سر راه پائیز روان
در آغوش برگ خزان
خفته قلبی زرد و لرزان
که میشکند زیر پای عاشقان
میخراشد سکوت عارفان
او هم سبز بود یک زمان
با رویا و مست بود در بهاران
ـــ««««««««««««
برکه آب میگیرد از آسمان
آبی خاکستری پائیز گریان
و میپرند در شکاف هوا
این کلاغان
تا بنشیند این پیر مغان
بر نیمکت خاطره اختران
تا دوباره دنیا را نویسد
با قلم خونین شاعران
اورنگ
Nov 2010