فرار از تاریکی ها ( قسمت هیجدهم) شک در بودن عدالت؟

فرار از تاریکی ها ( قسمت هیجدهم) شک در بودن عدالت؟

در آن هنگامیکه این کتاب نوشته شده است . دانش آموزی از دبیر فقه میپرسد. میگویند که حضرت مسیح قدرت الهی زیادی داشته بود و مثلا میتوانست که آب را تبدیل به شراب کند و یا مرده را زنده وکور را بینا فرماید و یا شل و چلاق را سالم کند. او میتوانسته روی آب راه برود و …چرا در هنگامیکه یکی از حواریون او میخواست او را لو بدهد در جایی مخفی نشد او که آینده را میدید و میدانست که خاینی او را لو خواهد داد و سپس به صلیب و چهار میخ اورا خواهند بست تا مرگی دردناک را تحمل کند چرا کاری نکرد  و از اینکارهای زشت جلوگیری نفرمود؟

معلم پاسخ داد او میخواسته که فدای بشریت شود تا شاید بشر راستگار گردد. به عبارت دیگر او میخواسته با کشته شدن خودش مثل گوسفند قربانی به مردم خدمت نماید و مردم را نجات دهد. او با وجود اینکه میدانسته که کشته خواهد شد این کار را برگزیده بود.

 

برای پسر بچه نویسنده کتاب این مشگل حل نشده بود که چرا خداوند به پیامبران عزیز خودش کمک نکرده است و آنان را تنها گذاشته تا دیکتاتور ها و اوباشان آنها را هلاک کنند بکشند یا شهید نمایند و یا مسموم کنند. یا چرا خداوند اجازه داده که کسی نظیر هیتلر آنقدر رشد کند تا بتواند پنجاه میلیون انسان را سر به نیست کند؟ او که قبلا بسیار معتقد به مذهب و خدا بوده است حالا دچار یک شک شده است و متوجه شده آن چیزی که بنام خدا او بایست بپرستد قابل درک در ذهن ما نیست. و فکر میکند که شیادان مذهبی که شاید عقیده ای هم بخدا نداشته بودند برای کسب روزی ایمان به خدای نادیده را گسترش داده اند. معلم فقه او هم تنها میتواند بگوید که شما بایست خدا را قبول داشته باشید زیرا که وجود این جهان عظیم و با این پیچیدگی های خلقت نمیتواند همه تصادفی باشد. حتما هوشمندی آنان را طراحی کرده است.

اکنون دنباله داستان  موزیک نظامی از کمی دور تر بگوش میرسید. طنابهای مرگ آور چوبه های دار بوضعی ترسناک تکان میخوردند  گویی روحهای همه کسانی که اینجا به دار آویخته شده بودند همه جمع شده و با خشم به ما نگاه میکردند. مردمی که بایست سرچشمه علم  نور و انسانیت باشند در نتیجه یک تربیت غلط و خود خواهی های هیتلر راه دیگری را در پیش گرفته بود. طنابهای چوبه های دار با لرزش باد ملایم تکان میخوردند که معلوم بود از تاثر است. وکلای محکومینی که سعی میکردند بطور مستقیم و یا غیر مستقیم باعث نجات موکلهای خود بشوند ولی کاری زیاد از دست آنان بر نمیامد. هیتلر هم ناراحت بود که چرا بایست اینهمه انسان را قتل و عام کند شاید خیلی دلش میخواست که آنان را عفو کند ولی آیا این عمل وی میتوانست جلوی پیشرفت او را سد کند؟ آیا اینها دوباره سر راهش قرار نمیگرفتند؟ و او یاد گفته ای میافتاد که به دشمنان خود امان نفس کشیدن دیگری نده ولی شاید این سخن مال دوران کهن بود و امروزه کار بردی نداشت. هیتلر میخواست آن روز شانسی به وکلای مدافع متهمان به جرم شرکت در خرابکاری علیه رایش سوم بدهد. با جدالی که گویا در مغز هیتلر بر پا شده بود دادگاه هم بلا تکلیف مانده بود جلسه ای پر شور و پر حرارت بود کلمات وکلای مدافع مثل زنگ در گوش هیتلر صدا میکرد.

چهار مردی که توسط افسر نازی دستگیر شده بودند در یک دادگاه نمایشی مثلا محاکمه میشدند.  یک افسر ارشد نازی به نزدیک نماینده هیتلر رفت و چیزی در گوشش گفت مثل اینکه وضع عوض شده بود گویا هیتلر دستور داده بود که همه آن چهار نفر با بایست اعدام کنند. دادگاه فرمان اعدام را صادر کرد. افسر ارشد بیرون رفت و لحظه ای بعد با یک عده سرباز مسلح با لباسهای زیبا ویراقهای براق مراجعت نمود و با قدمهای محکم در برابر نماینده هیتلر ایستاد دست ها به علامت سلام بالا رفت  و نماینده هیتلری با ابهتی خاص  و بی نظیر و جلالی عالی دست راست خود را بالا برد و با وضعی کاملا سلطنتی و سنگین از جای خود برخاست  یکی از افسران دادگاه پیش آمد و چنین خواند علاوه بر محکومیت جاسوسها چند نفر از همدستان مرد تاس هم جز لیست بودند.  کسانی که توسط افسر نازی دستگیر شده بودند  با سایر همکاران مرد تاس که در دستگاه هیتلری نفوذ پیدا کرده بود قرار بود همگان اعدام شوند.

خیلی رای دادگاه واضح بود دادگاه و مثلا قوه قضاییه آن وقت آلمان شاید تماما در اختیار عوامل هیتلر بود و او بود که همه قوا را تصاحب کرده بود. کسی در مقابل هیتلر یارای مخالفت و ایستادگی را نداشت. همه کسانی که آن روز در دادگاه شرکت کرده بودند تنها یک بازیگر یک نمایشنامه از پیش تنظیم شده بودند. مرد تاس با خونسردی بسیار شروع به خاراندن سرش کرد راستی که مردی خارق عاده بود او مردی بسیار صبور و ساکت بود  ولی یکی از بهترین جاسوسها بشمار میرفت ولی گویا ترسی عمیق برای او مفهمومی نداشت. او پای به منطقه دشمن گذاشته بود و باحتمال حساب این چنین روزی را هم قبلا کرده بود. او که یک دکتر برجسته بود شاید خواسته بود از این راه خدمتی به عالم انسانی بکند. هیتلر سعی میکرد که با روسها درگیر نشود و از این جهت میخواست که با جاسوسان رفتاری شدید داشته باشد که عوامل خارجی نتوانند پای روسیه ویا امریکا را به جنگ بکشانند. دکتر تاس به خدمت هیتلر در آمده بود تا برای دولتهایی دیگر جاسوسی کند. هیتلر هم که گول ظاهر او را خورده بود هیچ فکر نمیکرد که او هم جاسوس از آب در آید. ( میگویند که سفیر ژاپن در ایران که ژاپن همپیمان هیتلر بود هم جاسوس انگلیسهای بود و هم او بود که به سفیر انگلیس لو داده بود که رضا شاه با هیتلر پیمان بسته و هیتلر هم برای او هفت تیری های کمر والتر با بعنوان کالای تجارتی فرستاده و این کالا ها در کاروانسرای ضرابی وارد شده اند و سفیر ژاپن که جاسوس انگلیسی بود همه این دانش و معلومات را در اخیتار سفیر انگلستان گذاشته بود تا از رضا شاه باز خواست کند و بتواننددلیلی داشته باشند و اورا از سلطنت بردارند و تبعیدش کنند. )

کم کم داشت غروب میشد  و ماهمه ناراحت در آنجا ایستاده بودیم و در آن محیط مرگ بار قرار داشتیم. مرد تاس و بقیه محکومین در نزدیکی چوبه های دار ایستاده بودند.  در این هنگام مردی سیاه پوش جلو آمد با قیافه ای روحانی  و ملکوتی نمودار گشت  یکسره نزد دکتر رفت و از او خواست که اگر گفته ای دارد بگوید و شاید وصیتی بکند و اعتراف به گناهی نماید. دکتر از او روی برگردانید زیرا اعتمادش به خداوند از دستش رفته بود. کشیش مهربان هم او و هم هیتلر را دعا کرد که دست از این جاه طلبی ها بردارد و از کشت و کشتار خسته شود. کشیش در حالیکه گوهر هایی براق روی ریش های سفیدش میچکیدند آنان را ترک کرد. یک ساعت بعد هیکل دکتر تاس و دیگران بر روی چوبه های دار میرقصیدند. در حالیکه طنابهای دار محکم گلوهایشان را فشار میداد. سرباز مثل میر غصب  با کله ای گنده و قدی کوتاه نزد آخرین محکوم رفت و او را هم بالا کشید و طناب را بر گردنش محکم کرد محکوم بینوا خیلی بعد و خیلی بسختی جان داد و دست و پایی زیاد زد. همه آنان که ناظر این جنایات بودند متاثر بودند ولی از ترس جرات اظهار ترس خودرا هم نداشتند.

رنگ سرباز بینوا از خجالت  از خدا شاید مهتابی شده بود. به یکی یکی از بدنهای رقصان مرگ نگاه کرد و او آخرین نفر را هم بالا کشیده بود. ساعتی بعد روحهای آنان به آسمان صعود کردو این عالم مست جنگ و خود خواهی و تمامیت طلبی را ترک کردند و با نهایت سرعت به ابدیت پیوستند.  آنان فدای چه شدند شهوت قدرت  ثروت پول  میهن یا جاه طلبی های بی حد وحصر یک دیکتاتور آدولف هیتلر.

گویا متفقین برای یادآوری جنایات هیتلری این چوبه های اعدامهای دسته جمعی را تا مدتی نگه داری کرده بودند که دلیلی برای آدمکشی های زمان هیتلری بود. آیا بهتر نبود که بجای جنگ با دوستی و گفتگو مشگلات را حل میکردند و انسانهایی بی گناه اینطور هم چون گیاهان بی جان کشته نمیشدند؟ آیا بهتر نیست بجای نفاق و دورویی  محبت و دوستی جایگزین گردد؟ و تا از این همه جنایات علیه بشریت خود داری شود. و این گونه کثافتکاریها و این چنین قتل و عام ها در پس پرده فنا بروند و هیچوفت اجرا نشوند. دکتر و بقیه مردمی که آن روز اعدام شدند چه تقصیری میتوانند داشته باشند؟

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!