نوشته فوق ترجمه فارسی مقاله ای است که همزمان با اولین سالگرد اعتراضات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری ایران در مطبوعات ترکیه از جمله روزنامه”بیرگون” و مجله اینترنتی “بیانت” درج شده بود.
آنچه در اولین سالگرد انتخابات ریاست جمهوری در ایران شاهد بودیم تظاهرات و پیاده روی های کوچکی بود که از طرف دانشجویان دانشگاه تهران برپا شد. این انتخابات، با گزینش مجدد احمدی نژاد، به اختلاف و سوء ظن به تقلب منجر شد و پس از به خیابان آمدن طرفداران ميرحسين موسوى نامزد مخالفان، به زد و خوردهای مختلفی منجر گشت. در طی این درگیری های خیابانی ندا آقا سلطان که به ضرب گلوله کشته شد و سهراب اعرابی دانشجویی که بازداشت و در زندان زیر شکنجه جان سپرد به نماد جنبش تبدیل شدند.
جنبش با اینکه توانست توجه جهانیان را از موضوع مناقشه برانگیز هسته ای بیشتر به سوی حرکت مدنی مردم ناراضی ایران بکشاند اما به دشواری می توان آن را موفقیت آمیز قلمداد کرد زیرا با وجود تلفات زیاد و شکل گیری شرایطی مشابه پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷، در حکومت گسست چندانی به وجود نیامد و نظام بدون اختلال به راه خود ادامه داد.
یکی از دلایل اصلی این ناکارآمدی، عدم زیرساخت نظری جنبش است. آیا این جنبش یک حرکت اصلاح طلب است یا انقلابی؟ در این مورد دیدگاه های متناقضی وجود دارد. در کنار این مباحث گروههایی مانند سوسیالیست ها نیز هستند که رهبری جنبش را در واقع نه از آن میرحسین موسوی، بلکه با مردم می دانند و این حرکت را یک جنبش خودجوش و برخاسته از درون مردم ارزیابی می کنند.
اما در یک نگاه کلی مثلا به پوسترهایی که میر حسین موسوی را با شعارهای “یا حسین، میر حسین” با امام سوم شیعیان مقایسه می کند، و یا استفاده از رنگ سبز در نام جنبش که در مبارزه انتخاباتی موسوی به کار گرفته شد، ارزیابی این جنبش را جدا از موسوی، ناممکن می سازد.
در دوران نخست وزیری ميرحسين موسوى که هنوز آیت الله خمینی در قید حیات بود، هزاران زندانی سیاسی (برخی منابع تا سی هزار نفر می شمارند) اکثرا چپ اعدام شدند بدون آنکه پیکر آنها به خانواده هایشان تحویل شد. رژیم آنها را در قطعه زمین بایری به نام «خاوران» دفن کرد. اگر اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ همزمان با دوران نخست وزیری وی در نظر گرفته شود، البته که قبول وی به عنوان رهبر مخالفان، از طرف سوسیالیست ها و سایر گروه های انقلابی دور از انتظار است.
در کنار این پیشینه سیاسی، با توجه به گفتمان او در دوران مبارزات انتخاباتی اش و هم چنین پس از آن، تعلق وی به نظام حکومتی ایران را به روشنی می توان دید: موسوی همواره با ستایش از “میراث امام خمینی” یاد می کند. وی در هقته های اول اعتراضات در اطلاعیه ای علیه شعار “مرگ بر بسیجی” که در تظاهرات سر داده شد، از لزوم “نگاه مردم به بسیجی ها به عنوان برادرانشان” سخن گفت. با این حال کسانی که این جنبش را برخاسته از درون مردم می دانند، کس دیگری را به عنوان رهبر جایگزین ندارند. از طرف دیگر، اگر حرکت در یک سال گذشته به هدف خود می رسید، به احتمال زیاد شاهد به قدرت رسیدن موسوی می بودیم که به نظر می رسد نمی توانست خواسته های گروههای مخالف [نظام] را برآورده کند.
یکی از دلایل دست نیافتن جنبش به نتایج قابل توجه، محدود ماندن تظاهرات بزرگ در تهران، اصفهان، شیراز و دیگر مناطق مرکزی است. به خصوص آذربایجان که در تاریخ معاصر ایران همواره نقش موتور انقلاب ها را بازی کرده است، این بار با وجود تبار آذربایجانی موسوی به سکوتی معنادار روی آورد. در عین حال بر مناطق بیشتر ناراضی کشور چون کردستان و بلوچستان که در سال ۱۳۵۸ شاهد بالاترین تحریم رفراندوم در آنها بودیم، اینبار سکوت حاکم بود.
رسانه های اپوزیسیون ایران سبب اصلی این سکوت را اقدامات سختگیرانه و نگاه همواره امنیتی حکومت به این مناطق قلمداد می کنند. اما در ماههای گذشته به دنبال اعدام ۵ زندانی سیاسی، اعتراضات و اعتصابات گسترده ای در کردستان صورت گرفت و یا در سال 58 به دنبال چاپ کاریکاتور و یک متن نژاد پرستانه در روزنامه دولتی علیه ترکها تظاهرات وسیعی در شهرهای آذربایجان انجام شد که نشان می دهد می توان نگاه امنیتی حکومت را در این استان ها نادیده گرفت. از همین رو، یکی از عوامل اصلی مرزبندی ائتنیک های غیرفارس را در مشارکت آنها در “جنبش سبز” می توان بی توجهی این جنبش به خواستهایی چون حق آموزش به زبان مادری، حقوق فدرال و از این دست دانست. نادیده گرفته شدن این مسائل از طرف جبهه میر حسین موسوی و قتل عام چپ ها و تاسیس «نظام اسلامی» به دنبال انقلاب 57 آذربایجانی ها و کردها را که بزرگ ترین پشتیبانان خواست های دمکراتیک و حقوق ائتنیکی هستند، بیش از هر گروه دیگری سرخورده کرد.
به همین دلیل روی آوردن این مردم به سکوت در برابر حرکتی که بازتاب دهنده خواست های آنها نیست، طبیعی است. بی توجهی به توقعات آذربایجانی ها، کردها، بلوچ ها، عرب ها و دیگر اقلیت های اتنیک که بیش از نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند از بزرگترین عوامل و موانع موفقیت جنبش سبز در سال گذشته است.
در حال حاضر جنبش با سازه های پراکنده و بسیار ناهمگن خود تنها می تواند با ادغام خواست های گروه های فمینیست، سوسیالیست، ائتنیک های غیرفارس و اقلیت های مذهبی قدرت اولیه خود را بازیافته و به نتیجه برسد. این ادغام در عین حال با کاهش نفوذ و تاثیر ميرحسين موسوى در حرکت و جایگزینی آن با نامی دیگر که تغییرات واقعی و خواستهای گروههای مختلف را تامین می کند معنا خواهد داشت. زیرا ایرانی آزاد که در رویاهای «ندا»ها و “سهراب” ها و ده ها تن دیگر از جوانان کشته شده در خیابان های ایران وجود داشت نه با قرار گرفتن در زیر نام لکه دار موسوی بلکه با پیوستن به راه کسانی که از طرف همین نظام به خاطر مبارزه در راه عدالت و برابری اعدام شدند ممکن خواهد شد.