آیا ما همه دیکتاتور و تمامیت خواه هستیم؟
اکنون که بدوره ای رسیده ایم که بایست با منطق وکلام سخن بگوییم. آیا بطور کلی بشر و در مرحله بعدی مردمان خاورمیانه تمامیت خواه و دیکتاتور و یا دیکتاتور پرست هستیم؟ تا آنجا که من دیده و تجربه کرده ایم متاسفانه اینطور است یعنی ما بسیار تمامیت خواه خود محور و خود بین هستیم و حاضر نیستیم که قبول کنیم در یک مطلب ما از دیگران و یا لااقل ازمتخصاصان کمتر میدانیم. همه ما خودش را علامه دهر میداند و بقول معروف نخوانده ملا است و یا آیا شما دیده اید که یک نفر بیاید و بگوید که فلانی از من بهتر می فهمد و بهتر می تواند اینجا این اداره و این شرکت را بهتر بچرخاند و خودش کنار رود و کار را به فرد دیگری بسپارد.
بعد هم با با تکیه به دین تعصب های مردم میخواهیم حرف خودمان با ولو غلط هم که باشد به کرسی بنشانیم.سوسه آمدن دزدی کردن رشوه گرفتن حسادت و بالاخره بی انصافی و خیانت برای منافع شخصی آنی را ترجیح میدهیم. خوب احمد شاه هم اینطور که میگویند حاضر نشد که خیانت کند و سندی را امضا نماید که به نفع ایرانیان نبود و خودش را آواره کرد. اینطور که میگویند هم رضا شاه نخواست که به اربابان دنیا باج بدهد و به جزیره ای در آفریقا تبعید شد. متاسفانه کرنش های بیش از حد اطرافیان و مال پرستی و خورد برد اطرافیان شخص دیکتاتور حتی به او اجازه فکر کردن را هم نمیدهد.
در سطح کوچکتر هم اگر ما نتوانیم میخواهیم که دیگران را برای خاطر خودمان قربانی کنیم. شاید اگر بهمه ما فرصت دهیم همه ما شاهان دیکتاتوری از آب درآییم. خوب تا مادامیکه آب ندیده ایم شناگران ماهری نیستیم. مگر همه این دیکتاتور ها که به مقامی رسیده اند جد اند جد دیکتاتور بودند ..نه آنان هم گاهی جز آزادی خواهان بودند که بعد از گرفتن قدرت تبدیل به دیکتاتورهای وحشتناکی و یا دهشت انگیزی شده اند. تمامیت خواهی و دیکتاتوری و دزدی و فساد چه در حد کوچک و چه درحد بزرگ وجود دارد و متاسفانه با بی تفاوت کردن و بی رحم کردن و یا ظالم نمودن اکثریت مردم بساط دیکتاتورها رونق دارد.
اشکان که بخاطر داشتن فامیل بهایی از کار اخراج شده بود ناچار تمامی مایملک خود را به دست پسرخاله بسیار مهربان و مومن بهایی اش که به او خیلی اطمینان داشته است می سپارد. به این امید که برای هر دوی آنان خوب باشد. منوچهر پسر خاله بسیار متظاهر و مومن اشکان به دین بها از این موقعیت کمال استفاده را میکند و زیر رو را یا میخورد و یا با بی تفاوتی در اختیار دیگران میگذارد تا از بین ببرند. و با اینکار آگاهانه و یا ناخود آگاه ریشه پسر خاله را از بن میزند. و تمامی آنچه که به او سپرده شده بود یا خودش بالا می کشد و یا از بین میبرد.
امیره که در یک دبیرستان ملی دبیر شده است و چون پارتی ندارد نمی تواند دبیر رسمی بشود توسط مثلا دبیران رسمی که با گرفتن حقوق دولتی مامور خدمت در آن دبیرستان شده اند زیر آبش زده میشود. آنان میخواهند خویش و قوم و دوستان خود را استخدام کنند و با به آن مدرسه ببرند و لاجرم امیره را با سوسه و فتنه و لجن مال کردن کنار میگذارند. شخصی که که خودش را با پارتی بازی به آن مدرسه انداخته است با نداشتن سواد کافی امیره را که دارای تجربه و معلومات و تحصیلات بالاتری است را کنار میزند و خودش را بالا میآورد.
ناصر به دوستش اعتماد میکند و باهم یک شرکت باز میکنند هنگامیکه ناصر به اروپا میرود شریکش زیر و رو را میخورد و با پرونده سازی شرکت را از آن خود میکند و با داشتن زر و زور و با سواستفاده کردن از موقعیت و دوشتانش ناصر را بخاک سیاه می نشاند. خوب داستان مرد گدا را هم که میدانید که پس از اینکه به پادشاهی رسید وباز شاهی با دستکاری بر سرش نشست به دیوانه ای خونخوار و وحشی و تمامیت خواه تبدیل شد. مردی که قبلا تنها آرزویش یک شکم سیر بود اکنون با داشتن میلیارده ها سکه طلا هم راضی نبودو بیشتر میخواست . یا گدایی که جرات نگاه کردن به مردم را نداشت اکنون که باز شاهی اورا شاه کرده بود میخواست که مردم جرات نگاه کردن به اورا نداشته باشند و هرکس که به او نگاه میکرد به دستور او کشته میشد؟