– بیا جلو بینم بچه جون. دوست داری بزرگ شدی چکاره بشی؟
– می خوام وکیل بشم.
– چی؟ وکیل بشی؟ مگه عقلت رو از دست دادی. که بری مثل محمد مصطفایی از مردم بر علیه دولت دفاع کنی و جونشون رو نجات بدی و زن و فامیلت رو بندازند زندون و هم کار دست خودت بدهی و هم دست ما؟ اگر می خوای وارد قانون بشی بهتره دادستان و یا قاضی بشی که طرف دولت باشی و به نون و آبی برسی و زندونی و آواره نشی. ولی نه، اصلاَ نمی خواد دادستان بشی. قاضی هم نمی خواد بشی که پولش پول بی ناموسیه.
– خوب پس دکتر می شم.
– دکتر؟ گفتی دکتر؟ یعنی می خوای مجروحها و مسمومهای زندونها رو درمون کنی و جونشون رو نجات بدی و خودت رو توی دردسر بندازی؟ مگه عاقبت اون جوون ناکام رامین پور اندرجانی رو ندیدی؟ اون وقت اگه گذارش دروغ ندی تو رو هم مثل اون دکتر باوجدان از سر وا میکنن. نه عزیزم کارهای این جوری به درد نمیخوره. برو دنبال یه شغل خوب.
– می رم راننده می شم.
– راننده می شی؟ که بعد بری سندیکای رانندگان راه بندازی و مثل اون منصور اسانلو حق و حقوقت رو طلب کنی و بیفتی توی زندون و همه ما رو بدبخت کنی؟ این هم شد کار؟
– اصلاَ فوتبالیست می شم.
– چه خوب. فوتبالیست می شی. که بعد بری پارچه سبز به بازوت ببندی و به حساب همبستگی خودت رو بدبخت کنی. تازه فوتبالت هم که تعریفی نداره. اون دفعه مدرسه دعوت کرده بود اومدم تماشا کردم دیگه. هیچ کس هم که بهت پاس نمی داد. فقط واسه خودت الکی می دویدی. برو دنبال یک کار بی دردسر و نون و آب دار.
– دوست دارم کارگردان بشم.
– آخ که داری حوصله مو سر می بری. کارگردان بشی که چی بشه. که بری مثل اون جعفر پناهی از تظاهرات مردم فیلم بگیری و بری سر قبر شهدای مردم و خودت و بقیه رو تو دردسر بندازی؟ آخه هر گردی که گردو نیست بچه جون، کار آینده ات رو با احتیاط انتخاب کن.
– بگم می خوام چکاره بشم؟
– آره بگو دیگه عزیزم.
– بگم؟
– آره دیگه قربونت برم.
– می خوام خبرنگار بشم.
– خاک بر سرت با این آینده انتخاب کردنت. برو گم شو که تو بی لیاقت هیچ وقت آدم نمی شی. از همین حالا کرم زندون رفتن داری.