دوستان و دانشجویانم تنها ذکر مصیبت نیست بلکه میخواهم سعی کنم که مردم آگاه شده و از راهها کج رفتن که متاسفانه تا اندازه ای هم در اثر شرایط سخت استعماری بوجود آمده است کنار روند. مسلم است که قدرت های بزرگ از اتحاد ما و از پیشرفت علمی صنعتی و حتی اخلاقی ما نگران هستند.  اگر ما به پایه های محکم علمی اخلاقی و صنعتی برسیم مسلم است که از استعمار آنان نیز خلاص خواهیم شد. و بقول معروق همسایه من هر چه چل تر به نفع من است رها میشویم.
سیستم های بین المللی در کمین هستند که همه دانش ها و روابط اخلاقی و انسانی را درهم بریزند تا خودشان حاکم مطلق باشند.لایه های انسانهای متوسط و مردم عادی مد نظر آنان هستند تا آنان را بصورت آدمک در بیاورند و حس انسان دوستی و تعاون و مهربانی را در آنان خفه نمایند و مردم را تبدیل به عروسکهایی کنند که جز حس خود خواهی و بقای نفس به مطلب دیگری فکر نمیکنند و حاضرند برای حرص و طمع خود دیگران را به لبه تیغ بفرستند.  دوستان مهربان و فامیل گرام ناگهان برای دریافت منافع بیشتر و برای غارت بصورت هیولاهایی درمیایند و حاضرند ریشه طرف را در بیاورند تا به زندگی مثلا بهتری برسند.  ما برای این تربیت شده ایم که دوروغ بگوییم و سر دیگران را کلاه بگذاریم و تنها منافع شخصی خود را حفظ نماییم برای ما مهم نیست که دوست و برادر و یا فامیل ما له شود و تمام هست و نیست او به یغما برود تا مادامی که منافع من و یا ما دست نخورد انجام هر کاری جایز است.  ما از دوستی ها اعتماد ها و عشق ها و محبت ها سو استفاده های کلان میبریم و ما برای داشتن ثروت و شکوکت و راحتی بیشتر حاضریم دوستان گرام خود را به مسلخ بسپاریم.  از پاپوش درست کردن و لجن مال کردن  برای محکم کردن موقعیت خود سو استفاده میکنیم و از بی تفاوتی و بی حوصله گی سیستم و ماموران گرسنه آن حد اکثر سو استفاده را میخواهیم ببریم.  و سیستم حاکم بر دنیا نیز همین را میخواهد که ما نسبت بهم بی تفاوت ظالم و بی انصاف باشیم و برای حفظ منافع خویش منافع ملت و قومی را بباد دهیم.  میگویند که خیانت یک ایرانی به سورن سردار ایرانی به اسکندر مجال این را داد که کل ایران آن روز را ویران نماید.  حمله مغول به ایران نیز برای خاطر این بود که سفیران چنگیز به دست ماموران ایرانی کشته شده بودند.  و دولت و یا پادشاه وقت با بی تفاوتی و غرور به مساله نگاه میکرد.  همین خود خواهی و تمامیت خواهی ها بود که شاه ایران را آواره نمود و همین بمن چه ها بود که ملتهای مارا قرنها است که اسیر کرده است.  اگر ما بهم احترام بگذاریم و نسبت بهم بی تفاوت و بی انصاف نباشیم و بهم خیانت نکنیم و برای خاطر منافع آنی و شخصی کشور و همدیگر را بباد ندهیم مسلم است که به پیروزی عمومی نزدیک خواهیم شد . اشخاصی که در مدیریت ها کلان خدمت میکنند یا تخصص کافی ندارند و یا تنها فکر دزدی و هیزی هستند.  اکنون رشوه خواری و فساد اداری است که دارد دنیا را به پرتگاه نزدیک میکند.  همین امروز در روزنامه خواندم که در مصر فساد اداری بیداد میکند. و دست همه برای دریافت رشوه و حق حساب دراز است.  آیا با این خودخواهی ها و تمامیت خواهی ها و رشوه طلبیدن ها ما به پیشرفت های علمی و اخلاقی نایل خواهیم شد؟  جوانان ایران اکنون به سایه خود هم اعتماد ندارند و فکر میکنند که تمامی مردم فاسد و جانی هستند.  و این طرز تفکر درست همان چیزی است که سیستم های اداره کننده دنیا میخواهند. ضرب مثل اینکه اگر کسی را لب چاه دیدی یک لگد به او بزن و او را به ته چاه بفرست بیخود گفته نشده است یعنی بایست بی تفاوت و ظالم باشی تا بتوانی به زندگی خود ادامه بدهی. من مثالهایی گویایی دارم که انسانهایی والا به کمک و مساعدت و یاری دیگران شتافته اند و همان انسانهایی که به آنها کمک شده برای کمک کننده گان خود پا پوشها دوخته و آش هایی پخته اند که رویش یک وجب روغن نشسته بوده است.  و در نیجه دیگران و اطرافیان آنان اینطور نتیجه گرفته اند که تا میتوانی بی تفاوت و ظالم باش و بکسی ترحم و رسیدگی نکن بگذار که دیگران در آتش بسوزند و به طرف آنان نرو که ممکن است دود و آتش ترا هم بسوزاند. 
محسن که میدید بعنوان بهایی از کار اخراج شده است و زن و فرزندانش در تهران و ایران دیگر آینده ای ندارند به اروپا رفت و در آنجا کاری برای خود دست پا نمود و با صرفه جویی و زندگی سخت توانست همسر و فرزندان خود را هم به اروپا برود زیرا فکر میکرد که با نداشتن شغل و کار و درآمد امکان نداشتن امکان تحصیل برای فرزندانش در ایران بهتر است که به اروپا برود.  او توانست با سختی زیاد و گرفتن وکیل و بدو بدو های فراوان همسر و فرزندانش را به لندن ببرد. وی یک آپارتمان کوچک اجاره کرده بود و پس از اجاره کردن این آپارتمان بود که او برای آوردن زن و بچه هایش به لندن اقدام کرد. البته زن و فرزندانش در هنگامیکه محسن کار خوب داشت زندگی بسیار خوبی داشتند ولی بعد از اخراج وی بنام بهایی او بزحمت میتوانست همان زندگی را برای آنان در تهران ادامه دهد. و چون میدید که بنام بهایی فرزندان او امکان تحصیل در ایران را ندادند با مشورت همسر و خانواده همسرش تصمیم گرفت که به لندن برود.  وی چون تحصیکرده انگلستان بود براحتی یک شغل جزیی در لندن گرفت و با درآمد محددوی که داشت توانست خانواده خود را به لندن ببرد.  همسر وی بعد از مدتی به علت آزادیهایی که در لندن داشت با یک مرد شاید ثروتمند آشنا شد و کم کم از محسن فاصله میگرفت و پسرش هم که اکنون در شانزده سالگی بود و از ترس رفتن به سربازی در ایران راضی شده بود که  به لندن بیاید همان سطح زندگی ایران را از پدرش میخواست.  هرچه محسن برایش توضیح میداد که اینجا امکانات برای خارجی ها بسیار تنگ و محدود است به کار پسر نوجوان نمیرفت و او با نعره کشی و تهدید و گفتن کلامهای نامناسب پدر را در فشار میگذاشت که برایشان زندگی بهتری فراهم سازد.  داد و فریاد های پسر همسایه را ناراحت کرد و یک روز که پسر نعره های غول آسا میکشید و پدر بینوا را که در اثر مذهب آواره شده بود به کلافه گی کشاند. همسایه ها پلیس خبر کردند. پسر از دیدن چندین پلیس که به خانه آنان وارد شده بود ماست ها را کیسه کرد و ساکت شد و چون دید که امکان رفتن به بازداشت و زندان وجود دارد بسیار ترسیده بود و حتی میخواست که دست پلیس ها را ماچ کند. 
همسر محسن که دیده بود میتواند تنها زندگی کند و شاید از دوست مرد خود هم کمک بگیرد از محسن جدا و تقاضای تلاق کرد. پس از گرفتن تلاق محسن مجبور بود که برای سر زدن به خانه و زندگی اش که همسرش ول کرده و آمده بود به تهران باز گردد.  پدر همسر محسن که مثلا وکیل همسر و محسن در تهران بود خانه محسن را ول کرده بود تا مخروبه شود و برای گرفتن اجاره خانه تلاشی نکرده بود. بخصوص حالا که دخترش محسن را ول کرده و تلاق گرفته بود.  تمامی اسبابها و وسایل گرانبها نظیر فرشهای بافت تبریز و تلا و نقره های قیمتی توسط پدر زن غارت شده بود و تنها راختخوابها و مبلمان ها و سایر وسایل کم قیمت برای محسن در انبار گذاشته شده بود.  و تازه به محسن گفته بود تا مادامیکه اسبابهای خود را از انبار نبرد و انبار را پس ندهد مدارک خانه را به او تسلیم نخواهد کرد.   محسن مجبور شد که با کمک پسر خاله و همسرش که اکنون با او بسیار مهربان و یکرنگ و مثلا دلسوز بودند اسباب ها را به شهرستان پهلوی یکی از اعضای خانواده اش ببرد تا بتواند مدارک خانه را باز ستاند و خانه را از طریق وکیل و دادگستری تخلیه نماید.  شش ماه محسن در دادگاه ها و سایر مراجع دویده بود تا توانسته بود که خانه را باز پس بگیرد.  پسر خاله و همسرش به او خیلی مهربانی میکردند و محسن فکر میکرد که آنان دوستان واقعی او شده اند و مثل خواهر و برادری مهربان به او کمک و همراهی میکنند.  این بود که محسن به آنان وکالت داد و با دلخوشی که آنان به اموال او سرکشی میکنند به لندن بازگشت.  باحتمال تمام مهربانی ها و خوبیهایی که پسر خاله و همسرش به محسن میکردند با برنامه ریزی کرده بودند که محسن به آنان اعتماد کند و آنان بتوانند از این اعتماد حد اکثر سو استفاده را ببرند .  محسن بعد پنج سال دوباره موفق شد که به تهران بازگردد ولی اینبار دیگر این پسر خاله و همسرش دوستان خوب و مهربان سابق نبودند. همه بقیه اموال محسن از بین رفته و تخریب شده بود و ماشین وی هم توسط شهرداری برده شده بود زیرا پسر خاله ماشین را کنار کوچه گذاشته بود و نسبت به اموال او بسیار بی تفاوت بود ومیخواست که همه آنها از بین برود. ماشین را به مسافر کش ها کرایه داده بود و در عرض پنج سال رس ماشین را کشیده بود. تمامی کرایه ها را هم برای خودش بعنوان دست خوش برداشته بود و به محسن گفت اگر میخواهی برو از طریق قانونی و دادگستری اقدام کن؟ 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!