فرار از تاریکی ها ( قسمت بیست چهارم)آرش کمانگیر در تبعید ; فرزاد کمانگر اعدام شد

فرار از تاریکی ها ( قسمت بیست چهارم)وآرش کمانگیر در تبعید و فرزاد کمانگر اعدام شد

آرش یک معلم دیگر بود که مثل فرزاد اعدام نشد ولی مجبور شد به خارج برود و در آنجا با چیزهایی دیگر برخورد داشته باشد. آرش اعدام نشد ولی به دانشجویان و دانش آموزانی بایست درس بدهد که او را نمیخواستند چون ایرانی بود و آمریکایی نبود. فرزاد را دانش آموزانش دوست داشتند چون از خود آنان بود و به اندیشه ها و تفکرات و نوع زندگی و مشگلات و خوبیها و بدیها بیدادها وشادیهای آنان آشنا بود پزشگی بودکه درد را میشناخت و درمان را میدانست ولی آرش را شتر سوار میدانستند از اینکه شتر سواری از ایران معلم آنان بود ننگ داشتند و او را آزار میدادند. به او بار ها گفته بودند که در ایران چقدر شتر دارد؟ و او گفته بود که هیچ یا هچ ولی در آمریکا شتران بسیاری دارد. مدرسه او را در فشار میگذاشت که درس ندهد و با بچه ها بازی و تفریح کند. آمریکا احتیاج به شاگرد خوب و درس خوان ندارد چون همه به مدرسه میروند وهمه مردم حداقل دیپلم دبیرستان دارند. اگر در شرق و ایران مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن مشگل است اینجا آسان است. به آرش گفته بودند که شاگردان مردود نمیشوند و او نبایست به آنان زیاد درس بدهد تا آنان خسته شوند.آرش اعدام نشد ولی به معلمی درمانده دربدر که خانواده اش رهایش کرده بودند و شاگردان او را دوست نداشتند به گناه اینکه ایرانی بود و همه نوع ملیت او را بعنوان شتر سوار تروریست دزد و هیزو یا اینکه حتی رییس جمهورشما دروغگو و متقلب و دزد است تحقیر میکردند. به او میگفتند که ملت شما ابله بیسواد و بیچاره و دولت شما دزد هیز و دست نشانده است.

 

 به او میگفتند که ملت و دولت شمابدبخت و جلاد صفت هستند وحقوق بشر در آنجا رعایت نمیشود. اگر فرزاد یکبار اعدام شد و رفت اینبار آرش سالها و بارها بود که از لحاظ شخصیتی و کاری اعدام میشد و نمیرفت. چاره ای هم نداشت بایست بسوزد و بسازد چون مثل خیلی ها از ایران بیرون آمده بود تابه کار و کوشش و تحصیل بپردازد. او هم مثل خیلی ها که از اقلیت بودن مذهبی رنج برده بودند بخارج پناه آورده بود و به بقول کمونیست ها به آمپریالسیم از ایسم دیگری پناه برده بود. ایکاش روزی از این همه اعدامها و این همه تبعید ها و آزار ها جلوگیری میشد. فرزاد اعدام شد ولی آرش اعدام نشد ولی نه خانواده ای برایش مانده بود و نه افتخاری و نه اینکه میتوانست مثل فرزاد معلمی با هنر باشد و بتواند اجازه داشته باش که به فرزندان ملت های دیگر با تمدنهایی دیگر خوب درس بدهد. بارها تصمیم گرفته بود که خودکشی کند ولی من به او گفته بودم شهامت در برخورد با مشگلات است و حل آنان نه در رفتن و خودکشی کردن. بایست برای صلح وعدالت بجنگیم نه با توپ و تفنگ بلکه با درس دادن و دادن دانش به دیگران که دیگران هم تساهل و تعامل را یاد بگیرند و بفهمند که این تنها آنان نیستند که حق دارند دیگران هم حق زندگی و ابراز عقیده دارندهیچ کس عقل کل نیست. همه چیز را همه گان دانند.  

چقدر دیکتاتور ها بهم شبیه هستند همانطوریکه مردم فقیر بهم شبیه هستند وآرش کمانگیر اعدام نشده

در روزگاری که ظلم و جور از یک طرف و سکوت و بی تفاوتی از طرف دیگر دنیا را احاطه کرده است و کشورهای قوی برای منافع بیشتر و بهتر کشورهای کوچک را قربانی میکنند و مردمش را به اعتیاد و در یوزگی و بی دانشی و فقر و تفرقه افکنی و جنگ و نفرت رهبری مینمایید. و مردم دنیای سوم در بی خبری و ظلم و فساد غوطه ور شده تنها برای منافع شخصی شان قد علم میکنند. در کشورهایی که افراد بی گناه را به جرمهای واهی قیمه قیمه میکنند و دختران و پسران بی گناه را به اتهامات واهی سر به نیست مینمایند. یکی را بجرم داشتن پدر و مادر بهایی اعدام میکنند و توقع دارند که دختری یا پسری که در خانواده بهایی بدنیا آمده است مسلمان دو آتشه بشود و یکی را بجرم اینکه حاضر نیست که به مذهب پدر و مادرش توهین کند تبعید و از کار بیکار میکنند.میلیونها نفر میگویند حدود پانزده میلیون از جوانان و مردم ما به اعتیاد مبتلا هستند و میلیونها نفر هم بیکار و بی دانشگاه. مردم را در گروهی علیه گروه دیگر بسیج مینمایند و بعد این ها مثل سگ وگربه به جان هم میافتندو اصل قضیه ماست مالی میشود. عده ای همه این مشگلات را گردن اسلام میاندازند و گروهی دیگر سر ملیت پرستی و دیگر سر… و همه سرگردان شده ایم که تقصیر کیست و مشگل از کجا دارد آب میخورد.

معلمی را که دردهای مردم را میشناسد و محیط و مشگلات آنرا میبیند و حس میکند که دختران و پسران همه در تلاش هستند که نان و آب در بیاورند و در فقر و فاقه باقی بمانند ولی کسانی دیگر هم هستندکه میلیارد ها ثروت این مملکت را تاراج فرموده اند. معمولا ما وقتی بجایی میرسیم همه دوستان وهمطرازان خود را فراموش میکنیم و تنها به منافع شخصی خود میاندیشیم.

ما خودمان هستیم که ریشه خودمان را از بین میبریم و کسی از آسمان برای ناراحتی های ما نیامده است. هیتلر یک مرد عادی و کاملا معمولی و یک کارگر بود وقتی بقدرت رسید دیگر ادعای خدایی میکرد و حاضر بود که همه مردم را بخاک وخون بکشد. راستی از خود پرسیده اید چرا؟

فرح دیبا یک دانشجوی معمولی و از یک خانواده معمولی متوسط ایرانی بود و قاعدتا بایست مردم و اطرافیان خودش را خوب بشناسد. چرا نتوانست مقام وموقعیت به آن خوبی را که نصیبش شده بود حفظ کند. دید یک جوان طبقه متوسط و ناراحتی های این طبقه را بخوبی میدانست زیرا جز آن طبقه بود. رضا شاه هم از طبقه ای پایین و فقیر به قدرت و شوکت رسیده بود و با هوش فراوانی که داشت توانست کارهایی ارزنده انجام دهد ولی باز مردمش را نشناخت و نتوانست با مردم ارتباط برقرار کند. چرا؟ او که به تاج و تخت رسیده بود و طرفداران بسیاری داشت چگونه نتوانست این موقعیت را برای خودش حفظ نماید.

شاه فرق میکند او در ناز و نعمت بزرگ شده بود و هیچ رابطه ای با طبقه فقیر و متوسط ظاهرا نداشت مگر از طریق خواندن و شنیدن و به عبارت دیگر آن طبقه ها را نمیتوانست حس کند. شاید فرح رنج بی پولی را در دوران دانشجویی اش کشیده بود و یا صرفه جویی را میبایست یاد بگیرد ولی شاه شاید هیچوقت به درد نداری و بی پولی مبتلا نشده بود.

دختر جوان وزیبای شاه پرپر میشود در حالیکه مادری تحصیکرده و ثروتمند و اسم و رسمی خوب دارد و ظاهرا هیچ کمبودی نبایست داشته باشد. آیا از خودتان پرسیده اید چرا؟

آقای خامنه ای و آقای خمینی هر دو از طبقه روحانیون متوسط بودند و بایست هر دوشان درد واقعی اجتماع ایران را درک میکردند. نداشتن دانشگاه وابستگی صنعتی و سیاسی نداشتن تولید کافی و دزدی و هیزی در جامعه و نداشتن یک دادگستری خوب و مستقل که بتواند براحتی خاطی را از خوب ها تمیز بدهد.

آقای احمدی نژاد هم که فرزند یک کارگر است و بایست همه مشگکلات مربوط به آن طبقه را خوب بداند و با استخدام مشاورین ورزیده به حل آن مشگلات بپردازد. درست است که همه اینان دارای طرفدارانی هستند و بودند و خواهند بود ولی سوال این است که اگر آنان کاملا برای ملت کار میکنند چه اشکالاتی هست که قابلمه شان چپه میشود. تبلیغات سو و یا دخالت های ابر قدرتهای غارتگر؟ و یا دزدی و فساد مردم خودی؟

آنچه مسلم است شرایطی پیش میآید که دیکتاتورها منزوی و بریده از اجتماع میشوند و شرایطی بوجود میآید که آنان نتوانند برای مردم خدمت کنند. بعد هم به دیوانگی های دیکتاتوری دچار میشوند و اطرافیان هم این مرض را دامن میزنند. شکی نیست که دولتهای بیگانه تنها در فکر منافع خودشان هستند و دوست دارند که ما از هم بیگانه و با هم بد باشیم و نخواهیم همدیگر را درک کنیم و با هم مشورت داشته باشیم  بما داروی تمامیت خواهی و خود خواهی و خود بینی میخورانند مثل زهری که به امامان شیعه دادند.  مارا نسبت بهم بد بین و قسی قلب میسازند و بعد مارا با انداختن تفرقه بمیانمان بجان همدیگر میاندازند. یکی از همان شگرد ها جنگ ایران وعراق بود که هم شرق شوروی و هم غرب اروپا و آمریکا او را تشویق و حمایت مادی و معنوی کردند که جنگ را علیه ایران شروع کند و بعد هم که خواست از مسیر تعین شده اش خارج شود اورا اعدام کردند.

فرزاد کمانگر مشگل اطراف خودش و بچه هایش را خوب میشناخت و این را در نامه ای که نوشته است بخوبی نمایان میسازد. از آن نامه هیچ بوی خیانت و دولت خواهی و ثروت اندوزی و یا جنگ به چشم نمی خورد. همه آنانی که وارد هستند بخوبی میدانند که جنگ امروز یک جنگ اقتصادی و فرهنگی و تولید است. بایست دانش ما آنقدر بالا برود تا بتوانیم روی پای خود بایستیم و زندگی نماییم.

برای اینکه ما در این جنگ برنده شویم بایست با دانش مدرن مجهز باشیم و مشگلات قومی و مذهبی را عاقلانه حل کنیم و تساهل و یا تعامل را در جامعه جا بیاندازیم و برای هر کسی احترام قایل باشیم و به کسی توهین نکنیم اگر با عقایدش موافق نیستیم. دوستی محبت ودانش وسلامتی و اتحاد تنها راه رهایی از ظلم و جور بین المللی است اکنون فرزاد ها اعدام میشوند و آرش ها تبعید میگردند و هر دو از خدمت به کشور و مردمانش کنار گذاشته میشوند. مردم هم به سراشیب بی تفاوتی و منافع شخصی پرستی ترغیب میشوند و یکسره کارها بکام ابر قدرتهای ویران گر سپرده میشود.

در قصر بزرگ و زیبایی که بمبارانهای آلمانها آنرا پریشان ساخته بود  ولی هنوز زیبایی و مجلل بودن و شیکی خود را تا اندازه ای زیاد حفظ کرده بود دو رهبر مقابل هم قرار داشتند یک از آنان زنی بود که از جاسوسان درجه عالی و بالا بود  ودیگری یک ژنرال ارتش فرانسه . البته زن جوان هم در لباسی مردانه آمده بود وهر که آن دو را در مرحله اول میدید فکر میکرد که دو ژنرال و دو رهبر مرد روبروی هم نشسته اند. بقدری زن جوان خودش را مردانه آراسته بود وماهرانه کار میکرد که خیلی مشگل بود که او را آدم یک زن تشخص بدهد. او ظاهرا فرقی بایک مرد نداشت. او یکی از بهترین جاسوسان انگلستان بود که برای همکاری با فرانسویان به آنجا آمده بود. تا با همکاری افسران و سربازان وپارتیزانهای فرانسوی بتوانند هیتلر را بزانو در بیاورند. 

زن جوان مدتها در ممالک دیگر زندگی کرده بود و زبانهای بسیاری میدانست. برای اولین بار بو که در برابر یک ژنرال فرانسوی قرار میگرفت. مو های نقره ای این زن جوان بطرزی با شکوه و با حالی دلربا بر روی پیشانی اش قرار گرفته بودند. شاید در خاطرش شب نشینی های با شکوه و مجلل و زیبای قصر را مجسم مینمودند که صاحب ثروتمند قصر بر پا میساخت. زیرا دیدن آن قصر با شکوه با وجود خساراتی که آلمانها به آنجا وارد کرده بودند هر بیننده را تحت تاثیر قرار میداد. در قیافه اش لذت موج میزد با اینکه قصر بزرگ و مجلل ظاهری آنچنان آراسته نداشت و جنگ و کمبود روی آن قصر هم تاثیری مهم گذاشته بود ولی باز قصری رویایی بود که از عظمت و جلالی بی سابقه حکایت میکرد.

در عوض زن بسیار زیبا و دلفریب بود  و با اینکه موهای سرش را بسیار کوتاه و مردانه درست کرده بود و ظاهری مردانه و یا پسرانه داشت ولی هر مردی با اندک دقتی میتوانست چهره زیبای یک زن افسونگر را در نقاب آن حالت مردانه بخوبی ببیند و پیدا کند. این جاسوسه زیبا مدتها بود که در فرانسه زندگی میکرد و فرانسه را مثل زبان مادریش بدون اکسانت صحبت میکرد. ولی او انگلیسی بود آنهم فرزند یکی از لردهای آن کشور. ژنرال قدرتمند فرانسوی با اراده  و بسیار مهم به نظر میرسید  با سری بزرگ و هیکل توانا و کنده اش در برابر او نشسته بود  و با آن الهه زیبایی مکالمه میکرد. هیکل توانای ژنرال در برابر زن جوان مظهری از لطف و جذابیت بود  خشن درشت و توانا. چهره بر افروخته زن جوان حاکی از اتقلاب روحی و درونی او بود  که دمبدم افروخته تر و آتشین تر میشد. التهاب و زندگی در او موج میزد و چهره و فکر اورا شعله ور میساخت دست های توانا و خشن بزرگ ژنرال کاغذ ها را زیر و رو میکرد ولی حواس زن جوان بر روی میز نبود بلکه به ژنرال فکر میکرد. او هم یک زن بود و چگونه میتوانست بعد از مدتها تنهایی و کسالت در برابر یک مرد توانا نه زیاد ظریف و زیبا بلکه خشن  قوی و مردانه ساکت بنشیند بلکه داشت مقاومتش کم کم در هم میشکست گویا فراموش کرده بود برای چه کاری بدانجا آمده است و بایست در آن قصر متروک بماند. ژنرال خیلی ساده صحبت میکرد ولی زن جوان گویای از وی تمنایی دیگر داشت . ژنرال و او ظاهرا روی نقشه ها و طرح ها خیره شده بودند ولی وقتی که آنان به نقشه ها نزدیک تر شدند سرهایشان هم بیشتر و بیشتر به هم نزدیک میشد. بطوریکه پیشانی زن جوان به سر ژنرال میخورد.

در این حالت و موقعیت بود که حالتی بسیار دلکش به زن دست داد گرم شد و به لرزش درآمد و لذت برد از اینکه زن است و با مردی تنها. باهیجان سرش را نزدیکتر آورد و سرش را سعی کرد به سر ژنرال بچسباند.  آنها هم در آن حالت فرار مخفی شدن و ترس محتاج به عشق بودند آنان هم میبایست بهم مجبت کنند زن فکر میکرد که آنان چرا بایست همه اش در باره جنگ لعنتی و نقشه های نفرت انگیز و کسل کننده صحبت کنند در حالیکه آنان زن و مردی جذاب و هوس انگیز هستند. او در آن دقیقه تنها به چیزی که فکر نمیکرد نقشه های جنگی  جنگو پیروزی بود. دل او تمنایی دیگر داشت. به او چه مربوط میشود که هیتلر ببازد یا ببرد چرا او بایست وقت عزیز و جوانی اش را صرف هیتلر کند. به او چه مربوط است که از وطن و دوستانش جدا باشد و معشوقی نداشته باشد. اینها هم پرسش هایی بودند که در مغز زن جوان رژه میرفتند او داشت تقریبا ماموریت مهم نظامی خود را بکلی فراموش میکرد. او فراموش کرده بود که یک زن عالیرتبه دولت انگلستان است که برای یک ماموریت مهم به آن قصر آمده است. اکنون او بازیچه عشق همراه با هوس و شهوتش شده بود. فکر میکرد که آیا بدن او برای کارهای نظامی وسیاسی ساخته شده است یا برای عشق بازیها و گردشها و تفریح ها. هر چه آنان بیشتر برروی نقشه های جنگی و مقاومت نزدیکتر میشدند گویا رعشه عشق همراه با شهوت هم هر دوی آنان را تسخیر میکرد وبیشتر و بیشتر به جانب عشق و شهوت میرفتند. مثل اینکه اکنون هر دوی آنان فقط تظاهر  به دقیق شدن در نقشه میکردند  وهر دوی آنان در آتش عشق و شهوت میسوختند. ولی هرکدام سعی میکرد که خود را خونسرد و بی تفاوت نسبت به آنچه در دورنشان میگذشت نشان بدهد. در حالیکه هر دو در هیجان کامل بودند وهمدیگر را گول میزدند که خونسرد و بی تفاوت هستند. ولی بالاخره غرور آنان هم داشت در هم میشکست و عشق پیروز میشد. هر دوی آنان بجای دقت در کارهای اداری شان و بجای تکمیل نقشه های جنگی شان در اوج هوس و عشق خود سیر میکردند و آرزو داشتند که همدیگر را به آغوش بکشند و از هم تا میتوانند کامهای دلی بگیرند.

آنان مثل هیتلر مایل نبودند که هوس های دیگر مثل هوس آدمکشی که اکنون هیتلر را در بر
گرفته بود به آن دچار شوند آنان تسلیم هوس آدمکشیها نشده بودند بلکه داشتند تسلیم هوس عشق و دلدادگی میشدند. کدامین آنها بهتر است هوس ظلم و آدمکشی یا هوس عشق و دلدادگی. خرابی و یا ویران و یا عشق و شهوت؟

(اکنون هم در کشورهای شرق جوانان به انواع و اقسام ناراحتی ها دچار شده اند و شایدحالتی مثل زمان هیتلری را داشته باشند. آنان بی جهت اعدام تبعید و اخراج میشوند بدون اینکه هیچ پناهگاهی دشته باشند. جوانانی که به قدرت و شوکت رسیده اند با سو استفاده از موقعیت خود به دزدی هیزی و قتل وغارت دست میزنند و به دیگران ظلم و تعدی میکنند و چون از قانون و دادگستری ترسی ندارند همه گونه فسادی را انجام میدهند تا هر چه زودتر ثروتمند شوند متاسفانه دستگاههای اداری هم آنچنان مشغول کارهای سیاسی هستند که دست این جوانان دزد و هیز را باز گذاشته اند و هیچ مقامی نیست که از آنان باز خواست کند. مامورین شهرداری پلیس و دادگستری با کمال بی شرمی( البته بعضی از آنان ) به مردم اجحاف و ظلم میکنند و هیچ قانونی هم نیست که از مردم حمایت کند.)

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!