ايرج ميرزا نامدار به جلال الملک، از نوادگان فتحعلی شاه، فرزند غلامحسين ميرزا، شاعر دربار مظفرالدين ميرزا در دوران وليعهدی بود. در تبريز زاده شد. در دوران کودکی و نوجواني، زير نظر پدر و آموزگار سرخانه، زبان و ادبيات فارسی و مقدمات زبان عربی و فرانسه را آموخت . از سال های نوجوانی شعر می سرود . نخستين شعرهايش را در ستايش امير نظام گروسي، پيشکار وليعهد که خود اهل ادب بود ، سرود. ايرج به تشويق امير نظام، زبان فرانسه را در مدرسه دارالفنون تبريز آموخت. در 19 سالگی پدرش را از دست داد و اداره خانواده را به دوش گرفت. مدتی نيابت مدرسه دارالفنون تبريز را به عهده داشت.
بنا به رسم زمان، پيشه پدر را در پيش گرفت و مدتی به عنوان فخرالشعرا، جانشين پدر بود. پس از انقلاب مشروطيت، دربار مظفرالدين شاه را ترک کرد و به خدمت دولت درآمد. به سبب پيشه خود در شهرهای گوناگون به کارهای اداری پرداخت. در اين سال ها با شاعران همزمان خود از جمله اديب نيشابوري، دهخدا، بهار، عارف قزوينی و مرزاده عشقی آشنا شد. موضوع اشعار ايرج در اين دوره، افشای خودکامگی زمامداران، به مسخره گرفتن خرافه و پندارهای واهی و هجو رياکاری است. پس از برپايی حکومت مشروطه وزارت معارف از شاعران خواست تا شعرهايی سازگار با وضعيت نو برای کتاب های درسی بسرايند.
ايرج ميرزا، شعرهايی با درونمايه اخلاقي، بزرگداشت مقام پدر و مادر و گسترش ادب و ميهن دوستي، برای کتاب های درسی سرود. اين شعرها که زبانی ساده و روان داشتند، سالها برای آموزش کودکان در کتاب های درسی به چاپ رسيدند. قطعاتی مانند ما که اطفال اين دبستانيم، گويند مرا چو زاد مادر، پسر رو قدر مادر بدان از جمله اين شعرها هستند. او همچنين شماری از حکايت ها و نوشته های شاعران فرانسوی از جمله قطعه روباه و کلاغ را به فارسی برگرداند و به شعر درآورد. از ايرج ميرزا ترجمه ای نيز به جای مانده است که تاريخ شواليه دنکيشت نام دارد. ايرج از شاعران دوره تجدد ادبی ايران است.
حجاب زنان – شعری از ایرج میرزا
خدایا تا به کی مردان به خوابند زنان تا کی گرفتار حجابند
تو مرآت جمال ذولجلالی چرا مانند شلغم در جوالی
سر و ته بسته ، چون در کوچه آیی تو خانم جان نه ، بادمجان مایی
بدان خوبی در این چادر کریهی به هر چیزی به جز انسان شبیهی
…
مگر نه در دهات و بین ایلات همه رو باز باشند ، آن جمیلات
چرا بی عصمتی در کارشان نیست ؟ رواج عشوه در بازارشان نیست ؟
زنان در شهرها چادر نشینند ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر، زن یار مرد است در این محنت سرا ، سربار مرد است
نه آخر غنچه در سیر تکامل شود از پرده بیرون ، تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار کمال خود به عالم کن نمودار
خدایا تا به کی ساکت نشینم من این ها جمله از چشم تو بینم
چرا در پرده باشد طلعت یار خدایا زین معما پرده بردار
مگر زن در میان ما بشر نیست مگر زن در تمیز خیر و شر نیست ؟
تو پنداری که چادر ز آهن و روست ؟ اگر زن شیوه زن شد مانع اوست ؟
چو زن خواهد که گیرد با تو پیوند نه چادر مانعش گردد ، نه روبند
زنان را عصمت و عفت ضرورست نه چادر لازم و چاقچورست
زن رو بسته را ادراک و هوش نیست تئاتر و رستوران، ناموس کش نیست
اگر زن را بود آهنگ حیزی بود یکسان تئاتر و پای دیزی
چه خوش این بیت را فرمود جامی مهین استاد بعد از نظامی
پری روی تاب مستوری ندارد درار بندی سر از روزن درآرد