از مجموعه داستانهای تلخ و شیرین. اثر مهران
شخص اول (رئیس جلسه): پیش از آنکه گفتگوی امروز را آغاز کنیم، به جمع بندی در مورد بحث هفته قبل می پردازیم. در نشست هفته گذشته در مورد آزادی اینگونه استنباط کردیم که این مقوله دارای دو جنبه است و مانند سکه دو رو دارد: یکی آزادی درونی و دیگری آزادی برونی. و نتیجتاً به اینجا رسیدیم که آزادی برونی، بدون آزادی درونی امکانپذیر نیست.
شخص دوم: منظورتان این است که در جوامع دموکراتیک، افراد همه به آزادی درونی رسیده اند؟
شخص سوم: من فکر می کنم منظور استاد بیشتر جنبه فلسفی دارد تا سیاسی.
دومی: بهرصورت مطابق قانون فلسفه همه چیز به هم ربط دارد. وقتی می گوییم آزادی، این به تمام شئون زندگی مرتبط است: سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره…
اولی: اجازه بدهید. من احساس می کنم با این روش بحث ما آن حالت شفافیت را که لازمه هر بحثی است، از دست می دهد. برای این که به یک بحث کاملا سازنده و عملی برسیم، من مساله را اینطور خلاصه می کنم: آیا انسان می تواند خود را آزاد احساس کند؟
دومی: زمانی انسان می تواند خود را آزاد احساس کند که موانعی در بیرون پیش پایش وجود نداشته باشد.
سومی: پیشنهاد میکنم – البته اگر استاد اجازه فرمایند – بحثمان را محدود کنیم به موانع درونی.
اولی: دقیقاً، زیرا اگر این موانع شناخته شوند و آزادی در درون انسان کشف شود، آنگاه آزادی و خوشبختی مفهوم یکسانی پیدا خواهند کرد و به پیروی از آن دنیای بیرون نیز خوشبخت و زیبا خواهد شد.
دومی: همینطور که می بینید ما نمی توانیم این پدیده ها را از هم تفکیک کنیم: درون و بیرون یک رابطه مستقیم با یکدیگر دارند.
سومی: این یک قانون کلی است که همه چیز به هم ربط دارد. به عنوان مثال علوم شیمی و فیزیک و زیست شناسی هم به هم ربط دارند ولی ذهن انسان برای شناخت، آنها را از هم تفکیک می کند. به قسمتی از علوم می گوید شیمی، به قسمتی فیزیک و غیره.
اولی: خواهش می کنم بحث در مورد بدیهیات را کنار بگذارید و بپردازیم به انسان و آزادی انسان.
سومی: من پیشنهاد می کنم بحث را با این پرسش ادامه دهیم که چرا انسان از درون آزاد نیست.
اولی: پاسخ این سوال کاملاً واضح است: چون انسان اسیر قراردادهاست، قراردادهایی که محیط پیرامون به او تحمیل کرده است.
دومی: ملاحظه می فرمائید. دنیای درون و بیرون را نمی توانیم از هم تفکیک کنیم!
سومی: دوست عزیز، خواهش می کنم حدود و ثغور بحث را رعایت کنید. چون این راهی که شما در پیش گرفته اید، ما را به دورِ تسلسل می کشاند و نتیجه ایی هم نخواهیم گرفت. همانند آن وضعیتی که آیا مرغ اول بوده است یا تخم مرغ؟
به این خاطر احساس می کنم هر چند ما در مورد آزادی انسان صحبت می کنیم ولی برخلاف موضوع بحثمان باید با شما یک رفتار آنتی- آزاد داشته باشیم و جلوِ حرف زدن شما را بگیریم، تا صحبتمان بتواند ادامه یابد.
اولی: البته همکار ما دوست دارند مسائل ریشه یابی شود، اما احساس می کنم، همانطور که شما گفتید، این نوع روش آزاد صحبت کردن باعث شده است که ما نتوانیم در مورد آزادی آزاد صحبت کنیم. این است که به عنوان رئیس جلسه با اتخاذ متد پارادوکسی آزادی شما را تا زمانی که سنگ در راه پیشرفت گفتگوی آزاد می اندازید، سلب می کنم و به شما دستور می دهم مهر سکوت برلب بزنید و اجازه دهید بحث آزادی ادامه پیدا کند.
سومی: ( نگاهی پیروزمندانه به شخص دوم می اندازد.) استاد همینطور که فرمودید قراردادهای اجتماعی سبب شده اند که انسان آزادیش را از دست بدهد. این یک واقعیت کاملًا قابل درک است، چون انسان دائما اسیر باید و نبایدهاست. اینطور باید فکر کند، آنطور باید حرف بزند و…
اولی: البته این بخشی از مشکل است، چون وقتی صحبت از بایدها و نبایدها می شود، ما بیشتر بعد اخلاقی مسائل را در نظر می گیریم، در صورتی که مساله انسان ریشه دارتر از این حرفهاست.
دومی: ( زیرلب) هان، دارن یواش یواش به نظرییه من نزدیک می شوند. ( دستش را بلند می کند): اجازه است من هم یک سوال کنم؟
اولی: در صورتی که بحث منحرف نشود.
دومی: «مساله ریشه دارتراز این است» به چه معنی است؟
سومی: فکر می کنم شما اگر صبر می کردید، استاد داشتند توضیح می دادند.
اولی: دقیقاً، متشکرم از تذکری که دادید. همانطور که عرض کردم، مساله انسان ریشه دارتر از این حرفهاست. مشکل اصلی انسان درواقع محدودیتش در حیطه زیباشناسی است.
سومی: استاد، امکانش است در مورد موضوع شیرین زیباشناسی توضیح بیشتری دهید؟
اولی: ببین جانم، مساله بسیار واضح است، به عنوان مثال تا بحال شنیده اید که کسی در مورد زیبایی کرکس صحبت کند؟ یا مثلا از زیبایی کفتار حرف بزند؟ اما ما در مورد بلبل و کبوتر و گل رز همیشه حرفهای زیبایی می شنویم. در صورتی که از کجا معلوم که مثلا عَرعَر الاغ زیباتر از شیهه اسب نباشد؟
دومی: یا مثلا بوی مدفوع بهتر از بوی گل؟
اولی: این موضوع خیلی روشن است: چون ما در زندان حواس خود اسیریم. این حواس ماست که می گوید این چیز زیباست، آن چیز زشت است.
سومی: در تاکید صحبت شما استاد باید بگویم، از دیدگاه یک مگس، چیزی که برای ما زشت و تعفن انگیز است، می تواند بسیار دلپذیر و دوست داشتنی باشد.
اما استاد این سوال مطرح است که چگونه ما می توانیم از این مرز محدود زیباشناسی پا فراتر بگذاریم و به جامعیت زیبایی دست یابیم؟
اولی: بسیار ساده است. ما کافیست هرچیزی را که فکر می کنیم زشت یا تنفرانگیز است، با دید دیگری بنگریم، یا حس کنیم.
چرا از همین حالا سعی نکنیم تمام قراردادها را از ذهنمان بیرون کنیم و با آغوش باز همه چیز را دوست داشته باشیم و اینگونه مسائل را به بد و خوب، زشت و زیبا، بدمزه و خوشمزه و غیره… تعبیر نکنیم. در این حالت به وضعیت یگانگی و وحدت خواهیم رسید، که همانا سرچشمه آزادی انسان است.
دومی: استاد حرفهای شما واقعاً به دل می نشیند.
سومی: پس چرا اول این حرفها به دلت نشست؟
اولی: خواهش می کنم، مشاجره نکنید، هر انسانی می تواند تغییر کند و هدف این بحث ما همین تغییر است.
سومی: استاد، منظورتان این است که ایشان به آزادی درونی رسیده اند؟
دومی: استاد اگر اجازه بدهید من خودم جوابشان را بدهم.
اولی: بله، صد در صد، بفرمائید.
دومی: ببین جانم، من الان دقیقاً منظور استاد را درک کردم. ما برای این که آزاد شویم باید بتوانیم همه چیز را زیبا ببینیم.
اولی: آفرین، آفرین.
دومی: مثلا من چرا نباید بتوانم با مدفوع نقاشی کنم؟ مادۀ طبیعی یی که به وفور رنگهای زیبا در خود دارد.
اولی: احسنت، احسنت.
سومی: جواب این سوال کاملاً واضح است: چون ما در مورد بوی مدفوع داوری غلط می کنیم. اگر برداشت خودمان یا حس زیبایی شناسی مان را در مورد بوی مدفوع تغییر دهیم و مثلا به یک کُپه گه همانند گل بنگریم، آنوقت چشمان مان نیز بروی زیباییِ رنگهای آن باز خواهد شد و به این معنی انسان به آزادی درونی می رسد.
اولی: آفرین، آفرین، آفرین!