چلچله ها مسافرند در پس و پیش
چلچله ها مسافرند در پس و پیش،
و بادِ مهیبی آید و رُد ،
و نسیمی متین وزد،
بوی عطر میطراواند، میطراواند بوی عشق.
بوی شتاب ، بوی پرواز چلچله ها،
تردد میکنند ابرهای بلند در همه جا،
و در نیمه روز ، من و تو
میبینیم همان آفتاب را در فراز.
شبنم و باران میبارند در همه جا،
گلهای لطیف، خرمنِ رسیده،
و کلِ کره عریانِ زمین
در پیشِ مهتاب و خورشید؛
و هوای زنده، پنکه خورده با بال،
درخشان با نسیم و آفتاب،
تماس می رسانند به چیزهائی دور،
و سبب میشوند همه سرزمین ها یکی شوند.
اجازه دهید آواره شویم هرکجا میخواهیم،
چیزی قوم و خویشی خوشامد می گوید به ما هنوز؛
چیزی در دره یا تپه دیده می شود
چیزی آشنا در قلب می نشیند؛
سپس، در بو، و بانگ، و دیدگاه،
روحهای بریده بدستِ شب و روز
میلرزند با همان اشتیاق
میلرزند، در نیمهء دیگرِ دنیا.
اصلِ شعر از رابرت لویس استیونسون.