نیمه شب است و من در ماتمی دیگر دست از زدن تار کشیده،بغض آلود و چشم بسته،بی نفس و یک دنیا خسته، دست به قلم برده… به یاد آن مرد بزرگ چند خطی مینویسم.
امشب هم از شیخ خبری نیست و هم نبود زاهد حس میشود که من قادر به نوشتن از هدایت نیستم،تنها به یاد میاورم آنچه که از سالیان دور در سینه و افکارم نگاه داشتم…گفتم…من هیچ هستم اما مثل هدایت همیشه در جمع بودم و اما همیشه تنها بوده ام.من از رنگها بیزارم،از باز نگاه داشتن چشم هایم..من بسیار هراس دارم.حال دنیای هدایت را من حس میکنم،من بوف کور او را بسیار دوست دارم…
سالها پیش بود…مرحوم دائی جانم که ایشان را شناخته بود میگفت : از تبار قاجار،از تمام خاندان ناصری،چه کبیر و چه صغیر.. تنها هدایت است که زیبا درخشیده است و ایشان همچو ایرج میرزا و بزرگ همایونی خاقان افخم..مورد رحمت خداوند است چرا که این را عام و خاص خواهد !
دلم میسوزد… دلم و این تاریک احساس دلم سخت میسوزد و انبوهی از کاغذ ها،نوشتههای ایشان را میخوانم… هنوز چشمان درون روحم از باز شدن در هراسند،انگاری تمام اتاق در افکارم کوچک میشود و من با شک و تردید نسبت به فردا… بر دیگر در بوف کور غرق میشوم.
دریغا که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیهفام شد
همه خلق را گاه آرام شد
بجز من که درد و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نَبْوَد غمم را علاج
ولیکن درآن گوشه در پای کاج
چکیدست بر خاک سه قطره خون
***
در همچین روزی… ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، بزرگ مرد ادبیات پارسی زبانان خود زنی کرد و جاودانه شد…
این پوستر را به یاد ایشان ساختهام بلکه از یادمان نرود آن خدمتی که ایشان به ما ایرانیان کرد و آن انقلاب بزرگی که ایشان پایه گذارش در ادبیات بود.
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشتهام…
یادش پایدار و گرامی باد.