شعر پارسی : در زنجیری از سروده ها

 

 

سلوک شعر پارسی

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
وین بحث با ثلاثه ی غساله می‌رود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود: حافظ

سفر کهکشان شعر پارسي

شعر دري ز مشرق_ تاجيک برفروخت
تا رودکي به باغ ادب سايبان نهاد
از توس با خروش برآمد يگانه مرد
فردوسي آن که بر تن ايران توان نهاد
کاري که کرد با دگران ويژه فرق داشت
کاندر حماسه پا به سر فرقدان نهاد
بر شاهنامه آن سند فخر پر فروغ
زيور زفّر و بُرزِ يل سيستان نهاد
تا شعر پارسي سفر کهکشان گزيد
گيتي به زير پاي سخن نردبان نهاد
چون قند پارسي سوي بنگاله ره گشود
در چين اثر ز شهرت اين ارمغان نهاد
کالاي ذوق چون به نشابور خيمه زد
خيام را به قله ي شهرت عيان نهاد
ازغزنه قد فراخت سنايي که در جهان
شعرش به عارفان اثر بي کران نهاد
سعدي سر از حديقه ي شيراز برکشيد
گلدسته ها به معبد هندوستان نهاد
از بلخ ، مولوي چو به قونيه در رسيد
شمسش به دست حلقه راز نهان نهاد
آمريک روح خسته اش از وي بيارميد
تا شعر سخته اش به کف ترجمان نهاد
حافظ به پارس تخم سخن برپراکنيد
بر ژرمن از هنر چه ثمر ها به خوان نهاد: عبدالعلی اديب برومند
 
روزگار شعر پارسی

ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند
ای خفته خوار بر ورق روزنامه ها
زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شورو حال و عاطفه، نه جادوی کلام
نی رمزی از زمانه و نی پاره ای ز پند
نه رقص واژه ها، نه سماع  خوش حروف
نه پیچ و تاب معنی، بر لفظ چون سمند
یا رب کجا شد آن فر و فرمانروایی ات
از ناف نیل تا لبهّ رود هیرمند
یا رب چه بود آنکه دل شرق می تپید
با هر سرود دلکشت، از دجله تا زرند
فردوسی ات به صخرهّ ستوار واژه ها
معمار باستانی آن کاخ سربلند
ملاح چین، سروده ی سعدی، ترانه داشت
آواز برکشیده برآن نیلگون پرند
روزی که پایکوبان رومی فکنده بود
صید ستارگان را در کهکشان کمند
از شوق هر سروده حافظ به ملک فارس
نبض زمانه می زد، از روم تا خجند
فرسنگ های فاصله، از مصر تا به چین
کوته شدی به معجز یک مصرع بلند
اکنون میان شاعر و فرزند و همسرش
پیوند بر قرار نیاری به چون و چند
زیبد کزین ترقی معکوس در زمان
از بهر چشم زخم، بر آتش نهی سپند!
کاین گونه ناتوان شدی اندر لباس نثر
بی قرب تر ز پشگل گاوان و گوسپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را
آکند از مزخرف و آزرد زین گزند
جای بهار و ایرج وپروین جاودان
جای فروغ و سهراب؛ امیّدِ ارجمند،
بگرفت یافه های گروهی گزافه گوی
کلپتره های جمعی درجهل خود به بند
آبشخور تو بود ، هماره ضمیر خلق
از روزگار گاهان وز روزگار زند
واکنون سخنورانت یک سطر خویش را
در یاد خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ز خاتمه ی شومت ای عزیز
ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟! دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

کاخ شعر پارسی

بر جای جای خاک جهان گر قدم نهی
خوش شعر پارسی ست که یابی به هر رهی
از آن حکیم توس که تاریخ کرد نظم
آنکس که گفته گردش چرخ است بر بهی
کز سعدی است و حافظ و خیام و مولوی
هر یک به کاخ شعر همانا شهنشهی
آن نام سعدی است که با پند لا یزال
از حال بیقرار بشر داده آگهی
یا یاد حافظ است که پیوند بی مثال
جسته ز کار حسن و ملاحت به یک مهی
یا حرف مولوی ست که با یک شبان به راه
خوانده رموز امر نیایش به درگهی
یا آن رباعی است که خیام گفته است
غرق فناست عمربه یک دم که ناگهی
ایران ز کاخ شعر بنا کرده است نام
بر جای جای خاک جهان گر قدم نهی: دکتر منوچهر سعادت نوری

بر گرفته از مجموعه سروده‌های زنجیرها 

xxx

اشاره ها ی کاخ شعر پارسی 

 حکیم توس فردوسی:

فریدون بر ا یشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد بجز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی

 پند لا یزال سعدی :
بنی آدم اعضا  ی یک پیکر ند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

یاد حافظ :
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت

حرف مولوی :
دید موسی یک شبانی را براه
کو همی‌گفت ای خدا و ای  اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من

رباعی خیام :
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

xxxxxxxxxxxxxxx

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!