زندگی ما در این دنیا بر اساس دریافت های بدن ماست که توسط حواس پنجگانه از پیرامون به مغز میرسد . زمانیکه به وسیله داغی دست میزنیم، گیرنده های لمسی ما آنرا به مغز فرستاده و مغز خود آنرا بر اساس آموخته هایش تجزیه تحلیل کرده بصورت گرما یا سوزش گزارش میکند.فکر ما زمانی وجود جسم خارجی را قبول دارد که آنرا با چشمان خود دیده و با دستانش لمس کرده باشد.این سرانجام آموزش های درازیست که در سالیان دراز دردوران کودکی،آموزشگاه و خانواده به ما آموخته اند . مغز انسان به گونه ای کاملا دنیوی برنامه ریزی شده است.به طوری که تا چیزی را نبیند یا صدایش را نشنود آنرا باور ندارد و بر وجودش شک میکند.انسان زمانی که با حواس خود چیزی را درک کرد خود را تسلیم ی یافته ها میکند و با همه دل و جان به وجود آن ایمان میاورد.
انسان باید از همه حواس های پنج گانه خود بهره بجوید تا ادامه حیاتش پا بر جا باشد.در غیر این صورت زمین گیر شده نمیتواند با دنیای مادی پیرامون خود در ارتباط باشد مگر آنکه بر حواس خود تکیه کند.مغز غافل از نیمه دوم دیگر ماست که روح نام دارد، روح به مراتب بزرگتر، نیرومندتر و با جنس غیر مادی نیازی به حواس پنجگانه ندارد و میتواند براحتی با نیروهای فرا بشری با دنیای مادی و روحانی در تماس باشد . این روح اسیر زمان،مکان و حواس نیست، به عبارتی این بدین معناست که هر آنچه بدن با حواس خود دریافت میکند، روح الزاما نیازی به باور آن ندارد تا مهر تایید بر آن نهد.
واقعیت اینست که ما بر اساس هر آنچه باور داریم زندگی میکنیم نه بر اساس آنچه با چشمان خود میبینیم. فکر انسان قدرت آفرینش دارد، ما با فکر خود میتوانیم خلق کنیم و با همین فکر میتوان نابود کرد.
در نظر بگیرید روزی دردی درشکم خود احساس میکنید، درد ماهها طول میکشد بدون آنکه بهبودی یابد، با توجه به سنتان و آنچه در کتابهای درسی، روزنامه و ، مجلات و رادیو تلویزیون آموخته اید نخستین نگرانی شما از این درد طول کشیده سرطان خواهد بود، بیدرنگ نزد پزشک میروید، نگرانی خود از سرطان را بیان میکنید، پزشک نیز مشکوک میشود، آزمایشات مربوطه و عکس رنگی در خواست میکند، نتایج این آزمایشات مشکوک گزارش میشود، بر نگرانی شما و شک پزشک افزوده میشود، نمونه برداری و بررسی زیر میکروسکوپ راه نهایی معرفی میشود، که در آخر جواب سرطان گزارش میشود،…چرا چنین شد؟ چرا زیرا که به ما از کودکی یاد داده اند که یک درد طول کشیده در یک فرد میانسال را به دیده سرتان بنگارم، مگر خلافش ثابت شود.سیستم کامپیوتر مغز ما را بر اساس قوانینی که خود بر پایه دریافت های حواس ما از پیرامون میباشد پایه ریزی کرده اند.
آنزمان که ما خود را به چشمان خود فروختیم و هر آنچه دیدنی و حس کردنی بود را باور کردیم، آنگاه لباس حیات به همه نتایج مغزی حاصل از حواس خود پوشانده و آنرا بگونه ای آفریده ایم. بلی درست است، ما خود با افکار خود این سرطان را آفریدیم. با فکر خود که به چشمان ما اعتماد کامل داشت و همچون یک قانون تغییر ناپذیر آنرا پذیرفتیم. دردی در شکم را همچون یک نهال کوچک پرورش داده و آنرا در ذهن خود بزرگ کردیم. ما با قدرت خود یک درد را به یک سرطان تبدیل کردیم، بله این خود بودیم که با اعتماد و باور مطلق به یافته های دنیوی و بدنی آنرا قبول کردیم و تسلیم چشمان خود شدیم.
یکی از بزرگان روحانی بازگو میکرد که روزی متوجه وجود یک توده زیر پوستی در بدن خود میشود، این توده هر روز بزرگتر میشد، او شروع کرد به اندیشیدن گفتگو با این توده، به آن گفت: تو وجود خارجی نداری، تو اجازه نداری در بدن من رشد کنی، برو بیرون. او هر روز این حرف ها را تکرار میکرد، هفته ها گذاشت ولی متاسفانه توده بزرگتر میشد و در مقابل چشمان خود میدید و لمس میکرد که بزرگتر میشود و حرفها و باورهایش کاری از پیش نمیبرد، ولی نا امید نشد و بر گفته های خود پا فشاری میکرد تا اینکه یک روز در حمام متوجه شد که یک توده گوشتی از بدنش کنده شد و به کف حمام افتاد ، بله سرطان از بدن او بیرون رفت .
برای جایگزینی قوانین روحانی به جای گونه دنیوی در مغز خود، نیاز به زمان هست، نا امید نشوید، به چشمان خود و قوانین دنیوی اعتماد نکنید، با پافشاری خواسته خود را هر چند از دید این دنیا و مردم دنیوی نشدنی است ادامه دهید، روزی به آن خواهیدهید رسید اگر و تنها اگر به آن باور کنید. www.pardeha.blogspot.com