من حالم بد است. نمیخواهم فحش بدهم. پارسال که حالم بد بود فحش دادم. حالم خوب نشد. شعر خواندم. حالم خوب نشد. تجزیه و تحلیل کردم. حالم بدتر شد. ساکت شدم. به حال مرگ افتادم. دستم به جایی نمیرسد. قلبم می ترکد از خشم و از غصه ای که به جانم چنگ می زند. مملکت من در دست یک مشت دلقک خانه خراب هر روز با تهدیدی تازه، هر روز با مرگی تازه، و همه روز با فشاری تازه دست و پنجه نرم می کند. می خوانم و حرص می خورم، از وقاحت ها، از حماقت ها، از از بین رفتن قبح دروغ و دشنام و دشنه در قلب این ملت بدبخت. می خوانم و می دانم و می فهمم و حالم بد تر می شود. پیش خودم می گویم خوش به حالت احمق ها، خوش به حال نادان ها، خوش به حال آنها که اوقات خویش را به زر زر و ور ور و ورجه وورجه می گذرانند و هنوز هم دل و دماغ شوخی و خنده و سبکسری دارند.
نمی خواهم فحش بدهم، اما رکیک ترین الفاظ نوک زبانم است که به سید علی قاتل و ملیجک دربارش نثار کنم. آنها که می گفتند خیلی جگر دارند و امکان ندارد “در غلطان” را با “آب نبات” عوض کنند. آنها که می گفتند امکان ندارد در قضیهء غنی سازی اورانیوم کوتاه بیایند. آنها که چندین سال منافع کشور ایران را اینگونه به خطر انداختند و ایران را به ورطهء هولناک سقوط اقتصادی، انزوای سیاسی و بیچارگی انداختند. حالا همگی مشغول جشن گرفتن “توافقی” هستند که از دهها پیشنهادی که پیش رویشان بود بدتر و سخیف تر است و در ازای همین انتخاب “دیر و بد” در همین لحظه در تهران دارند قراردادهای آنچنانی با ترکیه و برزیل که آبرویشان را خریدند امضاء می کنند.
هر روز رجزخانی های این مقام و آن مقام و این سردار و آن سردار را می خوانم که ملت بزرگوار و صلح دوست ایران را به غل و زنجیر و کتک و شکنجه و زندان تهدید می کنند و چه آسان آن تهدیدات را عملی می کنند. جوانهای ایران را می کشند و جسدهایشان را پنهان می کنند، روزی در سردخانهء میوه و روز دیگر در مکانی نا معلوم. امروز فعالان حقوق بشر را جاسوس می خوانند، روز دیگر یک نفر را که جاسوس خوانده اند با یک دزد و یک قاتل از قماش خودشان تاخت می زنند. فعال حقوق بشر جاسوس است. روزنامه نگار جاسوس است. بهایی جاسوس است. سنی جاسوس است. بلوچ جاسوس است. کرد جاسوس است. زنها جاسوسند. مردها جاسوسند. دانشجوها جاسوسند. کارگران جاسوسند. دراویش جاسوسند. همه جاسوسند و ایران سراسر پر از جاسوس است. آن کدام کشور است که اینهمه جاسوس در ایران دارد؟ این جاسوس ها قرار است چه چیزی را به خارجی ها بگویند که کسی از آن اطلاعی ندارد؟ این اطلاعات مورد جاسوسی از کجا پیدا می شود؟ اگر هاله اسفندیاری و کلوتید رایس و رکسانا صابری جاسوس بودند پس چرا رهایشان کردید؟ آنوقت چهارتا بچهء وحشت زده را که با شکنجه وادار به اعترافشان کردید را اعدام می کنید؟
آن حسینیهء شیراز را که اول خودتان گفتید انفجارش یک تصادف بود. پس چطور شد که هنوز که هنوز است شما دارید بمبگذارانش را محاکمه و اعدام می کنید؟ آن سازمان دوزاری انجمن پادشاهی مگر چند عضو تروریست در ایران دارد که شما هی اعدام می کنید و باز هم تمام نمی شود؟ چقدر اعدام؟ چقدر خون؟ چقدر پایمال کردن حقوق اولیهء این همه آدم تحصیلکرده و پاک؟
اعدام بد است. دروغ بد است. تهمت بد است. قتل نفس بد است. شکنجه بد است. کشتن آدمهای معمولی در روز روشن بد است. شلاق و زنجیر و باتون و چاقو بد است. اما اینها همه سهم ملت پاک ایران از حکومت اسلامی است.
حالم بد است. از اسلام حالم به هم می خورد. از آخوند حالم به هم می خورد. از ادبیات سخیف و احمقانهء یک مشت دیو و دد حالم به هم می خورد. از حماقت پایان ناپذیر این گروه خبیث و پلید که نام خود را “نظام” می گذارد حالم به هم می خورد. آرزویی به جز برکناری آن ها و کم شدن شر آن ها از سر ملت شریف ایران ندارم.
ایضاو تا اطلاع ثانوی، از هر کسی که از جمهوری اسلامی دفاع کند، به متقلبان قاتلش احترام بگذارد، به تصمیمات صد تا یک غازشان به به و چه چه بگوید و یا در قبال جنایت هایشان سکوت اختیار کند متنفرم. در آستانهء گذشت یک سال پس از جنایات جمهوری اسلامی ایران پس از انتخابات 22 خرداد 1388، با توجه به افزایش اختناق و کشتار در ایران، هر کس که خود را به کاری بجز محکوم کردن این جنایات مشغول بدارد را خائن به ایران و ملت شریفش می دانم.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم خواهی از سخنم پند گیر و خواهی ملال.