اسفند من کجاست؟

مِه بر فراخنای شهر

دامن فشانده بود:

برزن در انجماد؛

بستان کبود و سرد؛

لب بسته هر هزار؛

در غم غنوده بود

سیمای گلسِتان.

 

آموزگار دی

فرمانروا؛ دلیر؛

حکمش روان به دشت

بر کوه و آسمان

جاری چو کوه باد.

 

یادم آمد چهرۀ خورشید و دنیایی سراپا نور

آنزمان کاندر میان برکه می رقصید قویی نرم

و هزاری می سرود آواز دلداری سر شاخی

سبزه هم سیراب باران بود و می بالید سبز و گرم

دیدگانم میهمان صد هزاران برگ پرلبخند.

پرسشی در ذهن من انگیزه ساز کار پویش شد:

“اسفند من کجاست؟”

 

پس, با هزار امید وام ستانده ز ایمان و عزم خویش

با یک یقین خجسته, اما هراسناک

تا دور دست ناشناس خیابان شتافتم

در جست و کاو پرتو پنهان آفتاب.

 

در خواب ساکنان غم آلود کوچه ها

با سوز باد و هیاهوی پارسدار

جستم کنار و گوشۀ بن بست و کویها.

اما زمان گذشت.

مهرم نهفته بود.

 

گفتم که با تلألو اندیشه بامداد

خورشید نودمیده ز خاور بر آورم

روزی ز نو کنم؛ وزنو درخششی؛

دیگر پرستشی؛

تا آیدم ز در

اسفند و مهر نو

بهمن به پایشان

افتاده در نماز؛

ارچه زمان گذشت؛

مهرم نهفته ماند.

 

چهاردهم بهمنماه 1389

اتاوا

 

 

 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!