تبليغ و تعميق نفرت از ‘ديگري’

در اين نوشته با الهام از مقوله و جايگاه نفرت در مناسبات اجتماعى در جهان غرب، اين نگاه عرضه مى شود كه نفرت-گرايى از مشخصه هاى كانونى نظام جمهورى اسلامى از آغاز شكل گيرى انقلاب پنجاه و هفت بوده و هست. تشابه گفتار پت رابرتسون در مورد رابطه ى طوفان كاترينا و همجنسگرايى ى فلان كمدين اهل لوئيزيانا با گفتار اخير كاظم صديقى در مورد رابطه زنا و زلزله نيز قابل توجه است.
 
1.
 
در جامعه ى ايران، از ديرباز، گروه ها  و محافل “نفرت گرا” وجود داشته اند. اين گروه ها عدم تحمل “ديگرى” را در جامعه ترويج و بين اعضاى خود تقويت مى كنند. مشابه اين گروه ها در غرب انجمن كوكلوكس كلن و نيز افراد و مجامع همجنسگرايى ستيز هستند، كه اولى منسجم تر و سازمان يافته تر و دومى سيال تر و داراى مرز هاى مبهم ترى است. قابل توجه است كه از اين دو مثال، دومى ارتباطش به تعاليم مذهبى وثيق تر و اولى ارتباطش با مذهب كمرنگ تر است.
 
در ايران، اما، هدف نفرت غالبا افرادى از نژاد ديگر نبوده اند، و ايرانيان معاصر از اقوام گوناگون كمابيش همزيستى صلح آميزى داشته اند. اگرچه لطيفه هاى موهنى در مورد ترك و رشتى و لر و عرب در ميان ايرانيان بسيار رايج است، ولى تا آنجا كه نگارنده به ياد دارد اين لطيفه ها نه معلول و نه علت نفرت قومى بوده اند، اگرچه احيانا آزردگى ترك ها و رشتى ها و لرها و عرب ها و غيرهم را موجب شده اند. وليكن لطيفه هاى اينچنينى حاكى از نفرت فارس ها از اقوام ديگر نبوده اند، چرا كه فاصله است ميان خودبرتربينى و نفرت.
 
2.
 
از عمده ‘ديگري’ هايى كه از سوى محافل نفرت-گرا در ايران آماج نفرت و متعاقب آن توجيه-گر خشونت عليه آن ‘ديگري’ بوده است، تا آنجا كه تاريخ معاصر به خاطر دارد بابى ها و بهائى ها بوده اند، كه از ابتداى دعوت سيد على محمد شيرازى و گرويدن فوجى از ايرانيان به آيين وى و در طى حكومت هاى مختلف قاجارى و پهلوى و اسلامى، با شدت و ضعف، آماج نفرت و خشونت آخوندهاى افراطى و پيروان دو آتشه ى آنها بوده اند.
 
البته لابد اكثريت با مسلمانانى بوده است كه ظلمى به بهائيان نكرده اند (يا اگر كرده اند من باب بهائى بودن آنها نبوده است. مثلا اگر كم-فروشى يا احتكار كرده اند به همگان على السويه ظلم كرده اند)، وليكن اگر شاهد ظلمى عليه آنها بوده اند هم ساكت گوشه اى ايستاده و نظاره گر خاموش بوده اند و در هر حال صلاح ندانسته اند به حق كشى ها اعتراض كنند. مى توان فرض كرد كه اين خاموشى در بهترين حالت از ترس تكفير و انتقام از سوى برادران نفرت-گراى خود و در بدترين حالت از سر بى تفاوتى در برابر ظلم و فقدان حس عدالتخواهى بوده است.
 
3.
 
به عقيده ى نگارنده هجمه ى سازمان-يافته ى حكومت اسلامى عليه “بدحجابى” را هم مى شود از اين منظر نگريست و از اين رهگذر تعبير كرد، اگرچه انكار نمى كنم كه ممكن است دلايل سياسى (همچون انحراف اذهان مردم از موضوع اصلى يا دوشقه كردن جنبش سبز و غيره) هم داشته باشد.
 
ابتدا ائمه ى جمعه در يك حركت هماهنگ حملاتى را عليه “پديده ى غيرقابل تحمل بدحجابى” در جامعه صورت مى دهند و بدينسان ,درست همانند آن آخوند هندو يا مسيحى كه از منبر خطابه تخم كينه مى پراكند, شجره ى نفرت و عدم تحمل را در جامعه آبيارى مى كنند، و از آن سو نظام حقوقى حكومت هم وارد عرصه ى كارزار شده و يكشبه مقرراتى را وضع و در سطح جامعه اجرا مى كند و صداوسيماى حكومتى هم نقش توپخانه ى رسانه اى اين حركت عظيم نفرت-انگيز را بر عهده مى گيرد.
 
4.
 
و اما در مورد رابطه ى مذهب و نفرت-آفرينى ناچاريم بپذيريم كه اديان و مذاهب رقيب به دليل ماهيت خود پتانسيل نفرت-زايى دارند. يكى به اين دليل كه مذاهب مختلف “جهانشناسى” هاى مختلفى ارائه مى دهند و فى المثل معمولا خداهاى همديگر را به رسميت نمى شناسند و اصرار بر آن دارند كه حقيقت عبارت است از آنى كه كتب مقدسه ى آنها عرضه مى كند و هر آنكس از آن “حقيقت” روى برتابد در زمره ى گمراهان است.
 
و دليل ديگر آن كه دين هاى سازمان-يافته همچون كمپانى هاى تجارى, خود نظام هايى در آمدزا هستند و سودى كه توليد مى كنند به جيب عمله و علماى آن دين مى رود. پس اگر آقايان در دل براى حقيقت دينى تره هم خرد نكنند، از پولى كه پيروان و حاميان آن دين طبق اعتقاد خود براى استمرار حيات آن دين، يا براى در امان ماندن از عذاب اليم اخروى, پرداخت مى كنند نمى شود به آسانى چشم پوشيد.
 
به طور كلى نحوه و ميزان شدت و ضعف برخورد با اين “گمراهان” بستگى به شرايط اجتماعى و ميزان پذيرش همگانى نفرت مورد تبليغ از سوى كارگزاران آن دين دارد. به عنوان مثال، در ايران ممكن است فلان اقليت مذهبى از اكثريت  مسلمان نفرت داشته باشند، ولى چون به دليل قلت نفرات زمينه ى اعمال خشونت را ندارد هرگز دست به خشونت نزند، و حتا عمدا از خشونت پرهيز كند تا بهانه به دست مومنان آن طرفى ندهد كه خداى نكرده بخواهند تلافى كرده و دمار از روزگار مومنان اين طرفى در آورند.
 
يا در برهه ها ى مشخصى، شرايط اجتماعى دست مسلمانان افراطى را در “مجازات” گمراهان مى بسته است و دست كم به آنها اجازه نمى داده است كه آشكارا عليه افراد مورد نفرت خود دست به خشونت بزنند. در رژيم پهلوى گاه مرتكبين چنين جنايات برخاسته از نفرتى حتا مورد تعقيب قانونى قرار مى گرفتند، چنانكه نواب صفوى و ياران تروريستش در دادگاه محاكمه شدند، كه اگر او امروز بود رژيم اسلامى حلقه ى گل به گردنش مى انداخت.
 
5.
 
پس از بر آمدن حكومت مذهبى در ايران آن افراد و محافل نفرت-گرا در خود حكومت جايگاهى رفيع داشته و فى المثل عناصرى از انجمن حجتيه كه پراكندن تخم نفرت عليه پيروان آيين بهائيت سرلوحه ى آنان بوده است در حكومت لانه كرده و قدر ديده و بر صدر نشسته اند. شايد حتا بتوان ادعا كرد كه افراطيون مذهبى طى اين سى سال زمامدارى روحانيون مجال يافته تا دامن و عمق تأثير خود را گسترش دهد و زهر نفرت را در جامعه هرچه بيشتر منتشر كند، اگرچه سازماندهى و تشكيلات اين نفرت-انگيزى ها چندان بارز نباشند.
 
آماج نفرتى كه حكومت اسلامى ايران كمر به نهادينه كردن آن بسته است، اما، تنها بدحجابان و بهائيان نيستند، بلكه در خارج از كشور موجودى هيولاوار به نام “استكبار جهانى” را علم كرده است و به تناسب اوضاع و شرايط گهگاه به نفرت عليه “امپرياليسم” و “كمونيسم” و “صهيونيسم” و ايسم هاى ديگر دامن مى زند. در داخل كشور هم هر آنكس كه انگ “غيرخودى” به او بتوان چسباند، اعم از نوانديش و دگرانديش و دگرباش و بدحجاب و شل-حجاب را به چوب تكفير و تفسيق طرد كرده يا به چماق و جريمه و تازيانه مى نوازد.
 
از همين رو است كه مى گوييم نفرت-پراكنى در كانون هويت حكومت اسلامى قرار دارد.
 
در واقع رژيم ايران سعى مستمر داشته است تا كليه ى چيزها و كسانى را كه مسلمانان دو آتشه نمى پسنديده اند، از “شيطان بزرگ” و “رژيم غاصب صهيونيستى” گرفته تا بهائيان و دگرانديشانى كه حضور آزادانه شان در جامعه ى ايرانى مى تواند بنياد شيعيگرى را سست كند و دكان روحانيون را تخته، آماج تبليغات نفرت-انگيز خود قرار داده اند و تا جايى كه توانسته اند در پوشاندن لباس قانون به اين نفرتى كه هويت آنها را برمى سازد كوشيده اند.
 
اول از همه در قانون اساسى جمهورى اسلامى كيش بزرگترين اقليت مذهبى را به رسميت نشناخته اند و آن را از مجموعه ى آيين هاى قابل قبول حذف كرده اند. اندك اندك اما بدانجا رسيده اند كه براى هر آنكس كه به شيوه اى مى خواهد زيست كه افراطيون متراكم در حكومت خوش نمى دارند, مجازات و جريمه اى تعيين كرده اند و دامنه ى تعريف جرائم را گسترش داده اند. مثلا اگر در شريعت محمدى روزه خوار را تازيانه مى زدند و زناكار را سنگسار مى كردند، اكنون بد-حجاب و دگرباش و دگرانديش (حتا دگرانديش مقر به مسلمانى) را هم با تمسك به دين حنيف جريمه و آزار و حبس و تبعيد مى كنند. زهى مهرورزى!
 
6.
 
در پايان، آنچه شايان ذكر و درخور توجه بيشتر كوشندگان راه آزادى و عدالت و آرزومندان جامعه اى مداراگر و تا جاى امكان فاقد نفرت و خشونت ناشى از نفرت است آن كه حكومت اسلامى خود پديد آورنده ى نفرت از ‘ديگري’ نيست، اگر چه تطهير كننده و تبليغ كننده و مدافع و مقوم انواعى از نفرت ها، چنانكه در حد حوصله و بضاعت خود بازنموديم، هست.
 
شايد بشود ادعا كرد كه ريشه هاى نفرت از ‘ديگري’ (در تاريخ غرب: يهوديان و رنگين پوستان و همجنس-گراها، و در تاريخ ايران خودمان همه ى “غيرخودى” هايى كه عقيده يا سلوكشان را برنمى تابيم) در ذات بشر بوده و در هر جامعه و هر مقطع زمانى هم افرادى هستند كه هويت خود را از دشمنى با كسانى كه مورد غضب و نفرت ايشان هستند كسب مى كنند.
 
بنابراين هرگاه حكومت اسلامى هم در زمانى دور يا نزديك رهسپار زباله-دان تاريخ گردد و ايران داراى يك حكومت جمهورى و دموكراتيك تمام-عيار شود كه براى حقوق نوع بشر بماهو بشر و كرامت انسانى هر انسان صرف نظر از عقيده و شيوه ى زندگى او ارج و احترام قائل شود، باز كسانى در گوشه و كنار پيدا خواهند شد كه نفرت و خباثت و ميل به خشونت وجودشان را آكنده است. اين افراد بيماردل گاه سرخود و به شكل فرادى جنايت مى كنند، و گاه گرد نصوص آسمانى يا مانيفست هاى زمينى حلقه مى زنند و از آن متون براى توجيه نفرت و خشونت خود بهره مى برند.
 
به عبارت ديگر اين تبهكاران جزو لاينفك جوامع انسانى بوده و خواهند بود. فاجعه اما آنجا رخ مى دهد كه در يك جامعه، نفرت-گرايان و جانيان به جاى آن كه در حاشيه باشند و به دست قانون مهار شوند، خود بر سرير قدرت تكيه زده باشند، و قانون و قضا دست آويزى باشد براى اجراى منويات اهريمنى آنان.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!