داستان پیدایش پول

یکی‌ بود، یکی‌ نبود، غیر از خدا هیچکی نبود. اونم یک خدای بی‌ پول، چون پول هنوز اختراع نشده بود.

در این زمانه در دیاری پادشاهی زندگی‌ میکرد که سه تا دختر داشت. ولی‌ با دختراش اصلا کاری نداریم. بعد از یک سری ماجرای طلسم و جادو ماشاالله ازدواج کردن رفتن و به خوبی‌ و خوشی‌ با شوهراشون زندگی‌ کردن. در ضمن سه چهار تا دیو و اژدها هم اونورا بودن که با اونا هم کاری نداریم. اگه خیلی‌ میخواین بدونین، یکی‌ پیدا شد پدرشون رو حسابی‌ در آورد. سحر و جادوی توی این داستان از جن و پری گذشته، زیرا که راجع به اختراع پوله.

یه روز پادشاه در باغ قصرش قدم میزد که یهویی هوس کرد یه شمشیر خوب داشته باشه. شمشیر خودش افتاده بود تو آب زنگ زده بود و خیلی‌ بی‌ آبرویی بود، به خصوص موقعه‌ای که به قشون دستور حمله میداد. وزیر هم چند کلمه در لفافه پیشنهاد زده بود که این شمشیر دیگه به درد قتل عام نمیخوره. وزیر را خواند و به او دستور داد که بهترین آهنگر دیار را بکشونه بیاره دربار تا طرح شمشیر جدیدش رو با او در میان بگزاره. وزیر فوری میدونست که بهترین آهنگر کاوه نامیست در اصطبل خود پادشاه. نه اون کاوه ها، یه کاوه دیگه. بعد از جریان فریدون، دیگه همه اسم پسراشونو میزاشتن کاوه و هر بچه‌ای مثلا می‌خواست نونوایی بخونه بشه بهش میگفتن نه پسرم حتما باید آهنگری بخونی‌.

کاوه رو تر تمیز کردن آوردن پیش شاه. بهش گفت شمشیری می‌خوام دستش از طلا باشه. گفت من آهنگرم، طلام کجا بود؟ وزیر که اونجا بود گفت نگران نباش من با زرگر صحبت می‌کنم طلا بهت قرض بده. شاه گفت شمشیر باید یک نواری از چرم کرگدن دور دستش پیچیده باشه که همه بفهمن این شمشیر از اون شمشیرا نیست و زره کرگدن هم حریفش نمی‌شه. گفت قربان من شکارچی نیستم، آذوقه سفر به آفریقا رو هم ندارم. گاهی با بساطم میرم شهر شاید یکی‌ پیاز اضافه داشته باشه ولی‌ خرش نعل نداشته باشه، و یا نووایی میلش احتیاج به راست کردن داشته باشه و اگه دیگه خیلی‌ بخت یاری کنه دامداری یه تیکه گوشت یا پنیری با یه چیز آهنی بخواد عوض کنه. وزیر گفت نگران نباش هرچی‌ خواستی‌ قرض کن من با صاحبش صحبت می‌کنم بهش میگم صبر کنه تا تو پادشت رو بگیری. آهنگر که دید اینجوریه گفت چشم.

رفت و شتر گرفت و شکارچی استخدام کرد، آذوقه فراهم کرد و داد طلا بیارن و کوره فولاد بسازن و پتک سنگین تر مهیا کنن و خلاصه هرچی‌ لازم داشت از این و اون به ضمانت وزیر نسیه گرفت. یه سالی‌ طول کشید تا بالاخره شمشیر آماده شد، اونم چه شمشیری. یک نوک انگشت به تیغش می‌زدی تا بازو میبرید. هنرمندان ماهر با اون طلا چیکار که نکرده بودن و چه کیمیاگریی که ساحران با فولادش نکرده بودن که از پر طاووس سبک تر بشه. پادشاه چشمش که به این شمشیر افتاد چه تمجید‌هایی‌ که از کاوه نکرد و فوری دستور داد که کلید خزانه را بیاورند و صندوقی از آن گنج بیرون بکشن. کاوه هم خوشحال و پر از آرزو منتظر بود که پاداشش بالاخره چی‌ میشه.

پادشاه طلا و جواهر و مروارید هارو کنار زد تا بالاخره از ته صندوق تکه پارچه‌ای بیرون کشید. خیلی‌ با تشریفات اونرو به آهنگر تقدیم کرد و گفت، کمی‌ پاره پوره شده ولی‌ این پشه بند پدرم بود که خدا بیامرز رو از گزند نیش حشرات در امان نگه میداشت. وقتی‌ خیلی‌ پیر شده بود هنگام مرگش ازش پرسیدم پدرم پس از این سرزمین ارزشمند‌ترین ارث من چیست. گفت پشه بند، پسرم پشه بند. وقتی‌ شبها وز وز میکنند و نمیذارن بخوابی، کدام تاج زمرد ترا علاج است؟ بعدشم شروع کرد شعری در وصف پشه بندش سرودن که متأسفانه وسطاش مرد. کاوه وحشتزده متوجه شد که کلکش کندس. اگه گله کنه پادشاه با شمشیر از وسط نصفش میکنه و اگه پشه بند رو به عنوان پرداخت قبول کنه طلبکارها بدون شمشیر از وسط نصفش می‌کنن. وزیر که متوجه کار بود فوری جلو اومد و پارچه را از پادشاه پذیرفت و به کاوه داد که قربان ببینید اصلا از دست و دل بازی شما این آهنگر مات مونده. بعدشم کاوه رو کنار کشید بهش گفت نگران نباش، یه تیکه بزرگ از این پشه بند رو میدی به خودم تا بهت بگم چیکار کن. کاوه گفت همش رو بردار ولی‌ وزیر گفت نه جونم تو نمیفهمی، وقتی‌ اومدن طلبشون رو بگیرن یه تیکه کوچیک بهشون پشه بند میدی و فقط میگی‌ سر خودت چی‌ اومد. میگی‌ بهشون که اگه قبول نمی‌کردی پادشاه با شمشیر نصفت میکرد. حالا خودشون می‌دونن، قبول کنن یا نه. گفت قبول نکردن چی‌، جوابشون رو چی‌ بدم؟ گفت جوابشون رو همین امروز خودت به پادشاه تقدیم کردی و چه جواب زیبا و تیزی که صد آفرین.

کاوه همونجور که وزیر گفت اجرا کرد و دید راست میگه. نه اینکه اون شتر بانها، شکارچیا، زرگرا، هرمندا، و بقیه خر بودن. خوب اونام اگر چیزی میخواستن از کسی‌ بگیرن یه تیکه از پشه بند شاه میدادن و میگفتن اگه قبول نداری شاه کلّتو میبره. حقم داشتن اینکار رو بکنن چرا که برای اون تکه پشه بند کلی‌ زحمت کشیده بودن. پشه بند که مفت نمیدن به آدم. چیزی نگذشت که تکه‌های این پشه بند در سراسر ولایت از طلا بیشتر ارزش داشتند، و برای اینکه پشه بند شاه با پشه بند‌های بی‌ ارزش اشتباه نشه اسم پشه بند شاه رو گذاشتن “پول.” حالا چرا، بگذاریم برای یک داستان دیگه، فقط منظور اینه که پول اینجوری شروع شد و هنوزم اینجوریه. البته از بس همه فکر کردن پول خودش برای خودش ارزشی داره همه یادشون رفته که آخر خط قضیه همون شمشیرس. میگی‌ نه، مثلا، زبونم لال، یه کشوری بیاید بگه ما پول آمریکائی نمی‌خوایم، خودمون نفت داریم از پول پشه بندی بهتر. اونوقت شمشیری که کاوه ساخته بود یک دفعه دیدی از آسمون خورد تو سرت.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!