فرار از تاریکی ها (قسمت پانزدهم) آزار و اذیت و مشگل زنان
متاسفانه در زمان جنگ با وجود اینکه زنان بطور مستقیم شاید بعنوان سرباز در جنگ ها شرکت نکنند و یا مستقیم نجنگند ولی بهر حال جنگ مردان شوهران و پسران و پدران و برادران آنان را میرباید و شهید و یا کشته مینماید. و این زنان هستند که بایست با فقدان آنان بعد ها دست و پنجه نرم کنند. نکته دیگری که باز متاسفانه بخصوص در کشورهای اسلامی به زنان تحمیل میشود داشتن پوشیدگی بیش از حد به عنوان حجاب است به بهانه اینکه حجاب عفت و عصمت آنان را نگهبانی مینماید. که باز اینطور نیست اگر زنان قدرت دفاع شخصی از خود داشته باشند بمراتب بیشتر میتواند برای آنان بهتر باشد. تا حجاب دست و پا گیر که جلوی فعالیت های آنان را سد میسازد.
یک زن زیبا و بلند قامت و خوش هیکل اگر تماما هم در زیر لباس و حجاب پوشیده باشد باز تمنا بر انگیز و یا شهوت انگیز است ولی یک زن معمولی و یا زشت حتی اگر کاملا هم برهنه باشد هیچ کشش جنسی نخواهد داشت فرض بفرمایید یک زن با شکم چروکیده و افتاده پستانهایی شبیه به بادنجان و سر وضعی آشفته و پاها و باسن چاق حتی اگر مردی تحریک شده باشد تحریک جنسی او خواهد خوابید در صورتیکه یک زن بسیار زیبا در حجاب کامل با قد سرو و بلندی مناسب و کشیدگی و تناسب اندام و اگر چهره اش پیدا باشد دارای صورتی دلارام و اگر پوشیده باشد اندازه عالی و دلخواه بمراتب برای یک مرد معمولی هوس انگیز تر و تحریک کننده تر خواهد بود.
این یک تصور غلط است که میتوانیم با زندانی کردن زنان در حجاب آنان را مثلا عفیف و سالم بار بیاوریم چه بسا که دختران و زنان محدود براحتی به دامان فساد و یا گول خوردن میافتند و زنان ورزشکار کاراته باز و زیبا بدون حجاب با راحتی میتوانند خود را در هر محیطی حفظ فرمایند. زنانی که به زیور دانش و بینش و اخلاق و ورزش آراسته شده اند حتی بدون حجاب اجباری میتوانند براحتی سالم و نیکو باقی بمانند ولی دخترانی که در خنگی و بی سوادی و حماقت و اطاعت های کورکورانه و اخلاق دو رویی و غلط پرورش یافته اند براحتی به دره خلافکاریها و بدیها سقوط خواهند کرد. در این داستان پسر بچه ما از زنی بنام کلارا صحبت میکند که جنگ هستی و خانواده اورا غارت کرده و از هم پاشیده است ولی او سعی دارد که از هر راهی بتواند و بخود و دیگران جنگ زدگان زن و یا مرد خدمت کند.
دنباله داستان روبرت دیگر آن عشق شدید قدیم را نسبت به کلارا نداشت بودن در میدان های رزم و جنگ بسیاری از احساسات زیبا را در او کشته بود. ولی نور امید و محبتی قدیمی هنوز در ذهن و قلب روبرت شعله میکشید. و این رویا ها و صدماتی که زن جوان دیده و کشیده بود او را هم بشدت آسیب پذیر کرده بود. کلارا اکنون یک زن پریشان شکست خورده همسر از دست داده و زندگی را رها کرده شده بود. و این همه مصیبت های وحشتناک روح و جسم زن بینوا را خرد میکرد. این ناراحتی ها و این از دست دادن ها برای او کم اندوه نبودند. ای جنگ تف بر تو که همه زندگی مرا نابود کردی. ولی در ضمن نور امیدی در او هنوز بود روبرت مهربان و کارهایی که در باره او کرده بود. او میدانست که روبرت نمیتواند او را فراموش کند هرچند گرفتاریهای جنگ او را خسته و بی امید کرده باشد. فرمانده ولی در میان زنان زیبا روی کلی کلارا و سرنوشت اورا بدست فراموشی سپرده بود. و از روبرت حتی نمیپرسید که کلارا زنده است یا مرده. و عملا کاری به این نوع کارها نداشت و مشغله او اکنون جمع ثروت و مکنت و کسب افتخارات بیشتر و گرفتن مقامهایی مهم تر و نزدیک تر شدن به پیشوا بود. برای او اینها مهم بودند و دوستی های سابق زن و زندگی سابق برای او اکنون بشکل مسخره نمودار میشد.
ولی آیا ته عشق کلارا و روبرت زیر پرده های کلفت جنگ میتواند برای همیشه پنهان باقی بماند. کلارا پسر از آزادی از زندانهای هیتلری در کوچه های یکی از شهرهای فرانسه چند روزی پرسه میزد و سرگردان بود و نمیدانست از کجا و چگونه زندگی دوباره خود را شروع کند. نمیدانست به کجا برود به چه کسی روی آورد که او را از خودشان نرانند و آیا ملت فرانسه به او که یک قربانی جنگ بود کمکی خواهد کرد؟ یا اورا بعنوان یک آلمانی تنها رها خواهند کرد؟
کنت ها و اشراف فرانسه او را راحت نخواهند گذاشت و مرتب مزاحم او میشدند. اگر هر کسی دیگری غیر از کلارا بود با روبرو شدن با اینهمه بدبختی خودکشی میکرد. ولی کلارا در آتش یک انتقام سهمگین میسوخت و میخواست به پیش برود و برنده باشد. ولی او از که میخواست انتقاغم بگیرد؟ از آلمانهای که جنگ را شعله ور کرده بودند. از فرمانده شوهرش که حالا داشت بسرعت به مقامهای عالی میرسید و سینه اش پرازنشان و مدال میشد؟ در گذشته از پیشرفتهای او بسیار خوشحال میشد و هر وقت او درجه و یا مدالی میگرفت مثل کودکان به آنان بر سینه شوهرش دست میسایید و بازی میکرد و با ذوقی بچگانه به مدالها رنگین و زیبا نگاه میکرد و شاد میشد. آیا اگر میدانست که عاقبت این مدالها چه بر سر او و خانواده اش میآورند هم در آن زمان از دیدن مدالها شادی میکرد؟ جنگ باعث شده بودکه شوهرش فرمانده او را از خودش براند نه تنها براند بلکه اورا آزار هم بدهد و به زندان هم بیاندازد. اگر او میدانست که عاقبت زندگی کوتاهش با فرمانده اینقدر زجر آور است از اول دست به دست او نمیداد. مردی که در آخر کارشان آنطور با نهایت قساوت و بیرحمی با او رفتار کرده بود وچون برده ای اورا کنار زده بود. فقط یک امید تلافی و انتقام بود که وی را وادار میکرد باز هم زندگی و تلاش کند. اوزنی بسیار حساس و تحصیکرده و با درک عالی بود او یک زن معمولی بیشعور نبود که به زودی تسلیم سرنوشت قهارش بشود بلکه میخواست تا میتواند مبارزه کند مبارزه ای که بسیار دردناک بود. مبارزه با مرگ برای زندگی. وی داشت که زندگی بسیار سختی را میگذرانید ناراحتی های بسیار در روحیه او تاثیر شگرفت گذاشته بود و از همه چیز او گذشته بود و همه چیز دلخواه او کم و بیش نابود شده بود. جنگ تمامی توان اورا گرفته بود ولی او میخواست که هنوز زنده بماند و تلاش کند که خود و دیگرانرا برهاند. ( شاید مشگل زنان در آن زمان شبیه مشگل زنان ما در دوران جنگ با عراق صدام بوده که کشوری مسلمان و برادر را برعلیه دیگری وارد جنگی خانمانسوز کردند و خودشان با فروش اسلحه هایشان و مواد منفجره شان ثروتهای میلیارد دلاری برای همیشه ذخیره فرمودند و زنان و مردان مارا بی جهت توسط دیوانه دیکتاتور نظیر صدام بخاک و خون کشانیدند. بسیاری از زنان ما بی شوهر و بی پدر بی برادر وبی پسر شدند و اینها همه از حرص و طمع دیکتاتوری بود که فکر میکرد تا دنیا دنیاست بر ایریکه قدرت تکیه خواهد زد.)
گرچه کلارا سعی بسیاری داشت که پاک و بی عیب باقی بماند و دستهایش بکارهای نا صواب و بد آلوده نگردد ولی دیگر طاقعش طاق شده بود و مجبور بود برای پر کردن شکم و سایر غرایز خود کاری بکند. او احیتاج به مکانی برای خواب داشت او میبایست به گرمابه میرفت و خودش را میشست. این بود که به ناچار به دزدی و جیب بری و کیف زنی و بلند کردن اجناس از مغازه هم دست زد زیرا چاره ای دیگر نداشت. یک روز که کیف خانمی را برده بود دید که تنها قسمتی پولی که در آن کیف است برای او کافی است که چند روز دوام بیاورد و سعی کرد آنرا و بقیه پولهای را به صاحبنش برگرداند و اینکار را هم کرد. صاحب کیف که زنی معمولی بود از اینکار کلارا خیلی خوشحال شد و پیشنهاد کرد که با هم دوست باشند. کلارا هم قبول کرد که باهم دوست بشوند. کلارا توانست با دزدی غیر قابل توجیه خود مقداری لباس و کفش و غذا تهیه کند. و یک پالتوی کهنه هم خرید و پوشید حال میتوانست مثل صدها زن فرانسوی دنبال کار بگردد قبلا با دیدن لباسهای کهنه و مندرس او از وی دوری میکردند ولی حالا او یک کمی بهتر شده بود و دیگر آن لباسهای پاره پاره را به دور انداخته بود ولی لباسهای کهنه بسیار بهتری میپوشید. او میخواست که هر کاری که به او بدهند بخوبی انجام دهد زیرا چاره ای دیگر نداشت. حالا او مثل یک زن طبقه متوسط فرانسوی شده بود و دیگر همه اورا از خودشان نمیراندند. او به یک زن زیبا طبقه متوسط تبدیل شده و ارتقا کرده بود زنی که جز طبقه اشراف بود و به قعر بیچارگی سقوط کرده بود حالا دوباره با سعی خودش و اجبار به دزدی توانسته بود به یک طبقه متوسط اجتماعی فرانسوی پای بگذارد. اکنون وی در شهر طرفداران زیادی داشت. او اکنون میتوانست بخانه های اشراف و ثروتمندان هم رفت و آمد داشته باشد. او یک روز بخانه ای مجلل و زیبا وارد شد که در آنجا کارهایی انجام دهد پسر کنت که جوانی خوبرو بود و یک لباس آبی رنگ هم به تن داشت با کلارا خیلی دوست شد و به او خیلی مهربانی میکرد. کلارا هم در برابر این دوستی ها مقاومت نمیکرد. وی برایش خیلی هدیه میخرید و از افسران تازه کار فرانسوی بود . کم کم کلارا که حالا نام دومی بنام هلن هم برای خودش انتخاب کرده بود با این نام و با کمک دوست جوان خود توانست بمیان مردم فرانسوی راه پیدا کند. کلارا یا هلن قبلا مدت زیادی را با کارگران بدون تخصص فرانسوی گذارانیده بود و با این طبقه از کارگران معمولی بدون مهارت که تنها از زور بازویهایشان پول در میآورند خوب آشنا شده بود. حتی او مدتی هم مجبور شده بود که با زنان فاسد و خرابکار و روسپی و بدون سرپرست و خانه خانواده هم زندگی کند. ودر میان آنان هم که هر کدامشان به نوعی قربانی اجتماع بودند هم زندگی کرده بود و تجربه هایی بسیار گرانبها آموخته بود. اغلب آنان هلن را دوست داشتند زیرا برایشان مثل یک دوست دلسوز و یا مدیر خوب عمل میکرد و سعی میکرد نوعی که میتواند سبب نجات آنان گردد. سعی وی این بود که حقیقت زندگی را درک کند و بهترین راه ممکن را انتخاب نماید. و این روش را به دوستان زن و یا مرد خود هم آموزش میداد که حتی در شرایط بسیار سخت و بد هم تسلیم نشوند و سعی کنند راهی برای رهایی جستجو نمایند. ولی زمان به نفع او بود و او توانسته بود که بسرعت بمیان اشراف هم راه پیدا کند.
بالاخره وی طاقت نیاورده و بمیان اشراف هرزه دویده بود و پس از چندی دوباره ولی چون موقعیت بدی در میان اشراف هرزه داشت او را کنار گذاشته بودند و او مجبور شد که دوباره به میان فقیران قربانی اجتماعی برگردد. پیر مردان ثروتمند و جوانان هرزه پولدار روی خوشی به هلن نشان نداده بودند. و اورا از میان خودشان رانده بودند. ولی اینبار هلن پولدار تر بود کم کم با تهیه خانه ای خوب و استخدام چند نقر که رییس آنان بود بکارهایی میپرداخت که مثلا نظافت خانه هایشان بود و یا کمک هایی دیگر. حالا او دیگر داشت یک زن ثروتمند و قدرتمند میشد. دیگر او صاحب نفوذ اعتباری شده بود و با روحیه ای قویتر به زندگی لبخند میزد و میخواست که انتقام قدیمی خود را از مسببان آن بگیرد. چه بسیار مردانی هرزه و ثروتمند که بوسیله او منکوب شدند و پول خود و اعتبارشان را از دست دادند و همه چیز آنان با مهارت وهمکاری هلن و تیمش از آنان گرفته شد. و با از دست دادن ثروت خود مثل دیگر بیچارگان شدند. آنانی که بوسیله هلن سرکوب شدند و ثروت خود را در اثر مستی و بی آبرویی از کف دادند و هلن از آنان سو استفاده میکرد تا جواب هرزگیهایشان را بدهد همه دوباره بعنوان خدمتکار به نزد هلن برگشتند. زیرا آنان چاره ای نداشتند جز از اینکه به دریوزه گی به آستان هلن بروند. پاک باخته گانی که تنبیه شده بودند و شاید هم واقعا از کارهای زشت سابق خود پشیمان گشته بودند. مردانی که زنان را بازیچه خود کرده بودند حالا بازیچه هلن و دوستان زیاد وفا دارش بودند. هلن داشت بسرعت ترقی مادی و معنوی میکرد. بسیاری از زنان مثلا بدکاره در اثر کمک و هدایت هلن کارهایی سازنده آموختند و به زندگی بهتری دست یافتند. چه بسیار زنان جوان و دخترکان قشنگ و قربانی که با هدایت هلن به دخترکانی شاد و خندان و امیدوار و زنانی خوشبخت و خوب تغییر پیدا کردند و به جاده عفاف پای نهادند. هلن خیلی کار میکرد و زحمت میکشد تا اصلاحاتی در حد خودش انجام دهد. کسانیکه سعی میکردند دیگران را بدره بد بختی بکشانند خودشان قربانی میشدند. هلن با کمک دوستانش آن بدهکاران را شکار و تنبیه مینمود و بعد هم به آنان حداقلی از زندگی را ارزانی میداشت.
کار هلن برای زنان قربانی عالی بود. به زنان بدکاره که تا آن روز مثل حیوانی در اختیار دیگران بودند سر وصورتی داد. این زنان با دادن مدارکی نظیر چک و سفته خود را به اندک بهایی نازل میفروختند و مجبور بودند تمامی پولی که از راه فروش بدنشان به دست میآورند به آنان بسپارند.( شاید چیزی نظیر شیتیلی بگیران و باج گیران شهر نو که زنان بدکاره را مجبور به کارهای جنسی میکردند ولی تمامی درآمد آنان را به زور و یا قانونی از آنان اخذ میکردند و به آنان تنها یک بخور و نمیر برای ادامه کار وحشتناکشان میدادند. این مردان جاکشان قسی قلب بودند که بوسیله زنان فاحشه ثروتمند میشدند و از راه حرام و دزدی و فساد به طبقه اشراف وارد میگشتند. کسی نظیر هلن کار ها رابرعکس کرده بود و مردان را به دام میداخت و عملا از آنان فاحشه های مردانه و یا مذکر میساخت از آنان مدارک و شاید چک سفته های محکم میگرفت و آنان را وادار میکرد برای ادامه زندگی به هلن و دستگاهش محتاج باشند. هلن از آنان بعنوان کارگران ساختمانی بیشتر استفاده میکرد چیزی نظیر مثلا عمله ما)
هلن برای زنان کار ایجاد کرد و سعی میکرد آنان را از فروش تنشان باز دارد. و تنها معشوقه های جدی افراد بشوند نه فاحشه های ارزان قیمت. برای آنان زندگی بهتر و بهداشت هم فراهم میکرد و با رهنمایی از آنان معشوقه های زیبا برای مردان ثروتمند تهیه میکرد نه فاحشه های ابله و دست آموز جاکشان شهر. اینکار هلن باعث محبوبیت زیاد او در بین کارگران و زنان شده بود. و او با یک مدیریت درس همه کارها را در دست گرفته بود و با تربیت یک کارد ورزیده و خوب کار ها را به نحو خوبی پیش میبرد. هلن کاری خوب بزرگ و خلاق ایجاد کرده بود و اکنون او جز سرمایه داران برجسته شهر شده بود. زنانی که قبلا علاوه بر فاحشه گی کتک هم میخوردند و پولی هم دریافت نمیکردند اکنون وی با استخدام چندین جوان قوی و سالم از میان هزاران هواخواه خود و تعلیم دادن زنان به شیوه های دفاع شخصی و داشتن مردانی زبده و تربیت شده و مربی های خوب وضع زنان را از آن وضعیت اسف بار دگرگون کرده بود.
برای خود یک قدرت محلی و یا اقتدار داخلی فراهم کرده بود که از این اقتدار به نفع مردم و برای مردم استفاده میکرد نه برای خودخواهی های شخصی اش. هلن قدرت را خیلی خوب و به نفع مردم بخدمت گرفته بود که ایکاش هیتلر هم از وی سر مشق میگرفت و بجای قدرت منحوس و کشت و کشتارهای بی مورد برای رفاه و دانش مردم سرمایه گذاری میکرد. پرچم هلن زیبا اکنون برافراشته شده بود که از لحاظ انسانی بمراتب بهتر از کارهای غیر انسانی هیتلر بود. هلن که زیر دست شوهر فرمانده و برادر و پدری تحصیکرده و مدیر بار آمده بود اکنون امکان این را داشت که یک مدیر موسس خوب باشد. او مدیری زیبا با قدرت و با دانش بود و ثروت و قدرت فراوانی برای خود کسب کرده بود که همه را در راه نجات مردم از فقر گرسنگی و سو استفاده های جنسی بکار میبرد. هرچند به او خیلی ظلم شده بود ولی او از پای در نیامد و روی دو پایش دوباره ایستاد و به خدمت مردم قیامی عاشقانه کرد. او از مردان انتقامی عاقلانه و نیکو گرفت.
زنان زیر دست هلن او را میپرستیدند و مثل یک مریم مقدس او را ستایش میکردند زیرا با مدیریت او توانسته بودند که به یک زندگی خوب و سالم برسند. با داشتن مدیری مثل هلن خیلی بهتر و سالمتر از سابق زیست میکردند و برایشان برگشت به زندگی سابق بسیار درد آور و وحشتناک بود. او بر گروهی از سر خوردگان و قربانیان اجتماع اکنون حکومت قلبی میکرد و با مهربانی در فکر زندگی باز بهتری برای همه آنان بود. فرانسه برای او اکنون میهن دومی شده بود زیرا که او از میهن اول خود دور شده بود و شوهرش بی همه چیرش او را از خودش با زور و کتک رانده بود. او خیلی درد کشیده و رنج آزموده بود ولی نه اینکه محبت به آلمان و آلمانی ها را فراموش کند زیرا او دوره خوش دوران کودکی خویش را هم بیاد میآورد که در میهن زیبایش سپری کرده بود. آلمان و آلمانی ها بجز هیتلر و طرفدارانش برای او عزیز و قیمتی بودند.
سربازان و افسران آلمانی مراحل قدرت و شکوه را بسرعت میپیمودند و مانند افسران زمان ناپلیون با حرارت پیشوا و فرمایشان اورا دنبال میکردند. ولی آنان اسلحه بسیار مخرب تری نسبت به زمان ناپلیون مجهز شده بودند.