ما اتفاق افتاده ایم
اما
دیروز را دوباره بنویس
لحظه ها
مملو از تصویر
شناور در ذهنم
بر هم می غلتند
و شتاب هستی
دورشان میکند،
با عطر گل مهربانی
و تازگی هرنگاه کودکانه
در هم نفس بکشیم
و سوار بر خاکستری صبر
زمان را عبور کنیم
زخم من ،
تو در آینده خواهی سوخت
بیرون کردن ما
از باغ پر پرنده و تر
و کتابی که دران
عشق پاره پاره خواهد شد
این هنوز به من و تو نرسیده!
بگذار اشنایی را دوباره بنویسیم
و عشق را همیشگی کنیم
فردا
بگذار انتخاب کنیم
بگذار درلابلای ورق های انصراف
پیدایت کنم
و راز را جشن بگیریم
سردی در عدم باشد
و تحمیل
هنوز نانوشته
دیدن بی واسطه
و چه عاشقانه
پایان ها ناممکن
و تو ای زیباترین
هنوز با جدایی
همزاد نیستی
چه سبکبال می توانی
قرنها
با خیال پرواز جان گیری
و به دنبال وسعت پروبال
در کدامین لحظه ترا می شناسم
وقتی ترا به چشم جان
جانان دیدم
و میثاق از خود اختیاری نداشت
یاامروز که هشیاری
بیتابی ذهن تو
و شوق موهوم من
یا گم کردنت در سکوت تردید
کدام بار
کدام درد ، کدام
سنگین تر
لحظه های نداشتن تو
یا ذوق بچگانه من
کدام
ما
باغ را
با گل های انکار
و برق اولین نگاه
یک بار و تا ابد
به شتاب می سپآریم
مرز اولین سلام
بهترین لحظه انصراف خواهد شد
ان را دوباره بنویسیم
تا هنوز ذراتمان یکدیگر را نمی شناسند
قرن ها آشنایی
بگذار تجربه کنیم
بارها از کنار هم رد شویم ، همیشه غریبه
و تعلق را نپذیریم
باز در چشم من می خوانی
که فردا در راه است!
تو به کدامین آغاز سر خوشی
به رقص بی خیال شو ق
یا ذوق آزادی من
اول چشم ها را بپوشان
چشم تو و
عطر حیات من
بپوشان!
با من بمان و بگذار از دور دست
طرحی نو
کلمه به کلمه بنویسیم
بگذارقصه پیشینییان شویم
یک بار بچگانه بخندیم
واولین بار را در آینده آغازکنیم
این بار تو خاک
و من سوار موج ها
با هستی شناور
بگذار دیروز را دوباره بنویسیم
این بار از فردا شروع می کنیم .
هنگامه – ۲۲ تیر ۱۳۸۹