نیامدی تا در کنار من باشی
تا نگاه در نگاهت سفر دهم
سر بر شانه های مطیعت بگذارم
در پناهگاه آغوشت خود را گرم کنم
نیامدی تا حضورت انتهایی باشد بر این شب بی پایان
تا اشکهای من شهابهایی باشند که در آسمان
چشمانت می میرند
!به پیشواز تو اشکی فرستاده بودم
شب را می نگرم
هرستاره مثل من است
زنجیر شده در کنج فاصله ای
نیامدی تا ببینی
سیاهی هر چه کرد
عشق فاصله را نیاموخت
آسمان حتی تاجی زد بر سرزمین
زمین اما به اینهمه زیور دلی نبست
نیامدی تا در کنار من باشی
!آه
سفر من در غم تنهایی پایانی ندارد
ثانیه های مهاجر به ساعت باز میگردد
حالا که عقربه ها با هم قهرند
یاد تو به من نزدیکتر میشود
حالا که زمان همهء ستاره را از آسمان بر می چیند و میبرد
اشک من بر افق میتازد و به پیشواز صبح میرود
8 11 2004
شهاب طاهرزاده