مرا از مرگ باکی نیست
مرا در پیش چشمم این شب تیره
مقام هولناکی نیست
من از رقص صدای گرگهای دشت
در بزم جنون آمیز خونخواری نمیترسم
اگر طوفان شود برپا
به جای ابرهای تیره میغرم
من آری نمیترسم…
مرا باکی نباشد از فرو رفتن
به گرداب سراسر رنج تنهایی
نه بیماری، نه فقر و تهیدستی
نه هر آن چه فرو بندد
مرا دفترچه هستی
***
مرا باری اگر خوفی است
اگر هرچند گه یک بار
به قلبم لرزشی آید
فقط یک ترس و یک باک است
و آن پذیرش تدریجی آئین ضحاک است
و یا
روزی که انسان زنده و انسانیت مدفون در خاک است
تیر ماه ۱۳۸۸