بدون شمعدانی ها

به عادت سربازی، تا همین اواخر، سپیده صبح بیدار میشد و اصلاح میکرد. بعدش نوبت واکس کفش بود و اتوی کت و شلوار. نیم ساعتی‌ نرمش سوئدی میکرد، تا وقت صبحانه شود – نون و پنیر با کمی‌ شیر داغ.

دو تا چایی قند پهلو، کنار روزنامه صبح، یکساعت بعد از صبحانه را پر میکردند. آخرش، همه صفحات را مرتب تا میزد و کنار می‌‌گذاشت و با اعلام اینکه، “نخیر، نشستن فایده نداره!” به سمت باغچه میرفت.

عاشق شمعدانی بود و شمعدونی‌ها هم دوستش داشتند. اگه رفقا، فامیل، همسایه و آشنا نمی‌‌بردند، دیگه جای نشستن هم نمی‌‌موند. نمیدونم از کجا، پیچ امین الدوله و گًل محمدی و یاس رازقی هم گیر آورده بود، و تکثیر می‌‌کرد. گاهی به خنده می‌‌گفت، “اگه یه چند تا درخت انار هم بکاریم، دیگه جنسمون جور میشه … مثل ایام سمیرم!”

هنوز کتاب سبز “گید ورت” قدیمیشو مانند انجیل مقدس باز و بسته میکرد، و چپ و راست نت ور میداشت. رطوبت سنجی می‌‌کرد، اسیدیته اندازه می‌‌گرفت و شدت نور می‌‌سنجید. اما ساعت یازده، همه چیز تعطیل می‌‌شد!

“حتی باغبون‌ها هم باید ساعت یازده قهوه بخورند!” اینو میگفت و نوبت آسیاب کردن دانه‌های محبوب کلمبیایی بود و گرم کردن خامه “هف اند هف”. گاهی با “ادیت پیاف” هم پیاله بود و زمانی‌ با “فرنک سیناترا”.

این چند سال آخر که تنها شد، آشپزی هم یاد گرفته بود – از روی کتاب، با دقت و با وسواس. لبخند زنان می‌‌گفت، “این مش-رضا هم خوب با دستورات آشپزی نویسنده شده ها! حیف، نصف سبزی هاش اینجا گیر نمیاد … اونایی هم که هست، عجیب و غریبه – مثل این نعناع‌ها شون که اگه مواظب نباشی‌، عین علف هرز تمام باغچه رو تسخیر میکنه!”

بعد از ناهاری سبک و دو ساعت خواب سنگین قیلوله، دوباره باغچه بود و خاک بازی. جنگ و گریز با علف‌های هرز؛ نشا کردن، قلمه زدن و ساقه خواباندن؛ کود، آب و پیرایش. این بود، تا سر و کله اولین جوان‌های جنگ دوم پیدا میشد. بزودی، بحث و اظهار نظر از زنبور آفریقای، پینه دوز و آفید سر می‌‌گرفت، و نیم ساعت بعد می‌‌رسید به لرد کرزن، قرارداد ۱۹۱۹، وثوق الدوله، سردار اسعد، ناصر خان و …

غروب نوبت بازی بریج بود و کرکری خواندن و پیپ کشیدن. هر کارت اشتباهی‌ که بازی می‌‌شد، در حافظه مشترک و بی‌ پایان گروه ثبت میگشت – تا در فرصت مقتضی، بازیگر ناشی‌ سرخ و سفید شود و اسباب طنز و طیب جمع را فراهم آورد. آخر سر، همه با هم میز و صندلی‌ها را مرتب می‌‌کردند، ظروف را در ماشین می‌‌چیدند و می‌‌رفتند سر زندگی‌ شبانه‌شان … یعنی‌ گوش تیز کردن، چشم دواندن و انتظار کشیدن.

آنوقتها برایم، دیدن آن سرباز پیر که کنار رادیوی موج کوتاه گوش تیز می‌‌کرد و مترصد خبری خوش بود از دیاری ناخوش، غمناک میزد. اما حالا غمناک تر، باغچه است … بدون شمعدانی ها.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!