خانم های فمینیست و یا زن پرست پیکان تیز خود را متوجه ظلم کنید نه متوجه دیگران؟
متاسفانه مقاله هایی که توسط خانمهای زن پرست و یا افراطی نوشته میشود بسی جای تامل دارد. قبل از هر چیز زن و مرد هر دو مثل دو بال یک پرنده هستند و با نبودن و درهمی و یا شکستن یک بال پرنده نمیتواند پرواز کند. ولی این کمال بی انصافی است که از زن یک فرشته بی عیب بسازیم و زا مرد یک هیولاو دیو دژن. زن و مرد با هم تنها یک واحدند همانطوریکه زن به تنهایی نمیتواند زندگی کند مرد هم بدون زن موجودی ناقض است. حالا آنانی که به آسیاب استعمار آب میریزند و میخواهند زنان و مردان در روبروی هم صف آرایی کنند جز خدمت به استعمار پنهای کاری نکرده اند. خانم شادی و آزاد مثالهایی از مردان بد میآورند ولی گویی فراموش کرده اند که زنان بسیار بدی هم هستند که دست کمی از مردان بد ندارند. مقداری از مشگلات هم تقصیر سیستم است و یا مذهب. مثل ارث که به پسر مثلا دو برابر دختر میرسد ولی هر پدری و یا مادری میتواند به فرزندان خودسهم مساوی بدهد. ولی چون معمولا دختر از خانه پدر جهاز میبرد شاید به این دلیل به پسر دو برابر ارث میرسد.
دختران در سن هیجده سالگی آماده ازدواج هستند و دنبال مردانی میروند که بتوانند از عهده مخارج آنان بر آیند و ثروتمند باشندو به پسران همس سال خود محل سگ هم نمیگذارند آیا این تقصیر مردان و یا پسران است؟
زنان براحتی به مردان ثروتمند تسلیم میشوند. و این زنان هستند که مثل پروانه دور مردان پولدار میچرخند آیا باز هم این تقصیر مردان است.
خانمی میگفت که هرشب با شوهرش دعوا میکند که چرا به آن خانم خوشگل نگاه کردی. میگفت خوب تو هم با آقایی دست دارد و با او دیده بوسی کردی.خانم میگفت که من خودم را میشناسیم و بخودم اطمینان دارم ولی به تو که نمیتوانم همان اطمینان را داشته باشم بعبارت دیگر خانم چون به خودش اطمینان دارد و خودش را خوب میشناسد میتواند مردان را ببوسد ولی چون به شوهرش اعتماد ندارد او بنایست اینکار را بکند آیا به نظر شما این منطقی است. آقایی میگفت که خانم از من میپرسد آیا آن خانم خوشگل را دیدی؟ اگر بگویم نه ندیدم میگوید مگر کور بودی و زن آن چنان زیبا و شهلایی را ندیدی. و اگر بگویم که دیدیم میگوید مردیتکه هیز چرا چشم چرانی کردی و به زن دیگری نگاه کردی. آیا این منطق درست است؟
رضا باهمسرش و فرزندانش مجبور شد یکسالی به خارج از تهران برود. خواهرش که با پدرش بود باحقه و کلک همه سرمایه و خانه و کارخانه پدر مسن را که شاید کمی هم مرض فراموشی داشت از دستش در آورد و همه مایملک پدر مال خواهر شد. و رضا بدون یکشاهی ارث همسرش هم بنام اینکه تو بی عرضه ای از وی تلاق گرفت.
جلال خواهرش را به آمریکا برای ادامه تحصیل فرستاد و خواهر از عشق جلال به خودش کمال سو استفاده را نمود. با تشویق اینکه آمریکا سرزمین امکانات است و اگر تو پولی بفرستی برایت آینده درخشانی در اینجا درست میکنم او را گول زد و جلال هرچه داشت برای وی فرستاد ولی هنگامیکه خودش توانست با زحمت به آمریکا بیاید. همسر خواهر گفت که اگر به خانه ما پا بگذاری پلیس خبر میکنم که ترا دیپورت کنند. خواهر هم طرف شوهر را گرفت و برادر بیچاره آواره خیابانهای شهر شد. مدتها در کنار خیابانها خوابید تا توانست کاری دست پا کند.
از آن خواهر خوب یکرنگ و مهربان چیزی باقی نمانده بود. هر چه مانده بود بیتفاوتی بود و بی انصافی. همسر جلال هم از موقعیت سو استفاده کرد و آنچه که جلال در تهران داشت مصادره فرمود ولی به جلال بروز نداد. هنگامیکه به آمریکا آمدند تا وقتی که به جلال احتیاج داشتند با او خوب بودند ولی بمحض اینکه توانستند روی پای خودشان بایستند جلال را ول کردند و برعلیه او شکایت هم کردند و همسر محترمه از وی تلاق گرفت.
منوچهر با یک دختر همسن خود که بسیار فقیر بود ازدواج کرد. منوچهر مهندس بود. دختر تنها یک دیپلمه و یک شاگرد مغازه بود با کمک منوچهر وی توانست تا دکتری درس بخواند ولی وقتی کار خوبی پیدا کرد از منوچهر تلاق گرفت و با یک پسری که ده سال ازاو جوان تر بود رویهم ریخت. خوب این هم از نجابت خانم گرام.
نسترن همسرش به حج رفته بود وی با همشاگردی سابقش رویهم ریخت و فرزند پنجم خود را از وی حامله شد. زنان بسیار زیاد جوانی را میشناسم که بخاطر ثروت زن مردی مسن تر ده تا بیست سال پیر تر شده اند و اکثر آنان دوستهای مردو پسران جوان دارند که واقعا هم دوست آنان نیستند بلکه برای شهوترانی از این جوجه خروسان قوی استفاده میکنند.
حمید میگفت که او دوست ندارد با زنان بد کاره روبرو شود و با آنان الجماع نماید. ولی زنان شوهر دار او را ول نمیکنند برایش هدیه میفرستند و به او وعده میدهند. و مثلا برایش چک میفرستند که مبلغ پیش پرداخت است که بخانه آنان برود و مثلا فرزندانشان را کمک درسی کند ویا خودشان را ولی بعد توقع کارهای جنسی دارند. میگویند که همسرشان زیاد نمیتواند به آنان برسد و آنان احتیاج دارند که با مردجوان دیگری باشند. حمید میگفت که او حاضر است جلق بزند و با این زنان شوهر دار طرف نشود.
یوسف تعریف میکرد که زنی بسیار زیبا مرتب به او تلفن میکرد بعد از اینکه به قرار گاه رفت متوجه شد که خانم شوهر دار است و میگفت که شوهری بسیار ثروتمند دارد و او را از هر لحاط تامین میکند اگر با او باشد. یوسف که پسری ساده دل بود خیال میکرد که آن خانم یک همدم و دوست میخواهد و چون بسیار زیبا بود یوسف نتوانست دست رد به سینه اش بزند. خانم یک چندین اسکناس نو هزار تومانی به او داد ( هزار تومان آن زمان خیلی پول بود یعنی با آن پول یوسف میتوانست یک اتاق را با اسباب گرانقیمت مبله کند. یوسف بنام اینکه میتواند مثلا مربی تنیس و یا همدم والیبال خانم باشد و یا با هم پینک پونگ بازی کنند به خانه آنان رفت و آمد میکرد. و هر بار هم خانم چندین هزار تومان به او میداد و برایش یک پیکان نو هم خرید. یک روز که یوسف در خانه شان بود و با او تنیس بازی میکرد. زن گفت که شوهرش رفته اگر میخواهد میتواند با او شام بخورد بعد از شام که بچه ها هم به رختخواب رفته بودند خانم به بهانه رفتن به توالت بیرون رفت و چند دقیقه بعد با یک لباس خواب بسیار سکسی در برابر یوسف حاضر شد. سینه های سفت و بلورین او همراه با شکم صاف و رانهای قشنگ حال یوسف بیچاره را گرفت. کم مانده بود که تسلیم این بت مست رعنا بشود که ناگهان از وحشت گناه و یا شاید هم آبروریزی( خانم حداقل ده نوکر خدمتکار آشپز و باغبان و …داشت) گفت فاتمه خانم شما شوهر دارید و نبایست که اینطور جلوی من بیایید. فاتمه گفت که مرا بسیار دوست دارد و از عشق من بی تاب است. گفتم اگر مرا دوست دارید از شوهرتان تلاق بگیرید و همسر من بشوید من هم شما را خیلی دوست دارم. اوگفت اوه که تو چقدر سنگدلی چطور حاضر میشوی که من بچه هایم را بی مادر کنم. من پنج بچه دارم. من میخواهم تنها با تو عشقبازی کنم و اگر بخواهی حتی حاضرم که از تو حامله هم بشوم. تو هیچ نترس شوهرم بمن خیلی اعتماد دارد. میتوانی با خیال راحت با من همبستر بشوی و خودت را هر چند بار که بخواهی خالی کنی. میدانم که شما مردان جوان بایست جلق بزنید میتوانی با من خوب عشق بازی کنی و ده ها بار مرا آبیاری کنی. یوسف که در مشگلی عجیب گیر کرده بود نمیتوانست که چه بکند. از یک طرف آنهمه رعنایی و زیبایی حاضر در برابر او که در تمامی مدت زندگی اش زن لخت ندیده بود و از یک طرف دیگر هم سایر قضایا. ولی خیلی محکم گفت من شما را خیلی دوست دارم اگر بخواهید با من باشید بایست همسرم شوید و از شوهرتان تلاق بگیرید.
مسعود تمامی ثروت و سرمایه خودش را خرج سه دخترش نازش کرد. همه آنان دکتر مهندس و وکیل شدند و مسعود با نهایت بزرگواری برای آنان زندگی راحتی فراهم کرده بود. دختران بعد از گرفتن مدارک تحصیلی و گرفتن شغل های خوب و نون آب دار و ازدواج پدر پیر و فرسوده خود را که بسبب دین از اداره هم اخراج شده بود و همه سرمایه خود را بپای آنان ریخته بود رها کردند و او مجبور به خانه مستمندان و سالمندان بی بضاعت برود. خوب خانمهای شادی ها و آزاده ها میبینید که مثالهایی از جنس خانمها هم فراوان است. اگر بخواهید من حاضرم ده ها مثال دیگر هم بنویسم.
پرانک پرتو را وادار کرد که مادر پیرش را تنها بگذارد و به خانه ای نزدیک مادر پرانک بروند. مادر پرتو در اثر تنهایی در یک خانه بزرگ به تنهایی درگذشت و یک عمر پرتو را غمگین و ناراحت کرد که اگر مادرم را در پیری و تنهایی ول نمیکردم او از بین نمیرفت. میتوانید داستان طاهره را هم بخوانید که عروس بی انصاف مادر فداکار کور تنها را رها فرمود. آیا مثال کافی است؟ ولی من باز نمیگویم که زنان بدتر از مردان هستند. بلکه حتی میگویم مردانی که زنان را فاحشه میکنند خودشان هم فاحشه هستند. هر زن فاحشه ای به دست یکمرد فاحشه شده است و گناه آنان برابر است.