در خم این جاده
شاید راهزنی خون خوار بنشسته ست
شاید این راه ها بیراه ست
.شاید این گام ها بیهوده ست
شاید
بستر سبز آرزو هاست
در پیش آنسوی دره ها
که عشق
قلبش می تپد هنوز
در دل سنگ.
دشتها را پیموده ام
قله ها را فتح کرده ام
بر کمرگاه کوهساران گام بر نهاده ام
قله ای دیگر
دشتی دیگر
قله ها و دشتها در پیش اند.
پژواک خود را آزموده ام
!او که تنها چون من سخن میگوید
پژواک شادی را تجربه کرده ام
پژواک غم را زیسته ام
…پژواک مرگ را
با من بگو ای همصدای من
بگو با من
کاین جاده
کدامین قله را در آغوش میگیرد
بر کدامین دشت میلغزد
در کدام سرزمین میمیرد؟
.با من بگو