مشگل دیکتاتوری و عاقبت آنان.خنگی دیکتاتورها
متاسفانه گویا دیکتاتور تاریخ نخوانده اند و یا از آن بی اطلاع هستند. اگر کمی عقل داشته باشند و تاریخ را بخوانند خیلی راحت متوجه خواهند شد که چه کنند.
نادر شاه افشار این فرزند دلیر ایران که از سپاهیگری و سربازی به امپراتوری رسیده بود متاسفانه متوجه نشد که چه کند. خوب شاید نادر مردی بیسواد و یا کم سواد بود و برایش امکان مطالعه وجود نداشت. زیرا ما نه خاطره ای بنام او داریم و نه مدرکی که نشان دهد این نابغه نظامی تحصیلاتی هم داشته است. بعد از آنهمه جنگ و زحمتی که او برای ایران کشید در آخر کار همان فرزند فقیر ایرانی که حالا بخ جاه و جبروت بی مثالی رسیده بود گویا فراموشی به او مسلط شد و خود را باحتمال فنا ناپذیر میپنداشت و طوری رفتار میکرد که گویا برای همیشه شاهنشاه ایران میماند. خوب او که از طبقه های پایین اجتماع آن روز ایران به عالیترین مقام رسیده بود شاید خودش را گم کرد و از خودش بیگانه گردید و شروع به درآورده چشمان مردم کرد که حتی در این کار ابلهانه آنقدر زیاده روی کرد که به دستور وی چشمان پسرش را هم از حدقه بیرون کشید و چون درباریان ترسو و بله قربان گو هیچکدام جرات نکردند که حتی شفاعت رضا قلی فرزند او را کنند و دید همه درباریان بی خاصیت و مجیز گو هستند و مثل آدمک میباشند پس بر آنهان هم خشمگین شد و شروع به درآورددن چشمان ایشان کرد دیکتاتور بیچاره شاید مریض و دیوانه شده بود. همان نوکران و سردارانش شبانه به چادر سلطنتی او حمله کردند و نادر شاه قهرمان را که در خواب بود کشتند البته او با وجود اینکه خواب آلوده بود توانست چند نفر از مهاجمین را بکشد ولی خودش هم کشته شد. خوب این سرنوشت مردی بود که درجلوی سپاهش شمشیر میزد و از هیچکس ترسی نداشت شاید براحتی میتوانست با بیست مردی جنگ به رزم بپردازد وهمه را نابود سازد. چنین مردی نابغه و پر قدرت در اثر حماقت و یا عصبانیت ریشه خودش را کند. شادی حتی یک گردان سرباز هم نمی توانست او را در هنگامه روز و در میدان جنگ بکشد.
آغا محمد خان بیضه بریده که گویا توسط کریم خان زند به خاطر بد جنسی هایش در بچگی به بریدن شده بیضه هایش محکوم شده بود توانست ایران را برای خودش با جنگ بگیرد و پادشاه شود ولی همان غیض و نفرتی که از کریم خان داشت باعث شد که هرچه که بنام اوست از بین ببرد. و حتی دستور داده بود که استخوانهای کریم خان را در زیر پله های کاخش دفن کنند تا هر روز با پایش به آنان بکوبد و بی احترامی به بدن پادشاه قبلی ایران بکند. عقده بی بیضه گی و کینه ای که از کریم خان داشت او را وادار میکرد که ظلم و فساد کند.
متاسفانه دیکتاتور ها با وجود اینکه ممکن است خدماتی شایسته هم انجام دهند ولی بواسطه انسان بودن و اینکه انسان امکان زیادی برای اشتباه کرده رادارد همیشه با سرنوشتی بد و دردناک مواجهه میشوند. رضا شاه که از فقر و فاقه به سربازی و مهتری و بعد هم براثر نبوغ و دریایتش به وزارت و به پادشاهی رسیده بود شاید همان اشتباه را کرد و در بازی باخبرگان سیاست مات شد. میگویند سرلشگر تهماسبی را انگلیسی ها برای سلطتنت ایران نامزد کرده بودند ولی او قبول نکرد و رضا شاه قبول نمود.
رضا شاه که مردی با وطن بود و نبوغ ریاست و اداره امور را با وجود بیسوادی و یا کم سوادی داشت و راضی نشده بود که نوکر اربابان باشد و میخواست برای کشور کار کند باز متاسفانه دچار اشتباهاتی شد و کله گردید. شاید متاسفانه در مقام دیکتاتوری انسان عقل از سرش میپرد و اشتباهاتی میکند که هم برای خودش ئ هم برای دیگران خطرناک و جبران نا پذیر هستند. و علاوه بر خودش ملتی را هم بباد میدهند.
دبیر ما میگفت همه این کسانی که امروز وزیر و یا وکیل و رییس های کل هستند روزی خودشان دانش آموزان و یا دانشجویانی فقیر و بد بخت بودند که حتی یک شام سیر هم نداشتند ولی متاسفانه وقتی که به قدرت رسیدند همه چیز را فراموش کردند و خودشان به تفنگ و مسلسل بجان همان مردمی افتادند که از میان آنان برخاسته بودند و کار و مشورت و عدالت را بکلی فراموش فرمودند.
درست پسری که کمر به قتل مادر فداکار و یا پدر دست از جان شسته خود ببندد. دل آزرده مادر به پسر فیل افکن گفت مگر خردی فراموش کردی که این چنین درشتی میکنی؟ که بیچاره بودی در آغوش من که امروز تو پیل مردی شیر افکن هستی و من پیرزن؟
خوب آقای دیکتاتور رییس جمهور شما که دیروز پسرکی فقیر بودید در اثر جریانهایی به این مقام رسیده اید یا کمر خدمت ببندید و یک عمر خود را بیمه کنید و در تاریخ بروید که بشما افتخار کند یا چون سایر دیکتاتور های ابله خود را به کشتارگاه ها بفرستید. سرنوشت صدام هیتلر موسیو لینی و استالین را بخوانید و عبرت بگیرید.
مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی بیفتی بپایش چو مور. تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی.
زن و مرد تفاوت ندارند و هر دوی آنان میتوانند نااهل باشند.ببینید که در پشت هر دیکتاتوری یک زن قرار دارد . من مثالهای بسیاری دارم که زنان هم در حق مردان نازنی کرده اند و مردان فداکاری را نابود کرده اند. ملا نصرالدین یک روز داشت گاوش را کتک میزد. گفتند چرا او را میزنی گفت برای اینکه گاو دیگر من فرار کرده است . گفتند خوب چرا اورا میزنی گفت برای اینکه این پدر سوخته را هم اگر ول کنی از آن یکی بد تر است . بعبارت دیگر سگ زرد برادر شغال است. دختران را میشناسم که با گول زدن پدر هنگامیکه برادران نبودند پسران را از ارث پدر با شیادی محروم کردند.
زنانی را میشاسم که در مقام زن و خواهر حتی دختر پدر خود را که همه نوع فداکاری در حق آنان کرده است و مثلا به آمریکا آورده است. مردان و برادران و پدران خود را بخاک سیاه نشانده اند.
شاید بهترین راه توجه به انسان بودن باشد که زن و مرد مساوی هستند و هیچکدام حق تعدی و تجاوز به دیگری را ندارند. به امید روزی که دوستی و محبت جای همه این اختلافات جنسی مذهبی نژادی و ملیتی را بگیرد که همه میوه های یک درخت هستیم و شاخه های برگ دار و تنه همان درخت. درخت انسانیت بدون توجه به اختلافات ظاهری و باطنی. امیر. اینطور که به نظر میرسد همسران همان دیکتاتور ها هم در کار دیکتاتور های تا اندازه ای شریک هستند و بودند؟ زن و مرد هردو میتوانند فرشته باشند و یا دیو و محکوم کردن هر یک از دید افراطی درست نیست. مردان هم در یک اجتماع همانقدر مسولیت دارند که زنان. ظلم ظلم است چه به زن و چه به مرد. به نظر من جدا کردن مرد از زن نیز بایست یکی از شگردهای سیستم بین المللی تفرقه بیانداز و حکومت کن باشد. زن و مرد هر دو دو دست و دو پای یک فردند. در مبارزات خود زن ومرد را از هم جدا نسازید همانطوریکه نبایست هیچ قشر دیگر را جدا کرد.