چون در آخرین نوشته تعدادی از هم میهنان بر من خرده گرفتند و پاسخ به یکایک زمان زیادی میبرد، به نوشتن این چند خط دست یازیدم، تا شاید برخی مطالب بر آنها روشن و شفاف شود.
یادشان پاینده، برادران توفیق بر روی جلد هر شمارهای مینوشتند:
چو حق تلخ است با شیرین زبانی
حکایت سر کنم آنسان که دانی
از انجأیی که معنای این بیت بر همگان میبایست روشن و هویدا باشد!، بیان این شیرین زبانی هنگام ویژهای ندارد و به گفته دیگر هر کس آزاد است به هر هنگام که روا داند حقیقت گزنده و تلخی را با زبان طنز به دید یا شنید مردمان برساند، حال چه دو روز از مرگ آن مرحوم گذشته باشد و چه دوازده سال. دو روز بعد از کشته شدن “غلامرضا تختی” روزنامه توفیق در کاریکاتوری تمام صفحه روی برگ نخست نقش روح او را کشید که به انبوه سوگوران گریان میگفت: “ما که رفتیم، فکری به حال خودتون بکنید ملت! ”
چندتن از هموطنان ، که انگاری از طنز تنها شیرینی و شاید لودگی آن را میخواهند و از تلخی حقیقت درون آن گریزان بر من خرده گرفتند که انصافت کو؟ فرصتی ده که آب کفن خشک شود و یا کوره سرد شود! به چه رو و پلیدی حریم سوگواری دیگران بشکافی و چرت ما پاره؟ چه وقت صحبت لنگان عمه جان اشرف است؟ ننگت باد که اگر پدر این خاندان نبود اکنون کلاه نمدی بر سر و یک پاچه شلوار لوله کرده به میان کار گًل میکردی و شپش از سر و رویت میبارید! بانویی هم زبان به پند و اندرز که تنها در چهار چوب نوشتههای سیاسی است که میتوان از دیکتاتوری رضا خانی یاد کرد! و تنها در زمینه مقالات اجتماعیست که از هرزگی عمه اشرف میتوان حرفی زد! بو العجب این دیگر نمیدانم کی بنا گذاشتند؟ لابد فردا هم خواهند گفت فکاهی نویسی در ایاّم ماه رمضان و محرم ممنوع است و احدی حق ندارد بیش از دو نوشته طنزالود در ماه بنویسد! و دیگری که مازیاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه میپنداشتیم! نوشت که حتی اگر مخالفی، در این ایاّم سوگواری شاهزاده ایرانشناس زبان به کام گیر و هیچ نگو و انسان باش!
اینها همه در جانبداری از خاندانی که به هنگام گرد و خاک خود در گرفتن اقرار و اعتراف بهره جویی از بطری نوشابه را نخستین بار در سیاه چالها و زندانها نوآوری کردند، “ساواک شو”ها از یادمان نرود که میگفتند ساواک سلف سرویس شده و مخالفان خود به دست شویی میرفتند و در طی آزمایش شخصی و تحتانی یکی از این بطریهای نوشابه به اعتراف میافتادند و پس از ضبط اعترافات پرسشنامههای استخدامی وزارت خانهها یا دیگر دوایر دولتی موجود بود برای استخدام فوری.
بر وطن خواهان سختیها روا داشتند و میهن دوستان سر به نیست و خانوادهها بی سرپرست شدند و سرنوشتها دگرگون. سیاه روزی امروزمان از شوق و مستی رهأیی از یوغ استبداد و خود رأیی اینان بود که به چاه بی پایان استبداد مذهبی و دینی انداختمان.ستمها روا داشتند، آنچنان مال اندوختند که هنوز بعد از گذشت سی و دو سال احتیاج به اشتغال ندارند و همه دانند که بیکاری و افسردگی همسایه هستند. چه کسی به خاطر دارد که از آن تاراج برای آن همه ایرانی سالهای دربدری و آواره گی بعد از دگرگونی دیناری هزینه کرده باشند؟
یکی دیگر از منقدین که خود را ” سیزدهمین لشگر” خواند نگاشته بود اینها همه ( پنداری منظورش لنگان عمه اشرف بود) چه ربطی به این شاهزاده تازه گذشته دارد که بدون اختیاری از خود در این خاندان به دنیا آمده بود؟
کلنل جان، در طی یک گزارش نظامی به عرض میرساند که نخست در نوشته این جان نثار جسارتی به ساحت مقدس این شادروان نشد و روی صحبت با پدر بزرگ و پدر ایشان بود دّوم آنکه ایشان به خاطر بدنیا آمدن در این خاندان همان تقصیری را دارند که برخی دوستان یا بستگان مخلص داشتند که چون عمویشان و یا داییشان مخالف بودند و زمانی مرده باد، زنده بادی گفته بودند و بجای جاوید شاه چاپید شاه، نمیتوانستند در اداره جات دولتی استخدام شوند. ادارههای “حفاظت” که در هر وزارت خانه و دیگر دوایر دولتی لانه داشتند و حال به “حراست” تبدیل شده از ابتکارات اینان بود و ملاکشان نه سنجش میزان میهن پرستی ات که سنجش پایداریت به نظام بود. اگر به خود غره نمیشدند و خود “خدایگان” نمیخواندند امروز گرفتار ” نایب امام زمان” نبودیم و از دروازه تمدن بزرگ با کله به چاه جمکران سرنگون نمیشدیم و شاید اگر حرف آن پیرمرد در خانه خود به تبعید بگوش جان میشنفت و فقط سلطنت میکرد و نه حکومت جعبه استخوان پدر به زیر بغل در غربت نمیمرد و آرزوی بعد از مرگ فرزندش این نمیبود که تنها خاکسترش بر کاسپین بیفشانند.
از تاریخ خود بیاموزیم تا محکوم به تکرار آن نباشیم و از خوف شیطان هوس دامان ابلیس نکنیم. آیا بهتر نیست به جای جانبداری کوردلانه از رهبران ناخردمند گذشته از توان خویش برای رسوایی و شناساندن دژخیمان کنونی بهره گیریم، نمیخواهید بگذارید کارمان را بکنیم؟!